eitaa logo
شهیدانه🇵🇸🇮🇷✌️
1.1هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
51 فایل
ارتباط با ادمین کانال @shahidaneh_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️اگر ملت ببینند شما مسئولین ، عوضی از آب درآمده‌اید ، با شما همان می‌کنند ، که با شاه کردند! 🇮🇷@westaz_defa
آیت الله حائری شیرازی(ره): این خیال محالی است که انسان بتواند با حفظ آبرو قدمی برای اسلام بردارد! در جنگ گرم انسان باید جمجمه‌اش را به خدا عاریه دهد و در جنگ نرم باید آبرویش را بدهد. @westaz_defa
4_5848436892286063055.mp3
11.01M
گفته بودم که دل به کَس ندهم؛ تو رُبودی به دلربایی‌ها! @westaz_defa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم سلیمانی: هروقت در سختی‌های جنگ، فشارها بر ما حادث میشد... @westaz_defa
مهتدی کلاشینکف سرکرده گروهک تروریستی کومله به مراسم اهدای جایزه صلح نوبل در نروژ دعوت شده @westaz_defa
‏سرتیپ یحیی سریع سخنگوی نیروهای مسلح یمن: در صورتی که غذا و داروی مورد نیاز وارد نوار غزه نشود، از عبور کشتی‌هایی که به سمت رژیم صهیونیستی از هر ملیتی باشند، جلوگیری خواهیم کرد. @westaz_defa
«وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ…» خدا به هر شخص لایقی به‌اندازۀ لیاقتش می‌دهد. •هود-۳ @westaz_defa
یه عزیزی ‌می‌گفت: هروقت احساس کردید از امام زمان، دور شدید و دلتان برای آقا تنگ نیست، این دعای کوچک را، در قنوت‌‌هایتان بخوانید: "لَیِّن قَلبی لِوَلیِّ اَمرِک" یعنی خدایا دلم را برای امامم نرم کن! چقدر تو طول شبانه روز نیازداریم مدام تکرارکنیم؛ لَیِّن قَلبی لِوَلیِّ اَمرِک... @westaz_defa
‏«آدم وقتی واقعاً قدر بقیه رو می‌دونه که یه چند سالی از مرگ‌شون بگذره.» @westaz_defa
🌺رمان🌺 (خدیجه) ربابه تندوتند از هرگوشه ی خونه وسایلی برای سفره ی عقدپیدا میکرد تا رنگولعابی به سفره بده و برای اهالی خونه چشم نواز باشه تا از اون حالوهوای ماتم زدگی‌ در بیان.چند شاخه گل ازحیاط خونه چیدوداخل گلدانی گذاشت ،نون سنگک مونده از صبحو گوشه ی سفره به حالت مورب گذاشتو مشتی سبزی خوردن با کمی از پنیر کوزه روش ریخت.داخل کاسه ای بلورین گردو بادام ریخت و وسط سفره گذاشت ،سفره ی سفید با گلدوزی های دست دوزه طرح گلدانه پر گل، در چهارگوشه با وسایل چیده شده حکایت از پیوندی می داد اما این پیوند سوری بود نه واقعی.حسین و عباس و اختر،خواهروبرادرای خدیجه از گوشه ی اتاق پنج در ،با ناراحتی سفره ی عقد رو نگاه می کردند! معصومه به خرمن موهای دخترکش شونه می کشید وبا هر بار کشیدن شونه ی چوبی عطرموهاشوبه ریه هاش می فرستاد.فرق موهاشو از وسط جداکردوموهای پرپشته تا کمرشوبافتو روبانی قرمز به نوکشون بست.لباس مخمل قرمزشو با دامن پرچین تازانووشلوار پفی ساتنشو تنش کردو ولچک کوچیک دور طرح ترمه ی هم رنگ لباسشو سرش کردو باگیره ای حلقه ای شکل با توپک های کوچیکه سبز رنگ توپر آویزون شده از حلقه رو وصل به لچکش کرد.