شــهــیدانــهـ⃟🌱
حدیث کساء 🦋🌿 با نوای علی فانی 🌱
حدیث کسا روز نهم یادتون نره🌿🦋
•.↜⃟⌛️➺
خیلی به بیت المال حساس بود گاهی در پایگاه درس میخواند. هنگامی که میخواست درس بخواند از پایگاه خارج میشد و در راهرو می نشست .چراغهای راهرو در شب روشن است. آنجا در سرما مینشست و درس میخواند.
وقتی به ایشان میگفتیم چرا اینجا درس میخوانی؟گفت من این درس را برای خودم میخوانم درست نیست از نوری که هزینه آن از طریق بیت المال پرداخت میشود، استفاده کنم.
#شهیدهادیذوالفقاری
شــهــیدانــهـ⃟🌱
@westaz_defa
شــهــیدانــهـ⃟🌱
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖برگرد نگاه کن 💖 پارت49 –اوم. اگه من بخوام با پول تو جیبی خودم موهام رو این رنگی کنم مامان ا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖برگرد نگاه کن 💖
#پارت50
–اهوم. وقتی شنیدم شاخ درآوردم. دیگه از زندگی چی میخواد؟ همش مسافرت، همش تفریح، همهی دنیا بهش توجه میکنن و دوسش دارن، دیگه این واقعاخوشی زده زیر دلش. مامان یه وقتا میگه ناشکری آدم رو بدبخت میکنهها، راست میگهها...
خندیدم.
–ساچی چه میدونه شکر چیه که بخواد ناشکری کنه توام.
من یه چیز رو خوب میدونم اونم این که خوشبختی با پول و رفاه و این چیزا نیست. باید دلت خوش باشه. وگرنه این همه آمار خودکشی تو کشورهای مرفه بالا نبود.
یه بار داشتم آمار خودکشی تو کل دنیا رو میخوندم سوئد مقام اول رو داشت.
حالا سوئد یه کشوریه که از همه لحاڟ شهرونداش تو رفاه و آسایش هستن.
نادی هم از حالت نیم خیز به نشسته تغییر وضعیت داد.
–واقعا اینا چشونه؟
شانهایی بالا انداختم.
–این که اونا چشونه خب دلایل زیادی داره، یکیش انگیزه نداشتن برای زندگیه، بی هدف بودن.
الان همین ساچی، چرا یه دوره ایی افسرده شده بوده؟ کلی مشاوره و دکتر رفته الان حالش بهتر شده، اون که چیزی کم نداره.
–خب پس دلیل این همه خودکشیها، افسردگیها چیه؟
–به نظر من خودمونیم. وقتی خودمون رو میسپاریم دست دیگران، اونام در ما نیازهای کاذبی به وجود میارن که وقتی بهشون نمیرسیم احساس بدبختی میکنیم. حالا هر کس در حد خودش. یه پولدار وقتی ماشین صد میلیاردی نداره به نظرش بدبخته یکی مثل من و تو وقتی اجازه نداشته باشیم هر کاری دلمون بخواد انجام بدیم احساس بدبختی میکنیم. یکی هم مثل دوست من ساره وقتی پول دوا دکتر نداشته باشه و به نون شب محتاج باشه، برای نیازش تلاش میکنه، اصلا نمیدونه افسردگی چی هست. چون نیازش واقعیه.
گنگ نگاهم کرد.
–نیازش واقعیه؟
ببین الان خود تو، چون ساچی موهاش رو آبی کرده میخوای که توام اون کار رو انجام بدی، این میشه نیاز کاذب، یعنی نیازی که یکی دیگه باعث شده تو هم احساس کنی به این کار احتیاج داری.
نادیا لبهایش را بیرون داد.
–خب قشنگه. شاید نیاز به زیبا شدن دارم.
با لبخند نگاهش کردم.
–ولی تو زیبایی، اتفاقا اونجوری زشت میشی. جون تلما، اگه ساچی این کار و نمیکرد و یه آدم کارتن خواب معتاد، موهاش رو آبی میکرد تو بازم میگفتی قشنگه؟ بازم میگفتی میخوای مثل اون بشی؟
خودش را روی بالشت پرت کرد.
–آخه کارتن خواب پولش کجا بود بره مو رنگ کنه؟
–گفتم مثلا.
–خب چون از ساچی خوشم میاد کاراشم دوست دارم دیگه.
🍁لیلافتحیپور🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖برگرد نگاه کن 💖
#پارت51
از ته دل آه جان سوزی کشیدم.
–کاش میفهمیدیم کی رو باید دوست داشته باشیم. کاش وقت و قلبمون رو خرج هر کسی نمیکردیم.
