🌺رمان🌺
(رضا)
#قسمت_شصت_وششم
توحیاط دادسرا در میدان انقلاب (ایالت سابق) ازخونِ چهار تا جوون جویِ خون راه افتاده بود وحوضچه ای از خون درست شده بود،بخش اعظمش هم دَلَمه بسته بود .کفِ کفشهای حاضرین خونی بود ،استامپی از خون درآسفالتِ حیاطِ دادسرا با کفشهای رفت و آمد کنندگان زده شده بود.صحنه ی دردناکی بود.با وجود گذشت ساعتی از انتقالشون ازکیلومتر ۳۵ جاده ارومیه به سلماس مابین روستای امام کندی و پادگان قوشچی به حیاط دادسرا هنوز هم خونشون جاری بود.رقیه بدون دادوهوار گریه می کرد از تهِ دلش داشت آتیش می گرفت اما اهلِ هیاهونبود،تمام وجودش گُر گرفته بود برادر دلسوزش،برادری که اونو از عشقِ برادری سیراب کرده بودزیرِکمپرسی رفته بود.جاشون بقدری تنگ بود که بجز راننده ،این سه مهندس دست در گردن هم توماشین نشسته بودن.ساعتی ازرفتنشون درجاده نگذشته بود که بخاطر تنگی جا راننده کنترل ماشینو ازدست دادواین سه مهندس و راننده ،رفتن زیرکمپرسی که از روبرو میومدوهمشون در دم جان دادند ،ساعت۷به راه افتاده بودن ،ساعت۸تصادف کردن.بردنش غساله خونه ی ارومیه ،..خونریزیشون بقدری زیادبودکه بدنهاشونو داخل نایلونی گذاشتن وبعد کفن کردند.بعداز غسل ازعزیرانش خواستن که بیان و ببیننش.چشمِ راست رضا از حدقه دراومده بود،دستشم از بازو شکسته بود ،طوری که دستشو گذاشته بودن روی سینه ش،این دستِ شکسته روی سینه ش از کفن بطرز جگرخراشی خودنمایی می کرد.اکرم اصرار کرده بود که رضا ازم کنگر خواسته منم آماده کردم براش ،باید ببرم باغ رضوان بدم بهش.کنگروداده بودن به مریم که بیاردش باغ رضوان.مریمِ ده ساله کنگر به دست از پشت شیشه ی نمازخونه ی غسالخانه داشت چهار جنازه ی کفن شده رو می دید.اللهمّ انَّ هذاعبدک و عبدک وابن امتک نزل بک ...
اکرم با اون کنگر کنار قبرش طوفانی به پا کرد.رضا پاشو کنگرو برات آماده کردم ،رضا پاشو بریم وسایلامونو بسته بندی کنیم،رضا چه خوابیدی ،فردا اسباب کشی داریم،الان وقتِ خوابِ؟؟آره الان وقتِ خواب ِ؟هوا به این خوبی ،پاشو شکوفه های درختاروببین.پاشو علیتوببین.رضاااااااا...رضای ۳۰ساله بامرگش،اکرم۲۲ساله روبیوه ،وعلی ۵ساله رویتیم کرد.برادرمهربان رقیه زیرخروارهاخاک رفت وخواهرشوداغدارکرد
رقیه برای بارِ دوم داغدارشد
توتمامی مجالس ترحیم رضا،بخاطرگریه ی پی درپی رقیه وعرق کردنش،آب یخ به سروصورتش می پاشیدند،وهربار با اصرار آب یخ بهش می دادن بخوره.
(یادتون میاد گفتیم زمانی که ناصر شیرخواره بود رقیه به شدت مریض شد ،این بیماری ضمینه ای بودکه آب یخ های بی جا، بهانه ای باشه براش که مبتلا به بیماری آسم بشه)!بعدازگذشت ۲۲سال ذاتریه ی قدیمی عین آتش زیرخاکسترشد!شادی روح رضا صدری فر فاتحه ای قرائت کنیم.
@westaz_defa