#حاجحسینیکتا :
رزمنـدهای که در فضای سایبر میجنگی؛
برای فشردن کلیدهای کامپیوتر وضو بگیر
و با نیت قربتالیالله مطلب بنویس!
تو مصداق و ما رمیت اذ رمیت .. هستـی:)
#جنگ_نرم
@westaz_defa 🕊
سست نشید
غمگین نشید!
بهخدا برندهایم اگه ایمـان داشته باشیم..
-آلعمران۱۳۹
@westaz_defa 🤍
آقای امام زمان ؛
بدجور دلمون تگنته عزیزم:)
بخاطر خوبا هم نمیخوای بیای؟!
@westaz_defa
اللَّهُمَّ وَ نَحْنُ عَبِيدُكَ التَّائِقُونَ إِلَىوَلِيِّكَ...
خدايا ما مشتاق ظهور ولي تو هستيم...
#ندبه
@westaz_defa 🌱
#ادامه_داستان
پدرت راهی خوی شد تا از سلامتی ات مطمئن شود وقتی برگشت سرش را بالا گرفته و غرور همه ی وجودش را گرفته بود. از حال و احوالت پرسیدم گفت: عزیزه به پسرت افتخار کن خیلی از هم سن و سالهایش در آن شرایط سخت تاب نیاورده و فرار کرده اند. اما رضا به شدت مشغول آموزش نظامی است. من هم به او گفتم حالا که خودت با پای خودت آمده ای سخت گیری فرماندهان را به جان بخر و تحمل کن . بیست روز گذشت و به مرخصی که آمده بودی من به حالت قهر رویم را بر گرداندم. به سراغم آمدی ،مرا به آغوش کشیدی و التماسم کردی که ببخشمت رضا جان مگر می توانستم نبخشمت .مهر مادری با قهر مادری برابری ندارد همان روز بود که نقشه ی رفتنت را برایم تعریف کردی گفتی : مادر جان !چون سنم کم بود نمی توانستم به جبهه بروم . با ترفند خاصی از پسرعمویم احمد، کلید کمدش را گرفتم و شناسنامه اش را برداشتم وشب وسایلم را حاضر کرده و در گوشه ای از باغچه مخفی کردم. صبح زود وقتی همه ی شما خواب بودین بیدار شدم و راه افتادم.
شهید_رضا_رضایی
🖌خانم ساعدی
@westaz_defa
قلب فقط كارش خونرسانی نیست؛
رزق و روزیتونو هم میرسونه خوش قلب باشید :)
@westaz_defa
@westaz_defa
⚠️⏳مسابقه !!! مسابقه !!! به آخر ماه داریم نزدیک میشیم و مسابقه داریم . . . 📚💯
https://eitaa.com/joinchat/2664890587C900d41e62a
🆘 پویش کتابخوانی شهیدانه 📚
🔻آخر هر ماه یک مسابقه کتابخوانی از کتاب های دفاع مقدس داریم
🔻هم جایزه بگیرید و هم کتاب بخوانید
🔻این ماه پویش کتاب خاک های نرم کوشک (شهید برونسی)
https://eitaa.com/joinchat/2664890587C900d41e62a
🔻فایل کتاب در کانال شهیدانه
شرایط مسابقه :
پاسخگویی به 5 سوال طرح شده از کتاب فوق و قرعه کشی بین کسانی که جواب صحیح و کامل داده اند .
https://eitaa.com/joinchat/2664890587C900d41e62a
به سه نفر از برندگان هر نفر به مبلغ 1 میلیون ریال جوایز نقدی اهدا خواهد شد .🎁💰
[و اصبرِ فَانَّ الله لَا یضیع اجرَ المُحسنین]
پس صبـر خواهم کرد
و میدانم
خـدای خوبم
همینجا
کنار اشـکهایم
همینجا
کنار بیقـراریهایم نشسته!:)
-هود،۱۱۵ | #حبه_نور
@westaz_defa 🌱
کاش نامت باران بود
تا تمام مردم شهر
برای آمدنت دعا کنند...
