🌺رمان🌺
#قسمت_هفتادوهشت
(یعقوب)
دهه ی چهل وقتی شاه ملعون امام خمینی ره، را تبعید میکرد یکی از ساواکی ها به طعنه و توهین پرسید پس طرفدارها و سربازانت کجان؟
امام فرمود سربازان من در گهواره هستند ...
بله ،امام راست گفته بودن، یعقوب وناصر ازهمان سربازان درگهواره ی امام خمینی بودند.(ناصرمتولد۱۳۴۱ویعقوب متولد۱۳۴۴)
یعقوب از همان روزهای آغازین ورود به مدرسه برخلاف بچههای آن زمان، بسیار باهوش و به قول امروزیها تیزهوش بود و دوران ابتدایی را بصورت جهشی طی کرد . با آغاز تظاهرات از اوایل سال ۱۳۵۷ علیرغم سن کم (۱۳ساله بود)بهمراه پدر و عموها و برادر درتمام تظاهرات حضور داشت و ترسی از تهاجم عمال رژیم کثیف شاه ملعون نداشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی بهمراه بقیه در فعالیت های مسجد جوادیه حضوری فعال داشت با تاسیس بسیج ،آموزش های فشرده نظامی را طی کرد و عضو ثابت پایگاه محله بود. با آغاز درگیری های مزدوران مسلح ضدانقلاب در اطراف ارومیه بهمراه نیروهای بسیج و سپاه عاشقانه خدمت میکرد تا انقلاب امام خمینی آسیب نبیند. چندین بار به پایگاههای منطقه کردستان اعزام شد و چندین ماه در سرمای سوزناک جلقران از حریم وطن و ولایت دفاع کرد و این را دِین خود به اسلام و انقلاب میدانست
دهه ی شصت،درارومیه مثل بقیه ی شهرها، قشرمتوسط توخونه هاشون آب لوله کشی نداشتن،یابامنجلیق ویابادلوازچاه آب می کشیدن،یعقوب ازهمون دوران نوجوانیش حواسش به مادربود،که برای آسایش شوهروچهارفرزندش ایثارگرانه ازسلامتیش مایه می ذاره.برای اینکه کمک حال مادرباشه هرروز قبل ازبیرون رفتن ازخونه(یابه مدرسه ویابرای کاردیگه ای)تمامی سطل هاودبه هارو ازآبِ چاه پرمیکرد،به اندازه ای که تابرگشتش به خونه،مادرنیاز به کشیدن آب ازچاه نداشته باشه،موقع برگشتن به خونه وقتی واردحیاط میشد،دوباره سطل هاودبه های خالی ازآب روپرمیکرد،بعدبالا می رفت ووارداتاق میشد.مادرسطل ودبه هاوظرفهای زن عمو فوزیه رم پُرِآب کردم،تازن عموبیادپایینوکارشوشروع کنن،اول اونارواستفاده کن بعدازآبِ ظرفهای خودمون.ظهربرگشتم دوباره پرشون میکنم،توازچاه آب نکش بحدکافی کارات زیادِ.اکثرکارایی رم که نمیشه توخونمون بکنیبایدبری خونه ی مادربزرگ،تازه مجبورمیشی کارایِ اونارم بکنی.دیگه خیلی خسته میشی.راستی مادرنمیشه نریوخونه ی خودمون بکنیشون که مجبورنشی کارای مادربزرگم بکنی؟نه پسرم نمیشه.اگه میشدکه نمی رفتم.مثلاماتنوربرای پخت نونِ سالمون نداریم،میرم هم برای خودم می پزم هم مادرم.یابرای رشته درست کردن حیاط ماکوچیکه وبچه زیادِ،رشته هارم که بایدازبندآویزون کنم،حیاط خونه ی پدرم بزرگه یه گوشه ای روی بندپهنشون می کنم،خشک شدن جمعشون می کنم بعدش می برم تنورتفتشون میدموخشکشون می کنم،نمیشه که برای مادرمم رشته درست نکنم.یاهمین لحاف تشکهایی که هرشب استفاده میکنیم،سالی یه بارروزی یکیشونومیبرم خونه ی پدرم پشماشومیشورم خشکشون میکنم،دوباره می ریزم تومتقالومیدوزمش،تو نمی دونی اینکارچقدرسختِ،مخصوصأبرای من که آسم دارموسروکارداشتن باپشم برام سمِّ،ولی چیکارکنم،نمیشه که لحاف تشکهایِ مادرمونشورموندوزم.بلغورواونجادرست میکنم.ربّوانونجامی پزم.تمام عرقیجاتمواونجامی کشم.تموم خشک کردناموخونه ی مادرم خشک می کنم،تویه دونه اتاق مگه میشه سبزی خشک کرد.قورمه مَمونم اونجادرست می کنم.خلاصه تمام کارای یه خونه و خونواده ی ۶نفرروبخاطرتنگی جاووزندگی مشترک تویه خونه بادوتاازجاریام مجبورم خونه ی پدرم بکنم،مادرمم انتظارداره کارای اونم بکنم،چاره م چیه!؟مجبورم پسرم.مجبورم هر روز بعدازظهربرم وعصربعدازاذان مغرب بیام خونه،منم دلم آسایش وموندن توخونه ی خودم می خواد،منم دلم می خوادخونه ی مادرم فقط مهمون برم نه برای کارخودمومادرم.ازپدرتم گلایه ندارم.نه اینکه کوتاهی کنه،تمام وقت کارمی کنه.وقتی هم ازپایگاه بسیج روستای بندمیاد خونه،برای آشناهانیمه وقت میره بنایی می کنه،که بتونه خرج و مخارج زندگیمونو برسونه.رقیه زنی فوق العاده باسلیقه بود و به شستن و نظافت خونه خیلی اهمیت میداد.حتی درسرمای سوزناک پاییزوزمستان،زیربرف وبارون رخت چرکهای اعضای خانواده رومی شست وشستن لباسهاروبه زمان دیگه ای موکول نمیکرد.زمانی که رقیه زیربرف وبارون لباس وظرف میشست،یعقوب چتربه دست میومد کنارمادرمی ایستادوچتروروسرِمادر می گرفت که مادرخیس نشه وبیشتر از این،اذیت نشه.یعقوب برو تو اتاق مادر هوا سردِ،بارونم میاد.تو داری تو این سرما وباد زیر بارون لباس می شوری من چجوری برم تو اتاق گرم بشینم.مادر،ظرفهاروکه شستی،بزارلباسها بمونه بارون بند بیاد بعدبشور.نمیشه پسرم کارایِ دیگه ایم دارم،درضمن نمی تونم لباسهارو بزارم زیربارون بمونه بهم رنگ میدن، اونوقت دیگه نمیشه پوشید.یعقوب تو چترو بالای سرِمن گرفتی اماخودت خیس شدی،برو توپسرم. نه مادر تموم شو با هم میریم.
@westaz_defa