✰✰(¯`*•.عشق فقط امیرالمؤمنین .•*´¯)✰✰:
🌷بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷
#راه_روشنایی : #دوری از #دشمنان اهل #بیت علیهم السلام
موضوع: #تولی_و_تبری
#قسمت_نوزدم
#روش_شیعیان
شماره: ۲
نام او بشّار بود، در کوفه زندگی میکرد، او از یاران امام صادق علیه السلام بود، او خبردار شده بود که آن حضرت به کوفه سفر کرده است، خیلی خوشحال شد و گاه گاهی خدمت آن حضرت میرسید.
روزی از روزها بشّار از خانه بیرون آمد تا به دیدار امام صادق علیه السلام برود، در مسیر راه دید که شلوغ شده است، یک مأمور حکومتی یک زن را میخواهد دستگیر کند، او آن زن را کتک میزند و مردم هم تماشا میکنند، مأمور آن زن را به سمت زندان برد. وقتی بشّار صدای ناله آن زن را شنید، خیلی دلش به درد آمد.
بشّار از مردم پرسید: مگر این زن چه کرده است که او را این گونه کتک زدند و به زندان بردند؟ مردم پاسخ دادند: او وقتی داشت از اینجا عبور میکرد محکم بر روی زمین افتاد، وقتی از جا بلند شد چنین گفت: «ای فاطمه! خدا کسانی که به تو ستم کردند را لعنت کند». این سخن به گوش مأموران رسید و برای همین او را کتک زدند و به زندان بردند.
بشّار با شنیدن این ماجرا بسیار اندوهناک شد، او به خانه امام صادق علیه السلام رفت. ظرف خرمایی نزد امام بود و امام از آن خرما میخورد، امام از بشّار
خواست که نزدیک تر شود و از آن خرما بخورد، بشّار گفت: «آقای من! فدای شما بشوم، من میل ندارم زیرا در مسیر آمدن، ماجرایی را دیدم که مرا بسیار ناراحت کرده است». امام از او خواست تا ماجرا را شرح بدهد. بشّار هم ماجرای آن زن را گفت.
وقتی امام این ماجرا را شنید، اشکش جاری شد و گریه زیادی کرد، سپس به بشّار گفت: «اکنون به مسجد سَهله میروم و برای آزادی آن زن دعا میکنم».
وقتی امام به مسجد سهله (مسجدی مقدّس که در کوفه واقع شده است)، رسید، دو رکعت نماز خواند و سپس دعا کردند و به سجده رفتند، سجده امام طول کشید. بعد از لحظاتی امام سر از سجده برداشتند و گفتند: «ای بشّار! بیا برویم که آن زن از زندان آزاد شد».
در بیرون مسجد، امام یکی از شیعیان خود را دید و او خبر آورد که مأموران آن زن را از زندان آزاد کرده اند. امام پرسید:
-- آن زن چگونه آزاد شد؟
-- من کنار زندان بودم، دیدم که مأموری به آن زن گفت: گناه تو چیست؟ آن زن هم ماجرای خودش را بیان کرد. آن مأمور زن را آزاد کرد و میخواست دویست سکّه نقره به او بدهد ولی آن زن آن را قبول نکرد.
-- آن زن دویست سکّه را قبول نکرد؟
-- بله. او قبول نکرد با این که نیازمند بود.
اینجا بود که امام هفت سکّه طلا را به آن شخص دادند و به او گفتند: «به خانه آن زن برو و سلام مرا به او برسان و این سکّهها را به او بده».
بشّار با امام خداحافظی کرد و همراه با آن کسی که خبر آزادی زن را آورده
بود به سوی خانه آن زن حرکت کردند، درِ خانه او را زدند و سلام امام را به او رساندند و هدیه امام را به او دادند. [۱]
* * *
آن زن شرایط شهر کوفه را میدانست، او آگاه بود که حکومت، عاشق دشمنان اهل بیت علیهم السلام است، او خبر داشت که در این حکومت، دشنام دادن به دشمنان اهل بیت علیهم السلام گناه بزرگی است، پس چرا در وسط کوچه فریاد برآورد: ««ای فاطمه! خدا کسانی که به تو ستم کردند را لعنت کند»!
آن روز، او محکم از پهلو به زمین خورد، گویا درد زیادی در استخوان سینه خود احساس کرد، آنجا بود که او به یاد فاطمه علیهاالسلام افتاد...
آری، آن زن در آن روز، درد شکستن پهلو را به خوبی حس کرد، دست خودش نبود، و ناخودآگاه آن جمله بر زبانش جاری شد، او به خوبی فهمید که آن ظالمان با فاطمه علیهاالسلام چه کردند...
ماجرای در و دیوار!
شکستن پهلوی دختر پیامبر...
* * *
وقتی درِ خانه نیم سوخته شده بود، عُمَر جلو آمد، او میدانست که فاطمه علیهاالسلامپشت در ایستاده است، او لگد محکمی به در زد...
فاطمه علیهاالسلام بین در و دیوار قرار گرفت!
صدای ناله اش بلند شد!
میخِ در که از آتش داغ شده بود، در سینه او فرو رفت، فریاد برآورد: «بابا! یا رسول اللّه! ببین با دخترت چه میکنند». [۲]
----------
📚منابع:
[۱]: . عن بشار المکاری أنه قال دخلت علی أبی عبد اللّه ع بالکوفة و قد قدم طبق رطب طبرزد وهو یأکل فقال لی یا بشار ادن فکل قلت هناک الله وجعلنی الله فداک قد أخذتنی الغیرة من شئ رایته فی طریقی أوجع قلبی وبلغ منی فقال لی بحقی علیک لما دنوت فأکلت قال فدنوت وأکلت فقال لی حدیثک قلت رأیت جلوازا یضرب رأس امرأة ویسوقها إلی الحبس وهی تنادی بأعلی صوتها المستغاث بالله ورسوله ولا یغیثها أحد قال ولم فعل بها ذاک قال سمعت الناس یقولون انها عثرت فقالت لعن الله ظالمیک یا فاطمة فارتکب منها ما ارتکب....: المزار لابن المشهدی ص ۲۵۴، بحار الانوار ج ۴۷ ص ۳۸۰، جامع احادیث الشیعة ج ۴ ص ۵۵۷.
[۲]: . صفقة عمر علی خدّها حتّی أبری قرطها تحت خمارها فانتثر...: الهدای