eitaa logo
شهیدانه🇵🇸🇮🇷✌️
1.1هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
51 فایل
ارتباط با ادمین کانال @shahidaneh_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺رمان🌺 (یعقوب) همه ی رزمنده ها سوار اتوبوسها شدند ۱۴ اتوبوس پر. ناصرتویوتارو دنبال اتوبوسی که یعقوب سوارش بود می رُوند. تا رسیدین سر کوچه ای که خونه جبار اونجا بود. یعقوب اتوبوس حاملِ خودشو نگه داشت ، از اتوبوس پیاده شد.یعقوب چراپیاده شدی؟می خوام برم زن و بچه ی عموپرویزوببینم. یعقوب با سرعت تمام دوید رفت،یعقوب یواشتر می خوری زمین.مواظبم مادر،نگران نباش. بعداز دیدن و خداحافظی کردن با خانواده عموش،وقتی برگشت اِوِرکتش رو در آورد داد به مادر(چندسالِ بعدهمون اورکتو دزدبُرد)برای آخرین بار با مادری که باچشماش می گفت:که پسرم سالم برگرد،برگرد که محتاج محبت‌های توأم،برگردکه نیاز دارم به توجهاتت،توئی که بعداز رضا جایِ خالیشوبرام پُرکردی،زنده برگرد پسرم. دوباره همونجا خداحافظی کردن. وقتی به همه پشت کردکه بره ،پشت لباس شیرمرد۱۸ساله نوشته ای بود که نشان غیرت پدر و پاکی شیرمادر بود(مامردجنگیم).واین مردجنگ این بار راهی منطقه ی طلائیه،جزیره مجنون برای شرکت در عملیات غرورآفرین خیبرشد!بعدازجداشدن از بدرقه کنندگانش بردنشون پادگان قوشچی،شبو‌توپادگان قوشچی نگهشون داشتن. سلام مادر،آماده شین بریم برای بدرقه ی یعقوب.واامگه دیروز بدرقه ش نکردیم ؟چرا ،ولی بَرِشون گردوندن ارومیه که از ایالت(میدان انقلاب کنونی)اعزام شدنشونو صداوسیمافیلم بگیره.باشه الان آماده میشم.ازدحام جمعیت سرتاسرخیابان امام خمینی بود برای بدرقه ی ۱۴ اتوبوس پُر از رزمندگان .هرپدرومادری باچشماش دنبالِ عزیزش بود ،به محض پیداکردن اتوبوس حاملِ جگرگوشه ش ،اون اتوبوس براش تنها دیدینی ترین دیدنی میشد.غفارورقیه دوباره بوسه ها زدن بر چهره ی زیبای فرزندووداعی دردناک بینشون صورت گرفت.جوانان شوقِ رفتن داشتن،سبکبال بودن وعشق وطن به دل واِرغ به ناموس در سر داشتند.اتوبوسها به راه افتادند. ای کاروان آهسته ران که آرامِ جانم میرود، وآن دل که باخودداشتم با دلستانم میرود، من مانده ام محجور از او بیچاره و رنجور از او گویی که دوراز او نیشی دراستخوانم می رود من به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود. مدام با دست اشکِ چشماشونوکه مانع دیدن اتوبوسها میشدرو پاک می کردن که تا آخرین لحظه رفتن جگرگوشه شونو ببینند . آهن گرازه ها پاره ی تنشونو بُرد.آخرین کسانی که خیابان رو‌ترک کردند پدران و مادران بودند باچشمی گریان،می دیدند که شیر پسراشون به جنگِ با شغال می رن ،شغالهایی که بوئی از انسانیت نبردن،که مروتی ندارند،که انسانیت براشون بی‌معنی بود،عجب دلی داشتند این غیور پروران،که بِایستی و رفتنِ بخشی از وجودتو به قتلگاه تماشا کنی.رقیه بریم؟رفت،آقاغفار رفت،یعقوبم رفت،آره رفت،بسپارش بخدا.خدایی که از ما بهش مهربانترِ،خدایی که صلاحشوازما بهتر می دونه.آقاغفار می دونم خدا بهترینها رو برای پسرم می خواداما نمی تونم مانع از عشق مادریم بشم.نمی تونم مانعِ اشکهام بشم ،اشکهام بی اختیار از چشمام سُر می خورن میان پایین.بریم خانومم،بریم هواسردِ،هوایِ سرد برای تو سمِّ .پاهاشون دنبالشون کشیده میشد،مسیر کوتاهِ میدان ولایت فقیه (مرکز)تا محله ی شورشورا رو در زمانی طولانی طی کردن،انگار خیابونا کِش اومده بودنوتمومی نداشتن،تهِ دلشون خالی شده بود ،وارد حیاط خونه شدن ،توخیالشون یعقوب کوچولو جلوشون دَوید،آقاجون ،مادر،واسم چی خریدین؟با ناصرو فریبا دعوانکردیم ها ،بچه های خوبی بودیم ،خونه رم بهم نریختیم،هیچیم نشکستیم،آقاجون پول می دی برم از بقالی واسه خودمو ناصروفریبا یه چیزی بخرم؟رقیه نگاهی به غفار انداخت که پول بده یعقوب بره از بقالی واسه خودشون خرید کنه،غفار در دست توجیبش کرد پولی درآوردودستشوباپول گرفت جلو. آقاجون داری به کی پول می دی؟مادرهوا سوز داره بیایین بریم بالا .داداش یعقوب رفت؟این زنو‌شوهرباصدای فریبا از عالم خیال دراومدن.فریبا اینجا چیکارمی کنی؟از پنجره نگاتون می کردم،به چی نگاه می کردین؟انگار کسی جلوتون بود .حالتون خوبه ؟رنگ به رو ندارین.مادر دستات یخ کرده،دوباره سرفه هات بیشتر میشه ها!بریم تو اتاق.چراحرف نمی زنین؟چیزی شده؟یعقوب رفتتت. مادر ،آقاجون ان شاءالله به سلامت برمی گرده ،مگه دفعه ی اولِ که پسراتونوراهی جبهه کردین،برادرای من از قبل انقلاب جلوی دشمن سینه سپر کردند @westaz_defa