eitaa logo
شهیدانه🇵🇸🇮🇷✌️
1.2هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
ارتباط با ادمین کانال @shahidaneh_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
آنجایی که رهبرانقلاب فرمودند:"دلم برای رئیسی سوخت چون خیلی از این رسانه‌ها حاضر به گفتن خدمات ایشان در زمان حیاتش نبودند"، باید به غیرت جامعه‌ی حزب‌اللهی بر بخورد؛ وگرنه اصلاح طلب و برانداز که وظیفه‌اش تخریب چهره انقلاب است! قطعا سستی از جانب ما هم بوده و باید جبران بیشتر کنیم.. @westaz_defa
دم از خُمینی زدن خوب است. لکن خُمینی شدن بهتر. @westaz_defa
از امروز هر روز یه قسمت از رمان در کانال میزارم
✨بہ نـــــــامـ خـــــــدای شـــــــہیدان✨ 🕊🕊 🕊🕊 قسمـت دلشوره داشت... نگاهش مدام از روی ساعت مچی به سمت ساعت دیواری در حرکت بود . انگار به همزمان بودنشان شک کرده باشد! ارشیا ،دیر کرده بود ... یاعلی گفت و از صندلی پرسرو صدا کنده شد،.. نگاه خسته اش روی صندلی رنگ و رو رفته ی آنتیک کش آمد،... سنگین شده بود انگار،یا نه صندلیه مورد علاقه ی عرشیا زیادی پیر و فرتوت بود که اینچنین ناله می کرد. لبش به کجخندی کش آمد،چه شباهت غمناکی داشتند باهم!!! کلافه نفس عمیقی کشید و به سمت پنجره رفت... آسمان ابری بیشتر نگرانش کرد... همزمان با چکیدن قطره های باران قطره اشک او هم بیرون جهید و نگاهش به عابرین گنگ کوچه خیره ماند... چشمش خورد به دختر کوچکی که لی لی کنان عرض کوچه را طی می کرد... نفس عمیقی کشید و فکر کرد که "خدا عالمه چه بلایی سر یه بار مصرف غذایی که تو دستته اومده خانوم کوچولو.." یاد خودش افتاد وقتی ده یازده ساله بود و پای ثابت نذری های هیئت عمو مصطفی... تمام غذاهای نذری یک طرف و قیمه ی امام حسین هم یک طرف.هنوز هم عطر و بوی عجیبش را در شامه اش حفظ کرده داشت... دستش مشت شد و پلک فشرد "آخ که یکهو چقدر هوس کرده بود" وزوز گوشی که بلند شد بالاجبار دل کند از خاطرات... دیدن تصویر لبخند خواهرش آرامشی عجیب تزریق کرد به حس و حالش.می خواست صفحه را لمس کند که صدای تک بوق ماشین ارشیا را شنید. خودش را پشت در رساند و منتظر ماند. گوشی همینطور خاموش و روشن می شد. قدم های او را حتی از دور هم می توانست بشمرد. درست با آخرین شماره،ایستاد... از پشت شیشه های رنگی هیبت مردانه اش مشخص شد.. و چند لحظه بعد مقابل هم ایستاده بودند. یکی دلخور و دیگری بی تفاوت...مثل همیشه! نگاهی ممتد و سکوتی عمیق در مقابل سلام گرمی که داده بود گرفت! سنگینی کت چرم را روی دستش حس کرد و هوای ریه اش پر شد از عطر گس و بوی تند چرم اصل ... ترکیب خوبی بود! نفسش را فوت کرد بیرون،ارشیا هنوز بعد از این همه سال نفهمیده بود که مراسم استقبال هر روزه فقط پرت کردن کیف و کت نیست!؟ شرشر آب سرویس بهداشتی به خود آوردش ... آه عمیقی کشید ،نم اشک‌ تازه به چشم آمده اش را با سر آستین پاک کرد و به سمت تنها سنگرش رفت. راستی اگر این آشپزخانه دوست داشتنی را نداشت،کجا غرق می شد؟! حالا که او آمده بود ،هر چند پر از غرور و سردی،اما خوب تر بود . توی شیشه بخار گرفته ی فر،خودش را دید ... این خط های روی پیشانی ،موج شیشه بود یا رد این سال های پر از بغض؟! 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 نویسنده ؛الهام تیموری 🕊🕊🕊🕊🕊 @westaz_defa
📻 ماموریت ما تمام شد، همه آمده بودند جز «بخشی»، بچه خیلی بود، همه پکر بودیم، اگر بود همه مان را الان می خنداند.😔 🚑 دیدیم دو نفر یه برانکارد دست گرفته و دارن میان، یک غواص روی برانکارد آه و ناله🤕 میکرد، شک نکردیم که خودش است.، 😃 تا به ما رسیدند، بخشی سرِ داد زد: «نگه دار!» بعد جلوی بهت زده ی دو امدادگر پرید پایین و گفت:«قربون دستتون! چقدر میشه؟!!» و زد زیر و دوید بین بچه ها گم شد.🤪 به زحمت،امدادگرها رو کردیم که بروند!!😂 میخواستند بزننش... ⋆‌ 𝑱𝒐𝒊𝒏 . ♥️👇🏼 @westaz_defa
خدا می‌فرمایند: ‹ وَ تُعِزُّ مَن تَشاءُ‌ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ › یعنی عزت و ذلت تو دست منه‌ بعد تو می‌ترسی بقیه زمینت بزنن؟! . @westaz_defa
داردزمان‌آمدنت‌دیرمی‌شود:)💚 -اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج- @westaz_defa
. . حاج‌قاسم‌میگفت: یکی‌ازعللی‌که‌مرادرجنگ‌ماندگارکرد، شخصیت‌حسن‌بود من‌خود‌را‌مدیون‌اومیدانم..! @westaz_defa
بالای سر در بیمارستان بندر امام خمینی در ماهشهر نوشته شده است؛ منتظرت بودیم. قرار بوده است شهید رئیسی این بیمارستان را در روزهای اخیر افتتاح کند. @westaz_defa
1.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️وقتی کار برای خداست چرا بگیم؟ 🛑اینبار به قلم شهید عاشق حاج حسین خرازی @westaz_defa
33.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیدار بانوان فعال فرهنگی و سیاسی شهر با نماینده مردم در مجلس شورای اسلامی سرکار خانم جهانگیری @westaz_defa