15.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🥀🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
مقام معظم رهبری :
عزیزان من! آن چیزی که خیلی مهم است و این کلمهی آخر من است که عرض می کنم ــ [این است که] فرزندان شما، شهیدان شما، در یکی از حسّاسترین مقاطع تاریخ کشور، سرنوشت کشور را عوض کردند؛ در یکی از حسّاسترین مقاطع
تجلیل از پدرشهید امیر اروج زاده به مناسبت روز پدر توسط دبستان ترنم موعود در جشن میلاد حضرت علی علیه السلام در سالن اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس
@westaz_defa
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این کره ایی مسلمون داره پول جمع میکنه تو کره مسجد بسازه
@westaz_defa
وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ ۚ
از صبر و نماز کمک بگیرید 🍃
بقرة - 45
@westaz_defa
مهدی جان؛
دستی بکش بر این دلِ غربت گرفته
شاید کمی آرام گردد دردهایم...
|• این صاحبنا؟
@westaz_defa
5.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️سلام بر تویی که دعاگویانت را به دعا مینشینی؛ روزان و شبان...
سلام بر تو و بر لحظه راز و نیاز تو!
✨ السَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تُصَلِّي وَ تَقْنُت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❤️روز پانزدهم چلّه زیارت آل یس به نیّت فرج (چهارشنبه)
⏳ ۲۵ روز مانده به نیمه شعبان
#تا_همیشه_سلام
@westaz_defa
نخبه علمی بود
به قدری باهوش بود که
در۱۳سالگی به راحتی
انگلیسی حرف میزد
درجبهه آموزش زبان مۍداد
والفجر۸ شیمیایی شد
و در۱۷سالگی به شهادت رسید
معلم کوچک جبههها
🌷شهید #محمود_تاج_الدین🌷
@westaz_defa
اطلاعیه مراسم جشن
💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
"انقلاب ما انفجار نور بود"
امام خمینی (ره)
جشن چهل و پنج سالگی انقلاب
🌸سلام دوستان عزیز🌸
🌺به مناسبت آغاز ایام الله دهه ی فجر و پیروزی انقلاب عزیزمان
روز پنج شنبه ١٢ بهمن ماه قراره یک دوره همی دخترونه در حسینیه غدیر برگزار بشه. از شما عزیزان دعوت میشه تا در این مراسم شرکت کنید
قسمتی از برنامه های جشن:
✅گفتگوی دوستانه با دکتر خسروزاد
✅مسابقه بارش فکری
✅پرسش و پاسخ به سوالات
✅اهداء جوایز به برندگان مسابقه
و...
از ساعت ١٠ صبح منتظر شما هستیم
برای اینکه بهتر با ما آشنا بشید حتما تو کانالمون عضو بشین👇👇
╔═ೋ✿࿐
✿https://eitaa.com/joinchat/1994982062C428cb1e93a
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
🌺رمان🌺
#قسمت_هشتادو_دوم
(یعقوب)
همه ی رزمنده ها سوار اتوبوسها شدند ۱۴ اتوبوس پر. ناصرتویوتارو دنبال اتوبوسی که یعقوب سوارش بود می رُوند. تا رسیدین سر کوچه ای که خونه جبار اونجا بود. یعقوب اتوبوس حاملِ خودشو نگه داشت ، از اتوبوس پیاده شد.یعقوب چراپیاده شدی؟می خوام برم زن و بچه ی عموپرویزوببینم. یعقوب با سرعت تمام دوید رفت،یعقوب یواشتر می خوری زمین.مواظبم مادر،نگران نباش. بعداز دیدن و خداحافظی کردن با خانواده عموش،وقتی برگشت اِوِرکتش رو در آورد داد به مادر(چندسالِ بعدهمون اورکتو دزدبُرد)برای آخرین بار با مادری که باچشماش می گفت:که پسرم سالم برگرد،برگرد که محتاج محبتهای توأم،برگردکه نیاز دارم به توجهاتت،توئی که بعداز رضا جایِ خالیشوبرام پُرکردی،زنده برگرد پسرم. دوباره همونجا خداحافظی کردن.
وقتی به همه پشت کردکه بره ،پشت لباس شیرمرد۱۸ساله نوشته ای بود که نشان غیرت پدر و پاکی شیرمادر بود(مامردجنگیم).واین مردجنگ این بار راهی منطقه ی طلائیه،جزیره مجنون برای شرکت در عملیات غرورآفرین خیبرشد!بعدازجداشدن از بدرقه کنندگانش بردنشون پادگان قوشچی،شبوتوپادگان قوشچی نگهشون داشتن.