او هم آه کشید.
–با این حرفت موافقم، کاش قلبمون دگمه داشت و با زدنش از انجام دادن کارهای کسانی مثل ساچی منصرفش میکردیم.
–ساچی مجبوره این کارارو کنه، چون مدام باید متفاوت باشه، واسه جلب توجه هواداراش، مدام باید کارای غیر معقول انجام بده. اون حسرت شماهایی رو میخوره که راحت دارید زندگی میکنید و دغدغههای اونو ندارید. شاید دلیل افسردگیش همین باشه، چون آدمهای زیادی مدام در مورد زندگیش، پوشش و همه چیزش نظر میدن، اون که نمیتونه نظر همه رو جلب کنه همین باعث استرسش میشه.
نادیا گفت:
–اگه واقعا اینجوری باشه که خیلی سخته.
دراز کشیدم و سکوت کردم.
چند دقیقهایی به سکوت گذشت. لامپ اتاق چشمهایم را اذیت میکرد.
–نادیا پاشو لامپ رو خاموش کن.
رویش را برگرداند و پتو را روی سرش کشید.
–چند دقیقه دیگه تحمل کنی، محمد امین میاد بپرسه چرا رختخوابش رو ریختیم پشت در اون موقع بهش میگیم خاموش کنه.
پتو را از روی سرش پس زدم.
–پاشو ببینم، وقتی اونجوری اسباب اثاثیهاش رو بیرون ریختی عمرا اون بیاد واسه ما چراغ خاموش کنه. بعدشم جمع نبند تو ریختی.
به طرفم برگشت و با هیجان گفت.
–ببین من یه نقشه دارم. ما خودمون رو بزنیم به خواب یا اون یا مامان میان میبینن خوابیم خودشون چراغ رو خاموش میکنن.
لبهایم را روی هم فشار دادم.
–اگه نقشت نگرفت چی؟
–اون موقع خودم میرم خاموش میکنم.
صدای پای محمد امین باعث شد حرف را کوتاه کنیم و خودمان را به خواب بزنیم.
محمد غرغرکنان رختخوابش را با خودش برد.
یک چشمم را باز کردم و زمزمه کردم.
–این که رفت اصلا تو اتاق نیومد.
–میاد، اونوقت کلا خواب باشیم به نفعمونه.
دوباره چشمهایم را بستم.
محمد امین دوباره آمد. در را باز کرد و بعد از سکوت چند ثانیهایی با دلسوزی گفت:
–آخه، مثل دوتا فرشته خوابیدن. لحنش بوی توطئه میداد.
چقدرم خسته بودن که یادشون رفته چراغ رو خاموش کنن، اصلنم به خاطر تنبلیشون نبوده.
از حرفهایش خندهام گرفته بود ولی از درون خودم را میخوردم تا بتوانم نخندم.
چراغ را خاموش کرد و رفت. ولی در را باز گذاشت.
نادیا پتو را کنار زد و بلند شد نشست و با خوشحالی گفت:
–دیدی نقشم گرفت، دیدی دیدی.
–خب حالا، همچین میگی نقشه به قول بابا انگار نقشه عملیات
"اچ سه "رو کشیدی.
بگیر بخواب.
همان لحظه چراغ روشن شد و محمد امین دست به کمر جلوی در ظاهر شد.
–جدیدا نشسته میخوابی نادی؟
نادیا ماتش برد.
محمد امین گفت:
–فکر کردید منو میتونید گول بزنید.
خندیدم.
–نادی جان نقشههات نقش برآب شد.
محمد امین گفت:
–آره عملیات "اچ سه" بیشتر سه شد.
بعد چراغ را روشن گذاشت در را بست و رفت.
🍁لیلافتحیپور🍁
هر روز یک صفحه قرآن بخوانیم🌿🦋
امروز؛
صفحه ۱۵
سوره مبارکه بقره
🌙توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
شــهــیدانــهـ⃟🌱
@westaz_defa
•.🫀➺
من با تو عهد میبندم …
به خاطر گُلهایی که تشنهٔ بارانند ،
به خاطر زمین که این روزها حال خوشی ندارد و به خاطر تمام مظلومان جهان که بیشتر از هرکسی دلتنگت هستند.
السَّلامُعَلَىشَمْسِالظَّلام
شــهــیدانــهـ⃟🌱
@westaz_defa
امروز با توکل بر خدا و توسل به مولا علی اصغر روزمون رو شروع میکنیم🌱🦋
🌿نیت امروز شهید باباساعی
ان شالله برکت وجود مولا علی اصغر و شهید عزیز شامل کارهامون بشه 🌼🫀
شــهــیدانــهـ⃟🌱