eitaa logo
شهیدانه🇵🇸🇮🇷✌️
1.1هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
51 فایل
ارتباط با ادمین کانال @shahidaneh_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
42.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آقا مصطفی 🔹ترور، مقصد شما بود که بهش رسیدید، ولی به مقصودتون نه! 🔸و هیچ‌وقت هم نخواهید رسید... 📝 نویسنده: زهرا ربیعی @westaz_defa
🔹وَمَا لَنَا أَلَّا نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا 🔸و ما را چه عذر و بهانه اى است كه بر خدا توكل نكنيم، در حالى كه ما را به راه هاىِ [خوشبختى و سعادت] مان هدايت كرد 📗سوره ابراهیم، آیه 12 @westaz_defa
کسی می‌گفت: وقتی انتظار می‌کِشی،هر صدایی صدایِ آمدن است! و چه راست می گفت، که این قلب منتظر هر اتفاقی را بهانه ی آمدنت میداند ... اما به راستی کجایی مولاجان، کجایی که دستانم از یافتنت کوتاه است؟ @westaz_defa
5.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️برمی‌خیزی، بهار می‌شکفد؛ لب می‌گشایی، جهان معطر می‌شود؛ سلام بر تو و بر لحظه قیام تو! ✨ السَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ‏ تَقُوم‏ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ❤️ روز دوازدهم چلّه زیارت آل یس به نیّت فرج (یک‌شنبه) ⏳ ۲۸ روز مانده به نیمه‌ شعبان @westaz_defa
4_5877570986894692185.mp3
2.25M
-در آن زمان که علی ذوالفقار می‌چرخاند زِ معرکه دو خلیفه فرار می‌کردند..! @westaz_defa
امام صادق (ع) می فرمایند:همانا قربانی گناهان صاحبش را می ریزد و باعث آمرزش آنها می شود. 🌕۲۸ روز به نیمه‌ شعبان باقی مانده و می خواهیم با کمک شما دوستداران اهل بیت برای سلامتی آقا امام زمان(س) و اطعام نیازمندان قربانی در نظر گرفته و در بین نیازمندان پخش کنیم. در صورت مشارکت هر چند با مبلغ کم ما را در این امر یاری نمایید🌱 شماره کارت جهت واریز ی ۶۰۳۷۹۹۷۹۵۰۲۰۸۹۱۹ مرکز نیکو کاری حضرت فاطمه (س)
🌺رمان🌺 (یعقوب) ازهمون سنِّ کَمِش تابستونهاپیشِ پدرکارگری میکرد.یعقوب آجراروبندازبالا،چشم آقاجون.یعقوب کجایی؟اومدم آقاجون.عه چرااومدی بالا؟آجرآوردم.آجرآوردی؟آره.چراتوسطل آوردی؟مگه نگفتم بندازبالا.نتونستم.چرا؟آخه اگه مینداختم آجردستتوزخمی می کرد.نه زخمی نمیشه پسرم من دستکشِ کاردستمِ.یعقوب همه دارن ناشتایی می خورن،توکجایی؟بیاناشتائیمونوبخوریم برگردیم سرِکارِمون.اومدم آقاجون.اوستاپسرِت داره آجرجابجامی کنه! وا یعنی چه! اوستا من برم صداش کنم بیاد.من دارم از پیشش میام ،گفتم بهش بیا بریم ناشتایی ،گفت تروبرومیام ،ولی بازم داشت کار می کرد.نه شما ناشتائیتونوبخورین ،خودم می رم سراغش. یعقوب کجایی؟ داری چیکار می کنی؟این بالام آقاجون.دارم میام.نیا بالا. عه آقاجون چرا اومدی ؟یعقوب وقت ناشتایی داری کارمی کنی؟این آجرورارو تو آوردی بالا؟آره . چرا؟ خب ازهمون پایین مینداختی بالا من می گرفتم دیگه! نه آقاجون موقعی که آجرومیگیری چون میوفته تودستت، دستات دردمی کنه . اینهمه آجروآوردی بالا ،خسته شدی! نه خسته نیستم.خداازت راضی باشه پسرم.بریم ناشتایی.واین کار همیشگی یعقوب بود زمانی که زیر دست پدرش کارمی کرد.غفارهمون دستمزدی روکه به همه ی کارگرامیدادبه یعقوب هم می داد .ویعقوب چون به سن قانونی نرسیده بود دستمزدشومیدادبه رقیه که بزاره تو حساب بانکی خودش ،ریالی از دستمزدشوحیفومیل نمی کرد.یه روز صفیه خواهررقیه(صفیه سه سال ازرقیه کوچیک بود)ازبازارمستقیم اومدخونه ی رقیه!