جوراب های سفیدو پوشید.معصومه چادر سفید عروسی خودشو از توی صندوقچه درآورد وسرش کرد .کمی عقب رفت وقدوبالای دخترک ۱۱ساله شو تماشا کرد،هیچکدومشون حرفی نمی زدن ،نه می خندیدن نه گریه می کردن.سکوتی‌ سنگین کل فضای خونه رودربر گرفته بود! کوبه ی در بصدادراومد،چن دقیقه ی بعد یاالله یاالله گفتن مردی سکوت خونه روشکست .خدمتکارباصدای بلندگفت:حاج حاج آقاعاقدتشریف آوردن.در تمام این مدت محمد توحیاط گوشه ی تخت نشسته بودو به فکری عمیق رفته بود.قراربوددختری نابالغ به عقد سوریش دربیادوفقط بایدامانت دارخوبی می شد ،دختری که تواین چندروزه فقط گذرا وازدور دیده بودتش،دختری از نسل قاجار.دختری مایه دار.اوضاع مالی محمد بدنبودامانه دیگه به اندازه پدرزن سوریش! خدمتکاراومدسراغ محمدوازش خواست بره اتاق پنج دری.محمدازتخت پایین اومدو دست بردداخل سطل آب وسروصورتشو صفایی دادو‌ دستی به موهای مشکی پرپشتش کشیدووضویی گرفت،بادستهای خیسش دستی به لباسهای خاکیش کشیدومحکم تکوند.این مدل پای سفره ی عقد نشستن درمخیله اش هم نمی گنجید.از پله های سرسرا بالارفت و یااللهی گفتووارد اتاق پنج دری شد.به احترامش همه ی حاضرین بلندشدند،سلام کوتاهی کردوکناردرایستاد.حاج اسماعیل ازش خواست سرسفره ی عقد بشینه.خیلی آرام امامطمئن قدم برمی داشت،اطمینان به این خاطر که قراربود آبروی خونواده ای رو بخره.کنارسفره ی عقدنشست،عاقدگقت: پس عروس خانم کجاست ،بااین حرف بغض معصومه ترکیدو بیصداگریه کرد،واقعااین مدل عروس شدن برای دختر حاج حاج آقاروابود؟بااشاره ی حاج اسماعیل ربابه از پنج دری بیرون رفتو بعدازچنددقیقه دست دردست خدیجه وارد پنج دری شد.دائی جلورفتو دست در بازوی عروس کردو ونشوندش کنارمحمد.عروس وداماد هنوز چهره ی همدیگه رو واضح وازنزدیک ندیده بودن،هر دو دورادور گذرا وبی تفاوت همدیگه روبه اندازه ی چند لحظه دیده بودند.عروس بود اماآرایشی به صورت نداشت.عاقدسجلهای دختروپسروخواست .که بااین حرف حاج اسماعیل نگاهی به خواهرش کردوبی کلام خواستارسجل خدیجه شد،به سفارش دایی اسماعیل خدمتکار برای آوردن سجل محمدراهی آدرسی که محمدداده بود شده بودوسجل به دست برگشته بود.هردوسجل به دست عاقد داده شدوعاقد صفحه ی دوم سجلهارونگاه کرد،هردوشون سفیدبودنو و بدون مشخصات همسر.النکاح سنتی فمن رغب عن سنتی فلیس منی...حاج حاج آقاروی تشکچه ی مخملی پرپشم نشسته بودو مچ دستشو روی زانوش گذاشته بود وسرشم به دیوارتکیه داده بودوغرق درافکارپرتنش! که صدای عاقد اونو به اون جمع آورد.حاج‌ حاج آقا مهریه چقدر باشه؟فرقی نمی کنه این عقدسوریه،خودت یه چیزی بنویس.دوشیزه ی محترمه خدیجه سودبخش آیا اجازه دارم شماروبه عقد دائم وهمیشگی جناب آقای محمد بانی فطینی دربیارم؟عروس خانم وکیلم؟هیچ‌ کس نگفت: عروس رفته گل بچینه! عروس سکوت کرد! بار دوم عاقد سوال کرد ،دوشیزه ی ...