eitaa logo
شــهــیدانــهـ⃟🌱
1.2هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
56 فایل
• بـســم رب شــهدا🌿💚• 🇵🇸🇮🇷 • _ صحبت های در گوشیتون با شهدا🍃 https://daigo.ir/secret/91804454623 • _ ادمین کانال✒️ @shahidaneh_admin • _ گروه خادمین دخترای شهدایی مون🌙🩷 https://eitaa.com/joinchat/1116276070C5f811282ca
مشاهده در ایتا
دانلود
بگو: به فضل و رحمت خداست که مومنان همیشه شاد می‌شوند، و این از هرچیزی که دارند (دارایی و امکانات) برایشان بهتر است :)) یونس، آیه ۵۸ @westaz_defa
، 17آذر. در هوایت شب به شب از عمر من کم میشود... 💔اللهم عجل لويك الفرج
یاد من باشد امروز دم صبح ، جور دیگر باشم ... بد نگویم به هوا ، آب ، زمین ! مهربان باشم با مردم شهر ... و فراموش کنم هر چه گذشت @westaz_defa
در‌مشکلات‌است‌که‌انسان‌ها‌ آزمایش‌میشوندصبر‌پیشه‌کنید‌ که‌دنیا‌فانی‌است.. -شهید‌‌حسین‌‌خرازی @westaz_defa
شــهــیدانــهـ⃟🌱
بهم بگید که داستانی که در کانال گذاشتم را می خونید یا نه؟ ادامه اش را بزارم ؟
به احترام دوستان عزیز داستان را در کانال خواهم گذاشت ، دوستان این داستان واقعی هست و زندگی مادر شهید بانی فطینی هست
🌺رمان🌺 (خدیجه) سفره ی صبحانه که جمع شد سینی چایی با شیرینی نعنایی کنارش جلوشون گذاشته شد، حاج حاج آقا یکی از اون شیرینی نعنایی هارو برداشت وبی هدف تودستش چرخوندونگاهش کرد! صدای کوبه ی در بلند شد خدمتکاربا گفتن ،کیه و اومدم به درکوچه نزدیک شد! ساکنین روی تخت فارغ از دنیای اطرافشون بودن و متوجه ورود اشخاص در زننده نبودن که باصدای سلام علیکم ،هرسه سرشونو چرخوندن طرف صاحبان صدا. بادیدن تازه وارد ها بدون اینکه جواب سلامشونو بدن همگی ماتومبهوت نگاهشون کردن.بی اختیار شیرینی نعنایی از دست حاج حاج آقا افتادوبه صورتهاشون خیره شد. یکیشون گفت اوستا کارو از کجا شروع کنیم؟ اوستا دستوراتی به کارگرانش دادوبی وقفه همگی مشغول به کار شدند. حاج حاج آقا وحاج اسماعیل و معصومه ، تمام حرکات محمدبنارو بادقت دید می زدند. حاج اسماعیل سکوتوشکستوگفت:یه دختر ۹ ساله رو به خاطر امنیت ناموسیش به یه کورد شوهر دادن. حاج حاج آقا و معصومه با علامت سوال حاج اسماعیلو نگاه کردن! معصومه گفت : یعنی چی که از ترس کوردها به به کورد شوهرش دادن؟ قضیه از این قراربود که اون خونواده هم عین شما از ترس بی آبروئی، دخترشونو تو سوراخ سنبه های خونه قایم می کردند،تا این که همسایه شون به برادرش پیشنهاد می ده که من یه کوردی می شناسم که آدم خوبیه ،بیاو خواهرتو به عقدش دربیار،تاخلاص بشین وبراتون آبروریزی نشه،برادرِ هم که احمدعلی صدری فر نامیه،رفته تحقیق محقیق کرده و دیده بله این کورده آدم خوبیه و البته نه با رضایت قلبیشون که از روی ناچاری، خواهر۹ساله ی نابالغشوبه عقدش درآورده،اسم این دوشیزه خانم هم دخترِ. دختر؟ بله خواهرم اسمش دخترصدری فر هستش،البته به عقد اون مرد کورد که دراومده فامیلیشو عوض کردنو الان سجلش دخترایرانیه. دختر ایرانی ؟ خواهرمم ، اسمش دختر، فامیلیش ایرانی، که میشه دخترایرانی! ببین حاجی فقط شما نیستین ،کل خونواده های شیعه ی ارومیه درگیر این مصیبتن، چه میشه کرد وضعیتیه که پیش اومده و باید براش راه حل پیدا کنیم،هرکسی یه تدبیری رو‌چاره می کنه ، بنظرمن راه حل پیشنهادی من خیلی بهتر از سرنوشت طرلان اسکندرزاده و دخترایرانیه!