#صاحـبنا🙂
@westaz_defa ☁️🌱
از روزی که فهمید
توجه نامحـرم
به تیپ و ظاهرش جلب شده
با یه تغییر
از این رو به اون رو شد:)
@westaz_defa 🕊
« گزیده ای از وصیتنامه امدادگر شهید مهدی مهرام »
شهادت عالیترین کمال انسانی است که خداوند به بنده اش ارزانی می دارد و به وی قدرت انتخاب می بخشد تا فکر کند و راهش را انتخاب نماید. این دنیای فانی با دامهایی که سر راه انسان پهن می کند، سعی می کند تا او را منحرف و از راه سعادت به هلاکت بکشاند و این نهایت سیه روزی است. پناه می برم به خداوند متعال، از روز حساب که در آن روز دست خالی به حضور حق بروم و در مقابل شهدا و خانواده شهدا و معلولین و اسیران و آن پیرزن روستایی که تنها داراییش را که عبارت است از یک تخم مرغ، برای رزمندگان اسلام می فرستد، جوابی نداشته باشم و روسیاه بارگاه الهی باشم.
وای از روزی که قاضی مان خدا بو
سر پل صراطم ماجرا بو
به نوبت بگذرند پیر و جوانان
وای از آن دم که نوبت زان ما بو
#شهیدانه
#وصیتنامه
@westaz_defa
📊 #اطلاع_نگاشت
🗓 ۲۶ خرداد ( ۱۳۶۰ )
🕊 آزادسازی دهلاویه
🇮🇷 #مامتحدیم
@Westaz_defa
❇️ به شهیدانه بپیوندید
هرچیزی، که اذیتت میکنه، داره صبر کردنرو بهت یاد میده. هر کسیکه ترکت میکنه داره ایستادن رو پای خودت رو، بهت یاد میده.
هیچچیز "بدون نتیجه، نمیمونه"
@westaz_defa
4_5868576749851250635.mp3
2.98M
غم آدمو بزرگ میکنه.
زیباترش میکنه.
و فرسوده تر ..
@westaz_defa
چه می دانست
در خون می نشیند
کبوتری،
که بی مهابا گذشت!
#سلبی_ناز_رستمی
@westaz_defa
شهیدانه🇵🇸🇮🇷✌️
#ادامه_داستان پدرت راهی خوی شد تا از سلامتی ات مطمئن شود وقتی برگشت سرش را بالا گرفته و غرور همه ی
#داستان
بعد از آموزش نظامی به دزفول و منطقه ی شلمچه به دفاع از میهن رفتی. با جراحتی که در دستت به وجود آمده بود برای مرخصی به خانه آمدی . پدرت عصبانی شده و گفت : خجالت نمی کشی تا دستت زخم برداشته به خانه برگشتی ؟ حداقل می ماندی و یک لیوان آب دست رزمنده ها می دادی. و تو گفتی : نمی توانستم، باید از مافوقم اطاعت می کردم. وقتی به من گفتند به مرخصی برو، من هم آمدم
بعد از بهبودی کامل راهی شدی .6 ماه بعد و در منطقه ی شلمچه به هنگام پاتک نظامی از ناحیه ی شکم مورد اصابت گلوله قرار گرفتی و در بیمارستان صحرایی در حالیکه مورد مداوا قرار می گرفتی با حملات شیمیایی دشمن به شهادت رسیدی.
بارها چشم انتظار آمدنت بودم اما خبری نمی شد. تا اینکه یکی از روستاییان پیکرت را شناسایی کرده و متوجه شده بود تو با شناسنامه ی احمد به جبهه رفته بودی. بارها پیکرت از ارومیه به سلماس آمده و برگشته بود.
نسیم ملایمی صورتم را نوازش می کند. چادرم را روی سرم می کشم و با گوشه ی روسری ام اشک هایم را پاک می کنم. بعد از تو پدرت بند خانه نبود .می گفت: قربان غیرت رضا بشوم. دوست داشتم به جبهه بروم اما این مزرعه دست و بالم را بسته بود. بعد از رضا دیگر دست و بالی برایم نمانده بود. رای همین راهی جبهه شد .پدرت پایش را که به جبهه گذاشت .قطع نامه 598امضاء و جنگ ایران و عراق تمام شد. این پسر ها هستند که راه پدر هارا ادامه می دهند اما این پدر تو بود که راه تو را ادامه داد. تا اینکه در درگیری با حزب دموکرات در شهرستان سلماس به شهادت رسید.
یاد آن روز می افتم که تو رو به من پرسیدی ؟ از من راضی هستی مادر ؟
حالا دستم را روی سنگ مزارت می کشم و روی تاریخ شهادتت که بیستم فروردین ماه 66 را روی آن حک کرده اند می کشم و به تو بیست می دهم
شهید_رضا_رضایی
🖌خانم ساعدی
@westaz_defa