، اما اینبارم هیچ کس نگفت عروس رفته گلاب بیاره!برای بارسوم ،عروس خانم‌وکیلم؟اینبار حاج اسماعیل گفت:دائی جان ،بله روبگو.عروس نابالغ نگاهی به مادرانداخت،که باچشم برهم‌ گذاشتن مادرباصدایی که انگار ازته چاه درمیومد.باصدای خفه ای که به زورشنیده میشد،گفت:بااجازه ی بزرگ‌ترهای جمع، بله!عاقدروکردبه محمد:آقای داماد به من وکالت می دی... محمد نزاشت عاقد ادامه بده, ناراحتی رو درچهره های پدرومادراین دختر معصوم میدیدودوست نداشت بیشترازاین، این خونواده بشکنه!باصدای نه چندان بلند ولی کوتاه گفت:بله! بدون اینکه حلقه ای ردوبدل بشه، زن و شوهری این دختروپسرقانونی شد!هیچکس کامشو شیرین نکرد،هیچکس کل نکشید.روی سرشون نقل پاشیده نشد،بالای سرشون قندسابیده نشد... @westaz_defa
شهیدانه🇵🇸🇮🇷✌️
🌺رمان🌺 #قسمت_نهم (خدیجه) ربابه تندوتند از هرگوشه ی خونه وسایلی برای سفره ی
عزیزانی درخواست کردند که تعداد قسمت های زیادی از داستان را در کانال بزاریم بنا به احترام آنها هر روز دوقسمت میزارم یکی صبح و یکی عصر
🔴آذربایجان‌غربی میزبان 4 شهید گمنام دوران دفاع مقدس می‌شود سردار «وحیدی» گفت: امسال همزمان با ایام فاطمیه استان آذربایجان غربی میزبان پیکر مطهر ۴ شهید گمنام دوران دفاع مقدس می‌شود. وی افزود: یقینا مسیر رشد و تعالی جامعه با حضور این عزیزان و عهد و میثاقی که با آن‌ها می‌بندیم بیشتر و سریعتر خواهد بود. مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس آذربایجان‌غربی تعداد شهدای گمنام آرمیده در آذربایجان‌غربی را ۶۹ شهید در ۳۳ نقطه استان عنوان کرد و اظهار داشت: با ورود پیکر‌های مطهر این شهیدان تعداد شهدای گمنام استان به ۷۳ شهید خواهد رسید. @westaz_defa
چه عجب است این دنیا جهان گرد هم آمد تا یمن را ده سال محاصره کند و امروز یمن آنها را محاصره کرده است پس از تصمیم یمن، کشتی ها در باب المندب انباشته شدند و منتظر مجوز صنعا بودند. @westaz_defa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوشه‌هایی از رزمایش امنیتی محرم نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شمال‌غرب کشور @westaz_defa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظهٔ فرود بالگرد در چهارراه سپه کرمان فرود این بالگرد بخشی از سکانس فیلمی دربارهٔ حاج قاسم سلیمانی بود که در کرمان در حال ساخت است. @westaz_defa
امروز سالروز شهادت آیت الله دستغیب هست @westaz_defa
4_6032683503156465536.mp3
3.07M
پروا از غم‌ها نکنم پروانه‌ام و پَروا نکنم، از آتشِ سوزان. من خود سر تا پا شَرَرَم، آتش کم زن بر بال و پرم، ای‌ شمعِ فروزان. @westaz_defa
