#حاج_قاسم چقـدر حق میگفت:
شهـدا خیلی آدمهای با ذکاوتی بودن،
ذکـاوت توی این نیست
که من چطور ثروت جمع کنم
ذکـاوت این نیست
که چطور یه مکان و تصرف کنم..؛
ذکـاوت اینه که من
چطـور بین دنیا و آخرتِابـدی
بتونم برنده آخرتِابـدی بشم:)
@westaz_defa 🤍
📔شهید میرحبیب میرآقایی قره باغ
ولادت: ۱۳۴۳ | قره باغ ارومیه
شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۰ | شلمچه
[ قسمتی از وصیت نامه معلم شهید
میر حبیب میرآقایی خطاب به فرهنگیان ]
و اما همکاران عزیز فرهنگی:
...البته من کوچکتر از آنم که برای شما سخن گویم ولی باز میخواهم حرف دلم را برای شما بزنم ...
• و آن اینکه همیشه خالصانه و با نیت پاک برای این فرزندان معصوم ملت دلاور خدمت بکنید و پست و مقام شما را فریب ندهد و بر آن مغرور نباشید چراکه همه چیز رفتنی است به غیر از اعمال نیک.
.
• از نفوذ افراد منافق و فرصت طلب به اداره جات و دانشگاه ها و غیره جلوگیری به عمل آورید تا بتوانیم در آن دنیاجوابگوی خون شهیدانمان باشیم
.
• و در ضمن ، در کنار کار فرهنگی ، جبههها را فراموش نکنید و هر جوانی که شهید میشود جوانی دیگر سلاحش را برداشته و از اسلام و خون آن شهید دفاع بکند.
.
.
.
🔻کانال شهیدانه 👇
https://eitaa.com/westaz_Defa
🔻ارتباط با ادمین کانال
@shahidaneh_admin
✨﷽✨
وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ، ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ و ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ خالی ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ. ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: «ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ. ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ ۲۵ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ. ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ و ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ آﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰ ﺗﻤﯿﺰ ﺷﺪ. ﺣﺎﻻ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.»
ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ.
📚نقل از شهید حسین خرازی
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺
westaz_defa
حالا که تا اینجا اومدیم اطعام غدیر رو هم بذارید تو برنامتون.
میگن ثواب یه نفر رو اطعام کردن، مساوی با اطعام تمام انبیا است.
یه فلافل بگیر، بده دست یه آدمی و بگو برا غدیره.
کار همیشگی ش بود. هر وقت دلش تنگ می شد دستمو می گرفت و با هم می رفتیم بهشت زهرا "سلام الله علیها "
اول می رفتیم قطعه اموات و چند دقیقه بین قبرها راه می رفتیم؛ بعد می رفتیم سر مزار شهدا.
می گفت : " این جا رو نیگا کن ، اصلا احساس می کنی که این شهدا مرده ان ؟ این جا همون حسی رو داری که تو قطعه ی اموات داری ؟ "
بالا سر مزار بعضی از شهدا می ایستاد و سنشون رو حساب می کرد.
می گفت : " اینایی که می بینی ، همه نوزده ، بیست ساله بودن. ماها رسیدیم به سی سال. خیلی دیر شده ؛ اصلا تو کتم نمی ره که بخوان ما رو قطعه مرده ها دفن کنن ".
از سوز صداش معلوم بود که مدت هاست حسرت شهادت رو به دل داره
شهید مصطفی احمدی روشن🕊
@westaz_defa
باز هم شب شد و
بیخوابی من آغـاز شد
صبــحبخیــر!
ایهمــهی زمـزمهی شبهایم..
#آخر_شبی
@westaz_defa 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار دختر گلم فاطمه نگهبان برا غدیر هدایای غدیری آماده می کنند
فاطمه جان کارتون خیلی عالیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ثنا اسدی ۱۰ساله از ارومیه
ثنا جان چقدر قشنگ خوندی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نصب پرچم بر سر درب منزل خانم ساعدی
شهیدانه🇵🇸🇮🇷✌️
نصب پرچم بر سر درب منزل خانم ساعدی
منتظر فیلم و عکس های نصب پرچم بر سردرب منازل شما هستیم
نکنه مثل کشور آذربایجان حسرت به دلمون بمونه که نتونیم پرچم ائمه را بر سر در منزلمان بزنیم
با افتخار شیعه ی علی هستیم 🌱
بنده من،
من تو رو از هر مشکل و ناراحتی نجات میدم
پس فقط از خودم بخواه..🍃
_ انعام آیه 64
@westaz_defa
روزی خواهد آمد که اماممان، مهدی (عج) را ببینیم؛ درحالیکه به دیوار کعبه تکیه میزند و با صلابت حیدریاش میگوید:
ای اهل عالم، من همان امام قائم هستم.