پارچه ی مانتویی وچادر مشکی براخودش خریده بود،خریداشو به رقیه نشون می دادوازجنسوقیمتومدلش و اینکه دخترخواهرشوهرشم از همین خریده و به تازگی مُدشده می گفت.،یعقوبم خونه بود،داشت حرفهایِ خاله شوگوش می کردوچشمم به مادربود.بعدازرفتن صفیه ،یعقوب اومد نشست کنارمادر،پولی که ازکارگری همین اواخر دستش بود رو گذاشت جلوی مادر.این چیه یعقوب؟پول. می دونم پولِ،آهان بزارم حسابت؟باشه می زارم،فردا صبح میرم بانک این پولم می زارم روی پولهات.نه مادرنمی خوام بزاری روی پولهام.پس چیکارش کنم؟چرانزارم؟برداربرای خودت.من بردارم ؟چرا؟فردابروباهاش برای خوت ازهمون پارچه های خاله جون صفیه بخر.نه پسرم.چرانه؟تو،توماه رمضان زیرافتاب سوزان،بازبان روزه کارکردی که الان من ببرم برای خودم پارچه بخرم؟!هیچوقت اینکارونمی کنم.من خودم می گم مادر.می دونم خودت می گی، من قبول نمی کنم.مادرتروخداقبول کن.قسم‌نخورپسرم.نمی خرم.اگه نخری بازم قسم می خورم.می دونم که عمه ی خدابیامرزتوخیلی دوست داشتی،قبول نکنی روح عمه تو قسم می دم. با اصرار یعقوب ،همون زمان رقیه پولوقبول کرد،ولی هیچوقت باحاصل دسترنج پسرش چیزی براخودش نخرید!راستی مادر،عمه ت چی شد مُرد؟منظورم اینه که میدونم مریض بود،واقعیتش نفهمیدم مریضیش چی بود!بایدپروستاتش عمل میشد،اونم قبول نکردعمل شِه.چرا؟آخه دکترمَردبود.هرچقدر بهش گفتن که درشرع اسلام اومده،درمواردی که جانِ انسان درخطرباشه،دکترنامَحرَم،مَحرَم میشه.گفت:حاضرم بمیرم ولی اینکارونکنم.هرچی گفتیم عمه جونِت به خطر میوفته.گفت:بالاخره که چی؟!أخرِش می میرم،یاچندروزدیگه،یاچندسالِ دیگه.خیلیم طول نکشیدوبه رحمتِ خدارفت.طفلک عمه م بچه م نداشت.مادرعمهِ دختر،چراباکوردازدواج کرد؟اون که شیعه بود.اون زمان که عمه م ۹ساله ش بود،کوردهاارومیه روتصرف کرده بودن و...(وقایع این دوره و قضیه ی دخترصدری فر، در قسمت‌۶ به تفصیل نوشته شده).چه تلخ بود،خدابیامرزدش.آره مادر خدابیامرزدش،زنِ خیلی خوبی بود.کارولین(دخترِمسیحی که توباغ قزل عاشق،همسایه شون بودوهمبازی مریم)داداش یعقوبم اومدبرم ببینم واسه م چی خریده!مریم توهم بدعادت شدی ها،ته تغاری هستی داری خودتو برای داداشات لوس می کنی،داداش ناصرتم که بهت پول میده.خب داداشمِ،پول میده منم میرم ازبقالی واسه خودم چیزمیز میخرم.داداش یعقوبمم میده،دوسَم دارن بهم پول میدن.شایدداداش یعقوبت واسه ت چیزی نخریده.نه خریده.ازکجا میدونی؟آخه وقتی میاییم باغمون،هرروزواسم یه چیزی می خره.باشه برو.سلام ،داداش برام چی خریدی؟دختریواش،می خوری زمین،چرااینقدرسریع می دویی؟زودباش داداش بده.صبرکن دستم پُرِ،بزاروسایلاروبزارم زمین،توجیبمِ،بگیر.این چیه؟انگشترِ.چه قشنگِ،دستت دردنکنه،ببرم به آبجی فریبام نشون بدم.آبجی آبجی،مریم یواشتربدو،بخوری زمین زخموزیلی میشی ها.آبجی.چیه چرادادمیزنی؟ببین داداش یعقوب برام چی خریده؟ببینم!این چیه؟انگشترِ.این که انگشترنیست.پس چیه؟این حلقه هست که تازه مُدشده،بعضی ازخانومهابجای گره زدنِ روسریاشون بااین روسریشونوکیپ می کنن.سلام.داداش یعقوب،آبجی می گه این انگشترنیست!پس چیه؟میگه‌ اینوبه روسری وصل می کنن.چه می دونم دیدم خانومهادارن میخرن،منم خریدم.اوناهرجوری دوست دارن استفاده کنن من می کنم انگشتم،ببینین،خیلیم قشنگ شد.مبارکهه آبجی کوچیکه. @westaz_defa
جلقران نفردوم:یعقوب بانی فطینی
جلقران ازسمت چپ دومین نفر نشسته :یعقوب بانی فطینی همشون جوان و جان بر کف در میان برف و سنگلاخ
بلندی مو و ریشش نشان از چندین ماه در جلقران بودن حکایت می کند. سمت راست: یعقوب بانی فطینی
پاکتِ نامه ی ارسالی ناصر به یعقوب مقصد نامه : جلقران