🌺رمان🌺 (خدیجه و محمد) دایی اسماعیل قرآن را از سفره عقد برداشت بوسید و به دست محمد داد و نشست کنار تازه داماد سرشو طرف گوش محمد برد و زمزمه کنان گفت آقا محمد یک جایی از قران را باز کن نمیخوام بخونی ولی ازت یه کاری می خوام. محمد سراپا گوش شد دایی اسماعیل گفت دینت چیه؟اسلام مذهبت چیه ؟شیعه. مرامتم که میدونم مرامت جوانمردی است تورو به همین آورنده قران قسمت میدم که دست روی قران بزاری و چیزی رو که می خوام بگی و عملی کنی! چیزی که می خوام سخته ولی قسم بخور که شرمندم نکنی. محمد سرشو بلند کرد و تو چشمای حاج اسماعیل زل زد و گفت حاجی قسم به این قران مواظب امانتی تون هستم و خیانت نخواهم کرد کاری نمیکنم که شرمنده بشی در مرام من نیست که خیانت در امانت کنم من با علم به این که نباید در همسر شرعی و قانونی ام تصرف و مالکیت داشته باشم گردن به این ازدواج دادم. و خوب میدونم که این ازدواج سوری است حاج اسماعیل با شنیدن سخنان محمد نفسی به راحتی از عمق وجود کشید و با چشمانی که پیروز مندانه برق میزد حاج حاج آقا و معصومه را نگاه کرد بادی به غبغب انداخت و مبارک باشد بلندی گفت. معصومه و حاج حاج آقا از مبارک باشد اسماعیل ناراحت شدند و اسماعیل برای رفع ابهام حرفش گفت خلاصی از این ماجرا و بی آبرویی مبارکه مون باشه با شنیدن حرفهای محمد و حاج اسماعیل همه حاضرین در کنار سفره عقد خوشحال شدندوبارغموشون سبک! ولی خدیجه همچنان منگ بود این حرفها برای سن اون زیادی بزرگ بود گیج و مبهوت همه را نگاه می کرد و دلیل خوشحالی پدرومادر و دلیل خواسته ی دایی و جواب محمد را نمی دانست. ربابه سریع با نبات های داخل کاسه شربت بادرنجبویه ای درست کرد که همه بخورن و کامی شیرین کنند صدای اذان مغرب مؤذن از بام مسجد بلندشد.محمد بدون اینکه شربت رو بخوره از جایش بلند شد ومهر کربلای داخل سفره رو برداشت وباوضویی که داشت اذان و اقامه ای گفت، که دراین هنگام خدمتکارسجاده رو از توی سفره ی عقد برداشت و جلوی تازه داماد پهن کرد .تمام حاضرین قامت بستن این مرد جوان ، نه بهتربگیم جوانمردرو نظاره می کردن.طی این مدتی که محمدتوخونه اونا کارمی کرد بارها نماز خوندنشو دیده بودن ،اما این نمازخوندن براشون با دفعات قبل فرق داشت.این قرائت زیبا نشان از ایمان مردغریبه ای که الان آشنا شده بود میداد. پشت بند محمد تک تک حاضرین وضوگر فتندوقامت بستن،صحنه ی زیبایی بودسخن گفتن با معشوق حقیقی.آرامش به خونه حاج حاج آقا برگشته،دیگه نگران نبودندنگران این که تشت رسوایی شون بیفته زمین.بلافاصله بعدازتمام شدن نماز شان ،دایی اسماعیل گفت:بابامردیم از گشنگی ،ناهارم که نخوردیم،شمارونمی دونم من که دارم ضعف میکنم،بااین حرف حاج اسماعیل همگی متوجه شکم خالیشون شدندوقاراقور شکم هاشروع شد،البته چند ساعت بودکه شروع شده بود ولی هیشکی حواسش نبود.ربابه فی الفور رفت مطبخ تا غذای ظهرو برای شام گرم کنه.