eitaa logo
شهیدانه🇵🇸🇮🇷✌️
1.2هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
3.2هزار ویدیو
52 فایل
ارتباط با ادمین کانال @shahidaneh_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺رمان🌺 (رقیه) حال رقیه اصلا خوب نبود .پیش چندین دکتر بردن اما نتیجه ای نگرفتن، آخر سر بردنش تبریز نزد دکتری که خیلی تعریفش رو میکردند دکتر بعد از آزمایشات و معاینات متعدد تشخیص داد که رقیه دچار بیماری آسم شده و تا آخر عمرش باید دارو مصرف کنه و گفت که برای اینکه دچار حمله ی آسم نشه اصلا نباید استرس داشته باشند و نباید غصه چیزی رو بخوره چون غم و غصه و استرس براش مانند سم بود... دخترعمو مریم چقدرمهمون دارین!! آره اتاقمون پرِ مهمونِ. دخترعموچرا اینقدر مهمون دارین؟؟چرا خونه ی ما اینهمه مهمون نمیاد؟؟آبجی فریبام می گه فامیل میان برای تسلی دل آقاجونومادر.یعنی چی تسلی دل؟یعنی اومدن که دلِ مایه خورده از غصه ی داداش یعقوب آروم بشه. دخترخانوم اینجا منزل شهید یعقوب بانی فطینیِ؟؟ بله،منم آبجیشم. برو بگو پدرت یامادرت بیان دمِ در،باریکلا دخترِخوب.دخترعمویعنی تو الان خواهرِشهیدی؟آره دیگه ،ازاین به بعدهمه به من می گن خواهرشهید.برم مادروصدابزنم. مادر،مادر. چیه مریم ،مادر حال نداره،چیزی شده به من بگو.آبجی فریبا،دوتا آقا اومدن دمِ در،بامادرکاردارن.به مادر نگو‌من میرم ببینم کیه. سلام آقا بفرمایید.سلام علیکم.ما با مادر یا پدر شهید یعقوب بانی فطینی کارداریم.من خواهرشم بفرمایید. ما، از طرف تعاون سپاه اومدیم.خبری شده؟ازداداشم خبری آوردین ؟؟؟زنده س؟؟؟نه خواهرِ من ،بعداز این که نیروهای طرح لبیک یا خمینی برای حمله به خط مقدم رفتن،تعدادی ساک و کیف دستی جا گذاشته بودن، که ما تک تک اونا را به دست خانواده هاشون می رسونیم از جمله ساک برادرِشماکه جزنیروهای طرح لبیک یا خمینی بود، بفرمایید خدمت شما.ممنونم دستتون دردنکنه. فریبا این ساک مالِ کیه؟ ساک؟!آره ساک !!این،این... چرا گریه می کنی دختر؟؟پرسیدم این ساک مالِ کیه؟؟ مال داداش یعقوبِ. ساکِ یعقوبِ. خدای منننن.بده من ساکو .رقیه آرومتر،بازم حالِت بدمیشه ها!!! بدین بازم کنم ببینم تحفه ها ی پسرمو از جنوب،ببینم برام چی فرستاده! لباساشِ،اینم کتابای درسیشِ، اینم پلاکشِ.ناصر مگه نباید پلاکش گردنش باشه ؟؟چرااینجاست؟؟مگه بدون پلاک شناسایی میشه؟؟ مادر این پلاکی که خودش قبل از اعزام داده بود مشخصاتش رو براش حک کنن و قبل از عملیات اونو توُ ساکش گذاشته، توجبهه ،قبل از عملیات،براشون پلاک مخصوصی داده بودن که کد گذاری شده بود. این چیه؟ببینم مادر؟ دفترچه خاطراتشِ. یه دفترچه ی خاطرات که از لحظه ی اعزامشون از ارومیه تا شب قبل از عملیات رو توش نوشته بود. مادر تک تک وسایلاشو که از ساک در میاورد می بوسید و به چشماش می مالید و می بوسید و ضجه میزد انگار که همین الان خبر شهادت یعقوب رو براش آوردند.دوباره صدای شیون وناله از خونه بلندشد. بعداز مرگ؛ محمد ،احمد،سلطان،رسول،خدیجه،این ششمین و آخرین عزا وناله و شیون تو خونه ی اجدادیِ بانی فطینی ها بود. ( عکسی از صفحات این دفترخاطراتوبادست خط یعقوب می زارم گروه، وهمون قسمتو دوباره براتون تایپ می کنم)! @westaz_defa