باید #علی برایِ ظُهورت دعا کند
حرفِ پدر به رویِ پسر میکند اثر
@westaz_defa
« گزیده ای از وصیتنامه شهید میرپرویز نعمتی »
ميخواهم چند كلمه حرف دلم را بر روى كاغذ بياورم. اول اينكه بنده گنهكار و حقير، به ميل و رغبت خود به جبهه جنگ عليه كفر جهانى آمدم تا بتوانم دين خود را نسبت به انقلاب اسلامى و خون شهدا ادا کرده و به نداى «هل من ناصر ينصرنى» امام حسين(ع) لبيك بگويم. اگر در اين راه مقدس شهيد شدم که به سعادت رسيده ام و اگر لياقت آن را نداشتم، دين خود را ادا نموده ام.
از پدر و مادرم ميخواهم كه هيچ ناراحت نباشند. چرا که تو اى مادر! شير حلال توست كه مرا به اين راه مقدس كشاند و تواى پدر بزرگوار! نان پاك شما بود كه باعث شد پسرت در اين راه قدم بردارد. و تو اى همسر عزيزم! و اى محرم اسرار دلم كه هم برايم همسر خوبى بودى و هم دوست و همدم، از شما مى خواهم از بابت من هيچ ناراحت نباشى. شايد كه من برايت شوهر خوبى نبودم اما اميدوارم مرا حلال كنى
از تمامى برادران و خواهران خود و آشنايان و دوستان حلاليت می طلبم و در خاتمه خواهش می کنم، براى عمر امام و ظهور حضرت مهدى(عج) و پيروزى رزمندگان اسلام بر لشكريان كفر دعا كنند تا شايد دعاهاى شما پاكدلان باعث پيروزى اسلام بر كفر گردد.
#شهیدانه
#وصیتنامه
@westaz_defa
شهیدانه🇵🇸🇮🇷✌️
#تیکه_کتاب هشت ماه ازتولد سهراب گذشته بود . یک روز توران همراه با سهراب وچند ساک به خانه ی ما آمد
#تیکه_کتاب
سهراب درتازه شهر به دبستان نوروز می رفت تشنه ی آموختن بود. برخلاف اکثر دانش آموزانی که از درس ریاضی بیزارند با دل و جان درس ریاضی را فرا می گرفت . وقتی درس می خواند دستم را روی سرش می کشیدم و می بوسیدمش .
همیشه امیدم به این بود که سهراب با درس خواندن بتواند در آینده شغل خوب و مناسبی پیدا کند اما برخلاف میل من کلاس چهارم را که تمام کرد گفت می خواهم سر کار بروم و روی پای خودم بیاستم هر زمان که بتوانم درس می خوانم فعلا به پول احتیاج دارم و هرچه گفتیم پول تو جیبی ات را زیاد می کنیم تو فقط درست را بخوان قبول نکرد. خیلی دنبال کار گشت بالاخره یک مکانیک در سلماس پذیرفت که سهراب نزد او شاگردی کند و ماهیانه مبلغی را به عنوان دستمزد دریافت کند . سهراب در آسمانها سیر می کرد با وجود اینکه خیلی خسته می شد ولی خوشحال بود که روی پای خودش ایستاده است.
گاهی هوای مادرش را می کرد با اینکه او را ندیده بود علاقه ی خاصی نسبت به مادرش داشت مدام از ما سراغش را می گرفت و به فکر فرو می رفت ، به دنبال آدرس توران رفتیم متوجه شدیم که از خوی رفته و به همراه همسر و فرزندانش در ارومیه زندگی می کند به زحمت آدرس منزلش را پیدا کردیم و سهراب با پولهایی که جمع کرده بود برای دیدن مادرش راهی ارومیه شد .وقتی برگشت خیلی ناراحت بود .علت ناراحتی اش را پرسیدم گفت مادرم مرا که دید به سر و روی خودش می زد و شیون و ناله می کرد انتظار دیدن مرا نداشت از اینکه نمی توانست مرا نزد خود نگه دارد خیلی شرمنده بود اگر می دانستم باعث ناراحتی مادرم می شوم هیچ وقت به دیدنش نمی رفتم . سهراب برایم تعریف کرد که برای مادرش یک ساعت دیواری و سماور هم به عنوان هدیه خریده بود.
طفلک تا مدتها حال تشنه ای را داشت که از کنار جوی آبی رد شده بود ولی حتی یک جرعه هم نتوانسته بود از آن بنوشد . تحمل این همه سختی برای یک پسرنوجوان خیلی سخت هست.
سالهای جنگ و وحشت بود. ماهم از بمباران هوایی در امان نبودیم . آژیر قرمز را که می شنیدم ترس وجودم را فرا می گرفت دست بچه ها را می گرفتم و همه با هم به پناهگاه می رفتیم. بیشتراهالی از شهر رفته بودند ودر مزارع خود درون آلونک ها و یا در انبارهای نگهداری محصولات کشاورزیشان زندگی می کردند. اوضاع اقتصادی مملکت نابسامان بود ولی اکثر خانواده ها بخشی از درآمدشان را برای کمک به جبهه اختصاص می دادند در این بین جوانهایی از تازه شهر همراه با سایر جوانان کشور برای دفاع از اسلام راهی جبهه شده بودند اولین شهید تازه شهر شهید امراه زمانلو از فامیلهای خواهرم کبری بود.
#شهید_سهراب_حاتم_نوه_سی
#ادامه_دارد
@westaz_defa
همهی شما رهبرید!
و همهی شما نسبت به کسانی که
رهبریشان را داشته اید؛
مورد بازخواست قرار خواهید گرفت،
و #مسئولید!
• کُلّکُم مسئول!
_ امیرمومنانعلیعلیهالسلام
| غررالحکم،حدیث۶۴۶۰
@westaz_defa
49.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اثر خانم زهرا صدری از شهرضا
#مسابقه_عید_قربان_و_عید_غدیر
@westaz_defa
می گفت شب قبل از شهادتش تو مقر نشسته بودیم.
صحبت از شهادت بود . یهو حاج عبدالله گفت :
" من شهید شدم ، منو با همین لباس نظامی ام خاکم کنید. "
بچه ها زدن زیر خنده و شروع کردن به تیکه انداختن .
حالا تو شهید شو .. !
شهیدم بشی تهران بفرستنت باید کفن بشی .
سعی میکنیم لباس نظامی ات رو بزاریم تو قبر .. !
تو خط مقدم بودیم که خبر شهادت #حاج_عبدالله رو شنیدیم .
محاصره شده بودن ، امکان برگشتشون هم نبود .
شهید شد و پیکرش هم موند دست #تکفیری_ها .
سر از تنش جدا کرده بودن و عکس هاش رو هم گذاشته بودن تو اینترنت .
بحث تبادل اجساد رو مطرح کرده بودیم که تکفیری ها گفته بودن خاکش کردیم .
چون پیکر سر نداره دیگه قابل شناسایی نیست ...
حاج عبدالله به آرزوش رسید ...
شهید حاج عبدالله اسکندری🕊
@westaz_defa