که محمد با عذرخواهی خواستارترک خونه شد هرچقدر اصرار کردندبی فایده بود . و محمد چند دقیقه ی دیگه خونه ی نامزد سوریشو ترک کرد سیاهی شب پرده شو بر خانه حاج حاج آقاکشیدو همگی با خیال آسوده به خواب رفتن بعد ازچند مدت تنش این خواب براشون لازم بود صبح خروس خوان کوبه در به صدا درآمد خدمتکار درحیاط رو باز کردبا دیدن در زننده سلام بلند بالایی کرد. و در کوچه رو طاق باز به رویش باز کرد صبح بخیری گفت ودرو پشت سرشون بست. محمد طبق روال هر روز دستوراتی به کارگرانش داد و همگی مشغول به کار شدند انگار نه انگارکه این مرد جوان داماد این خونه است هر چند داماد شناسنامه ای است در رفتارش کوچکترین تغییری ایجاد نشده بود‌ زندگی در خونه روال عادی و آرامش رو طی می کرد تا اینکه نزدیکه ظهر باز هم در کوچه به شدت زده شد همه اهالی خانه منتظر این در زدن بودن، به محض باز کردن در توسط خدمتکار خانه کورد ها به داخل خانه هجوم آوردند.باهجوم اونا خدیجه که ازباغچه سبزی میچید.بی اختیارپشت محمدپنهان شدسرکرده کوردهاگفت بازم که تو اینجایی!محمدگفت میخواستی کجاباشم؟کوردگفت اگه توداماده این خونه ای چراهر روزصبح علی الطلوع اینجا هستی محمدگفت شغل من بناییست خونه ی پدرزنم هم نیاز به بنایی داره برای همین هم اینجام گفت قراربود قباله ازدواج تو بااین گیس گلابتون به من نشون بدی البته اگه قباله ای وجود داشته باشه! محمد گفت : وجود داره. و صدا زد معصومه خانم ،مادر، لطفاً اون قباله ی ازدواج مارو بیار تاایشون باور کنن که دختر حاج حاج آقا شوهرداره!معصومه خانم قباله به دست ازپله ها پایین اومدوقباله رو طرف آقا محمد گرفت وگفت بفرماپسرم اینم قباله تون.بادیدن قباله کورد گفت :حالا چرازنتو باخودت میاری محل کارت؟مگه رسم نیست زن خونه باشه و به زندگیش برسه ؟این قضیه یکم بوداره!این چه زنوشوهریه که دخترهرروز خونه ی مادرشه! @westaz_defa
امروز نتانیاهو در تماس تلفنی با پوتین گفته از حجم بالای روابط مسکو - تهران عصبیه! @westaz_defa
🔹هر خانمی که چادربه‌سر کند و عفت ورزد، و هر جوانی که نماز اول وقت را در حد توان شروع کند، اگر دستم برسد سفارشش را به مولایم امام حسین (ع) خواهم کرد و او را دعا می‌کنم؛ باشد تا مورد لطف و رحمت حق‌تعالی قرار گیرد @westaz_defa
فردا روز استقبال از مهمانان غریب هست . به شهر ما خوش آمدید ❤️ @westaz_defa
لَا تَخَفْ وَ لَا تَحْزَنْ اِنَّا مُنَوجُّکَ💚 . . . نترس و غمگین نباش ما نجاتت میدهیم ツ +عنکبوت آیه ۳۳ @westaz_defa
فاطمیه روایتگر دستی است که می‌شکند، اما عَلم را رها نمی‌کند؛ تا برای عالمیان اتمام حجت کند که یک دست هم صدا دارد؛ به شرط آنکه برای امام زمان بلند شود ...🌱 •| الهی بدَم الزهرا، عجل لولیک الفرج @westaz_defa
هر سال اینموقع برا ما مهمون از دیار کربلا میاد، امروز هم از اون روزهاست
معراج شهداء تو اداره کل حفظ آثار و نشر آثار و ارزش های دفاع مقدس هست ، داریم آماده میشیم بریم فرودگاه تا مهمون هامون را بیاریم ، مهمون های غریبمان😭
خواستید شما هم بیایید ، هر روز یکی از شهدا در معراج می مونه تا اگر کسی خواست باهاش خلوت کنه
خلوت با شهداء یه عالم دیگه ای داره ، وقت باز کنید بیایید
عرض ارادت دوستان کانال ، انشاءالله شفاعت شهداء نصیبتون بشه