ای اهل عالم، من همان امام انتقام گیرنده هستم.
@westaz_defa 🌱
گمنامۍ . .
تنهابراۍشهدانیستمیتونۍ
زندهباشۍوسربازحضرتزهرا‹س›
باشۍامایہشرطداره؛بایدفقط
براۍخداکارکنۍنہخلقخدا
+وچہقشنگاستگمنامۍ🙂💔!'
#شهیدانهـ
@westaz_defa
#تیکه_کتاب
در آینه به چروک های پاکلاغی زیر چشمم که این روز ها عمیق ترشده ا ند نگاه می کنم. روسری ام را محکم می بندم و بعد چادرم را روی سرم می اندازم .یاسین می پرسد: حاضر شدی مامان؟ بدون اینکه جوابش را بدهم، می گویم :کاش یک شیشه گلاب و یک بسته خرما هم می خریدیم. با لبخند می گوید: خودم خریده ام
این روزها مرد شده است ودستش در جیب خودش است .انگار همین دیروز بود، روزی که آقا صفر رفت فقط هشت سالش بود.کسی چه می داند این همه سال چقدر سخت گذشت. مثل یک درخت صنوبر بالا سر بچه ها ایستادم تا جای خالی پدرشان را حس نکنند اما وقتی ابرهای تیره ی دلتنگی از راه می رسیدند سایه ام بی معنی بود.
پنج شنبه ی سردی است. هرکدام از جوانها در خیابان به کاری مشغولند .گاه با هم شوخی می کنند .گاه سر موضوعی بحث می کنند. چند زن و دختر را می بینم که با پوشش های مختلف از مراسمی می آیند. خداروشکر حال شهرم خوب است . اما حیف که حال دلم عجیب گرفته است.
نزدیک مزار شهدا وآرامستان ، مردی با صدای بلند سبزی هایش را جار می زند. وارد مزار شهدا می شویم دو پسر کم سن وسال را می بینم که با دبه های آب روی سنگ قبر شهدا را می شویند. شاید نذر دارند، شاید هم می خواهند با این کار به شهدا خدمت کنند. آهنگ سوزناکی از دور به گوش می رسد. کنار سنگ قبرآقا صفر می نشینم. فاتحه می خوانم. یاسین سنگ قبر پدرش را با گلاب می شوید وزیر لب آیه الکرسی را زمزمه می کند بعد بلند می شود تا خرماها را بین مردم پخش کند. تنها می شوم آرام ویواش زیر لب می گویم: حالت چطور است آقاصفر؟ عکس روی سنگ مزارش نگاهم می کند. یاد آن روز ها می افتم که در روستای کلشان زندگی می کردیم و همسایه ی دیوار به دیوارشان بودیم. دختر پاک وساده ای بودم گاهی شیطنت می کردم و از زیر کار در می رفتم اما خواهرم اینطور نبود، علاوه بر کارهای خانه خودمان، برای کمک به خانه ی همسایه ها هم می رفت. خیلی طول نکشید که عروس عموی آقا صفر شد. حتی فکرش را هم نمی کردم که به زودی برایم خواستگار ی بیاید تا اینکه مادر آقا صفر زنگ خانه ی مارا زد.
#شهید_صفر_مسلمی
#مدافع_وطن
#ادامه_دارد
نویسنده:خانم ساعدی
@westaz_defa
4_5780816725314375664.mp3
8.78M
#آرامش ۱۰
ناآرامترین انسانها
کسانی هستند که، با رسیدن به آرزوها، حوائج، موقعیتها و یا داراییهای بیشتر،
از آسمان میبُرّند ....
#دنیا_طلبی
#نارضایتی_از_دنیا
@westaz_defa