سلام مادر،آماده شین بریم برای بدرقه ی یعقوب.واامگه دیروز بدرقه ش نکردیم ؟چرا ،ولی بَرِشون گردوندن ارومیه که از ایالت(میدان انقلاب کنونی)اعزام شدنشونو صداوسیمافیلم بگیره.باشه الان آماده میشم.ازدحام جمعیت سرتاسرخیابان امام خمینی بود برای بدرقه ی ۱۴ اتوبوس پُر از رزمندگان .هرپدرومادری باچشماش دنبالِ عزیزش بود ،به محض پیداکردن اتوبوس حاملِ جگرگوشه ش ،اون اتوبوس براش تنها دیدینی ترین دیدنی میشد.غفارورقیه دوباره بوسه ها زدن بر چهره ی زیبای فرزندووداعی دردناک بینشون صورت گرفت.جوانان شوقِ رفتن داشتن،سبکبال بودن وعشق وطن به دل واِرغ به ناموس در سر داشتند.اتوبوسها به راه افتادند.
ای کاروان آهسته ران که آرامِ جانم میرود،
وآن دل که باخودداشتم با دلستانم میرود،
من مانده ام محجور از او
بیچاره و رنجور از او
گویی که دوراز او نیشی دراستخوانم می رود
من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود.
مدام با دست اشکِ چشماشونوکه مانع دیدن اتوبوسها میشدرو پاک می کردن که تا آخرین لحظه رفتن جگرگوشه شونو ببینند . آهن گرازه ها پاره ی تنشونو بُرد.آخرین کسانی که خیابان روترک کردند پدران و مادران بودند باچشمی گریان،می دیدند که شیر پسراشون به جنگِ با شغال می رن ،شغالهایی که بوئی از انسانیت نبردن،که مروتی ندارند،که انسانیت براشون بیمعنی بود،عجب دلی داشتند این غیور پروران،که بِایستی و رفتنِ بخشی از وجودتو به قتلگاه تماشا کنی.رقیه بریم؟رفت،آقاغفار رفت،یعقوبم رفت،آره رفت،بسپارش بخدا.خدایی که از ما بهش مهربانترِ،خدایی که صلاحشوازما بهتر می دونه.آقاغفار می دونم خدا بهترینها رو برای پسرم می خواداما نمی تونم مانع از عشق مادریم بشم.نمی تونم مانعِ اشکهام بشم ،اشکهام بی اختیار از چشمام سُر می خورن میان پایین.بریم خانومم،بریم هواسردِ،هوایِ سرد برای تو سمِّ .پاهاشون دنبالشون کشیده میشد،مسیر کوتاهِ میدان ولایت فقیه (مرکز)تا محله ی شورشورا رو در زمانی طولانی طی کردن،انگار خیابونا کِش اومده بودنوتمومی نداشتن،تهِ دلشون خالی شده بود ،وارد حیاط خونه شدن ،توخیالشون یعقوب کوچولو جلوشون دَوید،آقاجون ،مادر،واسم چی خریدین؟با ناصرو فریبا دعوانکردیم ها ،بچه های خوبی بودیم ،خونه رم بهم نریختیم،هیچیم نشکستیم،آقاجون پول می دی برم از بقالی واسه خودمو ناصروفریبا یه چیزی بخرم؟رقیه نگاهی به غفار انداخت که پول بده یعقوب بره از بقالی واسه خودشون خرید کنه،غفار در دست توجیبش کرد پولی درآوردودستشوباپول گرفت جلو.
آقاجون داری به کی پول می دی؟مادرهوا سوز داره بیایین بریم بالا .داداش یعقوب رفت؟این زنوشوهرباصدای فریبا از عالم خیال دراومدن.فریبا اینجا چیکارمی کنی؟از پنجره نگاتون می کردم،به چی نگاه می کردین؟انگار کسی جلوتون بود .حالتون خوبه ؟رنگ به رو ندارین.مادر دستات یخ کرده،دوباره سرفه هات بیشتر میشه ها!بریم تو اتاق.چراحرف نمی زنین؟چیزی شده؟یعقوب رفتتت. مادر ،آقاجون ان شاءالله به سلامت برمی گرده ،مگه دفعه ی اولِ که پسراتونوراهی جبهه کردین،برادرای من از قبل انقلاب جلوی دشمن سینه سپر کردند
@westaz_defa
محل اعزام رزمندگان عملیات خیبر،مدرسه ی سپاه،خیابان والفجر.
سمت چپ(ناصر)
اسلحه به دست (یعقوب)
خانم چادری(رقیه صدری فر،مادریعقوب)
بهمن ماه،۱۳۶۲
@westaz_defa