آنجایی که رهبرانقلاب فرمودند:"دلم برای رئیسی سوخت چون خیلی از این رسانهها حاضر به گفتن خدمات ایشان در زمان حیاتش نبودند"، باید به غیرت جامعهی حزباللهی بر بخورد؛ وگرنه اصلاح طلب و برانداز که وظیفهاش تخریب چهره انقلاب است!
قطعا سستی از جانب ما هم بوده و باید جبران بیشتر کنیم..
@westaz_defa
✨بہ نـــــــامـ خـــــــدای شـــــــہیدان✨
🕊🕊 #تاپــــروانگی 🕊🕊
قسمـت #اول
دلشوره داشت...
نگاهش مدام از روی ساعت مچی به سمت ساعت دیواری در حرکت بود .
انگار به همزمان بودنشان شک کرده باشد!
ارشیا ،دیر کرده بود ...
یاعلی گفت و از صندلی پرسرو صدا کنده شد،..
نگاه خسته اش روی صندلی رنگ و رو رفته ی آنتیک کش آمد،...
سنگین شده بود انگار،یا نه صندلیه مورد علاقه ی عرشیا زیادی پیر و فرتوت بود که اینچنین ناله می کرد.
لبش به کجخندی کش آمد،چه شباهت غمناکی داشتند باهم!!!
کلافه نفس عمیقی کشید و به سمت پنجره رفت...
آسمان ابری بیشتر نگرانش کرد...
همزمان با چکیدن قطره های باران قطره اشک او هم بیرون جهید و نگاهش به عابرین گنگ کوچه خیره ماند...
چشمش خورد به دختر کوچکی که لی لی کنان عرض کوچه را طی می کرد...
نفس عمیقی کشید و فکر کرد که
"خدا عالمه چه بلایی سر یه بار مصرف غذایی که تو دستته اومده خانوم کوچولو.."
یاد خودش افتاد وقتی ده یازده ساله بود و پای ثابت نذری های هیئت عمو مصطفی...
تمام غذاهای نذری یک طرف و قیمه ی امام حسین هم یک طرف.هنوز هم عطر و بوی عجیبش را در شامه اش حفظ کرده داشت...
دستش مشت شد و پلک فشرد "آخ که یکهو چقدر هوس کرده بود"
وزوز گوشی که بلند شد بالاجبار دل کند از خاطرات...
دیدن تصویر لبخند خواهرش آرامشی عجیب تزریق کرد به حس و حالش.می خواست صفحه را لمس کند که صدای تک بوق ماشین ارشیا را شنید.
خودش را پشت در رساند و منتظر ماند. گوشی همینطور خاموش و روشن می شد.
قدم های او را حتی از دور هم می توانست بشمرد.
درست با آخرین شماره،ایستاد...
از پشت شیشه های رنگی هیبت مردانه اش مشخص شد..
و چند لحظه بعد مقابل هم ایستاده بودند.
یکی دلخور و دیگری بی تفاوت...مثل همیشه!
نگاهی ممتد و سکوتی عمیق در مقابل سلام گرمی که داده بود گرفت!
سنگینی کت چرم را روی دستش حس کرد و هوای ریه اش پر شد از عطر گس و بوی تند چرم اصل ... ترکیب خوبی بود!
نفسش را فوت کرد بیرون،ارشیا هنوز بعد از این همه سال نفهمیده بود که مراسم استقبال هر روزه فقط پرت کردن کیف و کت نیست!؟
شرشر آب سرویس بهداشتی به خود آوردش ...
آه عمیقی کشید ،نم اشک تازه به چشم آمده اش را با سر آستین پاک کرد و به سمت تنها سنگرش رفت.
راستی اگر این آشپزخانه دوست داشتنی را نداشت،کجا غرق می شد؟!
حالا که او آمده بود ،هر چند پر از غرور و سردی،اما خوب تر بود .
توی شیشه بخار گرفته ی فر،خودش را دید ...
این خط های روی پیشانی ،موج شیشه بود یا رد این سال های پر از بغض؟!
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
نویسنده ؛الهام تیموری
🕊🕊🕊🕊🕊
@westaz_defa
#طنز_جبهه📻
ماموریت ما تمام شد، همه آمده بودند جز «بخشی»، بچه خیلی #شوخی بود، همه پکر بودیم، اگر بود همه مان را الان می خنداند.😔
🚑 دیدیم دو نفر یه برانکارد دست گرفته و دارن میان، یک غواص روی برانکارد آه و ناله🤕 میکرد، شک نکردیم که خودش است.، 😃
تا به ما رسیدند، بخشی سرِ #امدادگر داد زد: «نگه دار!»
بعد جلوی #چشمان بهت زده ی دو امدادگر پرید پایین و گفت:«قربون دستتون! چقدر میشه؟!!» و زد زیر #خنده و دوید بین بچه ها گم شد.🤪
به زحمت،امدادگرها رو #راضی کردیم که بروند!!😂
میخواستند بزننش...
⋆ 𝑱𝒐𝒊𝒏 . ♥️👇🏼
@westaz_defa
خدا میفرمایند:
‹ وَ تُعِزُّ مَن تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ ›
یعنی عزت و ذلت تو دست منه
بعد تو میترسی بقیه زمینت بزنن؟!
.
@westaz_defa
.
.
حاجقاسممیگفت:
یکیازعللیکهمرادرجنگماندگارکرد،
شخصیتحسنبود
منخودرامدیوناومیدانم..!
#شهیدحسنباقری✨
@westaz_defa
بالای سر در بیمارستان بندر امام خمینی در ماهشهر نوشته شده است؛ منتظرت بودیم.
قرار بوده است شهید رئیسی این بیمارستان را در روزهای اخیر افتتاح کند.
@westaz_defa
1.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️وقتی کار برای خداست چرا بگیم؟
🛑اینبار به قلم شهید عاشق حاج حسین خرازی
@westaz_defa
33.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیدار بانوان فعال فرهنگی و سیاسی شهر با نماینده مردم در مجلس شورای اسلامی سرکار خانم جهانگیری
@westaz_defa