eitaa logo
شهیدانه🇵🇸🇮🇷✌️
1.1هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
51 فایل
ارتباط با ادمین کانال @shahidaneh_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
صمد صمدی، یکی از شهدای استان آذربایجان‌غربی که در شهرستان پیرانشهر به دنیا آمده است ولی از کودکی ساکن ارومیه بود. او امام را خیلی دوست داشت. نوجوانی خود را در مسجد و مدرسه با فعالیت های فرهنگی از جمله مداحی و اجرای نمایش وفعالیت های انجمن دانش آموزی سپری کرد . او همیشه مواظب رفتار خود بود تا کسی را نرنجاند صمد تصمیم گرفت به همراه دوستانش به جبهه برود. او به صورت مخفیانه سوار اتوبوسی شده بود که پدرش راننده آن بود. تا اهواز در صندلی های پشت اتوبوس خودش را پنهان کرده بود . موقع رسیدن به اهواز پیش پدرش رفته و گفته بود: شما را به امام حسین (ع) قسم می دهم مخالفت نکنید که من تنها آرزویم حضور در جبهه است. پس از رضایت پدر عازم جبهه شد .او در عملیات والفجر هشت در منطقه عملیاتی فاو در سن ۱۸سالگی شهید شد و تاکنون پیکر پاکش به آغوش خانواده باز نگشته است ‌. خاطره ای از برادرشهید: در زمستان سال ۱۳۸۲ یک روز کنار قبر او به باغ رضوان ارومیه رفتم ، دیدم چهار جوان، بالای سر قبر او نشسته و شمع روشن کرده اند. از بنده سوال کردند که شما این شهید را می شناسید ؟ گفتم: بله من برادرش هستم گفتند: ما دانشجو و هر کدام از یک شهر هستیم، و در یک خوابگاه هستیم . به طور اتفاقی یک روز صبح وقتی هر چهار تا خوابمان را تعریف کردیم متوجه شدیم یک خواب مشترک دیده ایم. چند هفته بود که دنبال این شهید بودیم تا به بالا سر این قبر رسیدیم هر چهار تامون گفتیم خودشه همین شهید هست . به ما گفت؛ که بیایید با کمک هم جامعه مان را اصلاح کنیم تصویر گری شهید : خانم محمد یاری @westaz_defa
یکی از بچه­‌ها که هنوز هم زنده هستند یقه ی جلال را گرفته بود و با حالت طلبکارانه و دعوا می­‌گفت : « تو که کار همه را درست می­‌کنی چرا مشکل من رو حل نمی­‌کنی ؟ من که می­‌ دونم از دست تو بر میاد پس چرا برای من کاری نمی­‌کنی ؟ » آقا جلال می‌­گفت : « من چه کاره‌­ ام ؟ توسل به اهل بیت (ع) کن ! برو پیش اولیاء خدا ! من چه کاره‌­ ام ؟ » از چادر که بیرون آمدم متوجه نزاع این بنده خدا با آقا جلال شدم. @westaz_defa
جلال دستانش پایین بود. یقه ی جلال را گرفته بود و دعوا می­‌کرد. رفتم جلو و گفتم : « چه خبر ؟ چه کارش داری ؟ » تا چشمش به من افتاد شروع کرد به گریه کردن ! گفت :« حاج آقای آخوندی ! این جلال کار همه رو راه میندازه اما مشکل من رو حل نمی­‌کنه ! به همه لطف می‌­کنه جز به من ! » گفتم : « امکان نداره ! آقا جلال اهل این حرفا نیست. » @westaz_defa
بعد رو کردم به جلال و گفتم : « راست میگه ؟ » گفت : « حاج‌­ آقا چه کاری از من بر میاد ؟ قرار بود که دعایی بکنم مشکلاتش حل بشه ! من که نباید بیام داد بزنم که بابا مشکل تو حل شد ! » آقا جلال حرفش را زده بود من هم گرفتم ولی طرف از بس ناراحت و داغ بود متوجه نشد. به او گفتم : « شما یک مرخصی تو شهری بگیر. برو یک تلفن به خانه بزن ببین اوضاع و احوال چه طوره. » @westaz_defa
شهیدانه🇵🇸🇮🇷✌️
مداح اهل بیت سلام الله علیها،قاری قرآن ، فرمانده و غواص شهید دفاع مقدس حاج رضا داروئیان هستند در سو
بعداز گذروندن دوران کودکی،وارد مدرسه شدم، تحصيلات ابتدايي و راهنمايي را در مدرسه فيوضات و دبيرستان را تا سال اول نظري در دبيرستان صفا گذروندم . در بين همسالان خودم ، چه در برنامه هاي رزمي ، نظامي و چه در مسائل اعتقادي وفرهنگي و حتي درسي و مدرسه اي يک سر و گردن بالاتر و بلندتر بودم تا جائيکه با سن کم ، در بين همه بچه هاي محل و پايگاه انگشت نما بودم و کوچک و بزرگ ، پير و جوان دوستم داشتند. @westaz_defa
ابراهیم حسین‌خانی از همرزمان احمدپور می‌گوید: «ما وقتي كه از ماشين به پايين پريديم، من مجروح شدم. او متوجه شد و هر طوري بود خودش را به من رساند و با دستمال خود زخم مرا بست و دوباره به جنگ با عناصر حزب دمکرات پرداخت. همانند مولايش امام حسين(ع) در ميدان نبرد يكه و تنها ماند و به تنهايي 6 نفر از آن‌ها را به درك واصل كرد. مهمات او تمام و خود او نيز مجروح شده‌بود. @westaz_defa
به هر ترتيبي بود او را محاصره كردند. فرمانده نیروهای حزب دمکرات به او پيشنهاد كرد: تسليم شو. ما قصد كشتن تو را نداريم؛ حتي درصدد مداواي زخم تو هستيم. تو مرد شجاع و دلاوري هستي و به درد ما مي‌خوري. در همين موقع بود كه احمدپور سرش را بلند كرد و به صورت فرمانده ضدانقلابيون آب دهان انداخت و گفت: من هرگز تسليم شما نخواهم شد و به کشورم خیانت نخواهم کرد. اين جمله دشمن را به خشم آورده و فرمانده آن‌ها در جا سه تير پياپي به سوي سر زین‌العابدین شليك كرد و او را به شهادت رساند و مرا هم به اسارت گرفتند. @westaz_defa