ضمنأتا کی می تونین خدیجه رو توتنوروپستونگه دارین ؟بازم خوددانید،فقط دست دست نکنید که یه وقت چشم باز می کنید و می بینید کار از کار گذشته و خدای نکرده...میگم این بنام آدم بدی نیستا ،مرد چشم پاکیه،ازکارکردنش معلومه حلال و حرامم سرش میشه ، ازاین گذشته من که به خواهرم گفتم قرارنیست رسمأزنوشوهربشن،فقط اسم خدیجه می‌ره تو سجل این مرد،که حزب دمکرات ببینن شوهر داره دیگه نخوان بهش دست درازی کنن.تازه اگه اوس محمد قبول کنه ! یاحق ، من برم دیگه ،ممنونم بابت صبحونه تون ،برکت سفره تون زیاد. حاج اسماعیل دستشوگذاشت روی فرش روی تختو خواست بلند شه که حاج حاج آقا دستشو محکم گرفتومانع بلندشدنش شد. حاج اسماعیل هاج و واج چشم دوخت به دستی که رودستش سنگینی می کرد. حاجی کجا ؟منو بااین وضعیت تنها نزار.تصمیم گیری سخته!بشین . حاج اسماعیل با امر شوهرخواهر به حالت اول در نشستنش برگشت. میگممم حاج اسماعیل، یعنی راه دیگه ای نیست! برادرمن بازم که برگشتیم سرنقطه اول! من که عمرأ به این بنا بگم بیا دخترمنو بگیر.نه نمی تونم! معصومه گفت: حاجی اگه تو راضی باشی حاج اسماعیل بره باهاش حرف بزنه؟ حاج حاج آقا با حالت درماندگی گفت: حاج اسماعیل فقط اسم خدیجه بره تو شناسنامه ش،خب؟؟ باشه فقط اسمش میره شناسنامه ش! برم حاجی؟؟ حاج حاج آقا نگاه درنگاه حاج اسماعیل گره زدو بعداز چند لحظه چشماشو به نشانه ی رضایت از روزی ناچاری روی هم گذاشت! حاج اسماعیل با بسم الله الرحمن الرحیم ازتخت پایین اومدوگیوه های پارچه ای شو به پا کردو به طرف استاد بنا رفت.بانزدیک شدن حاج اسماعیل به استاد محمد حاج حاج آقا بدون خداحافظی ودمق از خونه زد بیرون که شاهد خواستگاری از داماد شناسنامه ایش نباشه و غرورش جریحه دار نشه . معصومه هم رفت داخل ساختمان که از پشت‌پرده نظاره گر گفتگوی برادرش با استاد بنا بشه. سلام اوستا،صبحت بخیر. استاد محمد با روی باز و گرم جواب سلام مهمان صاحب کارشو دادو مشغول ادامه ی کارش شد. میگم اوستا بداوضاعی شده،همه چی قاراشمیش شده ، مردم امنیتشونواز دست دادن، اموالشوناموسشون داره غارت میشه، کسی نیست به داد مردم برسه، یکی تعریف می کرد می گفت:که از ترس یاغی ها پولاشونو گذاشته بودن وسط خاکروبه ی خونه شون ، از اونجام پیدا کرده بودن، حالا میشه باغارت مالومنال کنار اومد،کنار اومدن با غارت نوامیس قابل تحمل نیست. @westaz_defa
هم اکنون نماز جمعه شهرستان بناب
شخصی از آیت الله بهجت درخواست دستوری فرمودند. آقا که همیشه مشغول ذکر بودند، سر بلند کردند و فرمودند :«تا می‌توانید گناه نکنید» سپس سر به زیر انداختند و مجدّداً مشغول ذکر شدند.بعد از چند لحظه سر بلند کردند و فرمودند... «اگر احیاناً گاهی مرتکب شدید سعی کنید گناهی که در آن حقّ‌الناس است نباشد». باز سر به زیر انداخته و مشغول ذکر شدند. و بعد از چند لحظه باز سر بلند کردند و برای سومین بار فرمودند: «اگر گناه مرتکب شدید که در آن حقّ‌الناس است سعی کنید در همین دنیا آن را تسویه کنید و برای آخرت نگذارید که آن جا مشکل است.» حق الناس ما را بدبخت میکند" @westaz_defa
3.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادمان شهید بروجردی در مسیر ارومیه به نقده ، به روح پاک شهید بروجردی صلواتی احسان کنیم .🌱