🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_اول
#بخش_بیست_و_نهم
#مأمون و مرد #دزد 🌺🌸🌸
محمد بن سنان حکایت میکند که در خراسان نزد مولایم حضرت رضا علیه السلام بودم. مأمون در آن زمان حضرت را معمولا در سمت راست خود مینشاند.
به مأمون خبر دادند که مردی دزدی کرده است. مأمون فرمان داد او را احضار کنند. چون حاضر شد، مأمون او را در قیافه ی مرد پارسایی مشاهده کرد که اثر سجده در پیشانی داشت. به او گفت:
- اف بر این آثار زیبا و بر این کار زشت! آیا با چنین آثار زیبا و ظاهری که از تو میبینم تو را به دزدی نسبت میدهند؟
مرد صوفی گفت:
- من این کار را به جهت اضطرار کرده ام، زیرا تو از پرداخت سهم من از خمس و غنایم، امتناع کرده ای.
مأمون گفت:
- تو در خمس و غنایم چه حقی داری؟
- خدای عزوجل خمس را به شش قسمت تقسیم کرد و فرمود:
( (هر غنیمت که به دست آورید خمس آن برای خدا و پیغمبر او و ذوی القربی و یتیمان و بینوایان و درماندگان در سفر است. ) )
و همچنین غنیمت را به شش قسمت تقسیم کرد و فرمود:
( (غنیمتی که خدا از اهل قریهها به پیغمبر خود ببخشد، برای خدا و پیغمبر او و ذوی القربی و یتیمان و بینوایان و درماندگان در سفر است؛ برای آنکه غنیمت، تنها در دست و حوزه توانگران شما به گردش نباشد. ) )
طبق این بیان، اکنون که در سفر ماندهام و بینوا و تهیدستم، تو مرا از حقم محروم ساخته ای.
مأمون گفت:
آیا من حکمی از احکام خدا و حدی از حدود الهی را با این حرفهای ترک کنم؟
- اول به کار خود پرداز و خویش را پاک کن و آن گاه به تطهیر دیگران همت گمار! نخست حد خدا را بر نفس خود جاری کن و آن گاه دیگران را حد بزن!
مأمون دیگر نتوانست سخن بگوید، رو به حضرت رضا علیه السلام نمود و گفت:
- در این باره چه نظری دارید؟
حضرت رضا علیه السلام فرمود:
- مقصود این مرد آن است که چون تو دزدی کرده ای او نیز دزدی کرده!
مأمون از این سخن سخت برآشفت و آن گاه به مرد دزد گفت:
- به خدا قسم دست تو را خواهم برید.
مرد گفت:
- آیا تو دست مرا قطع میکنی در صورتی که خود، بنده ی منی؟!
مأمون گفت:
- وای بر تو! من چگونه بنده ی تو شده ام؟!
مرد گفت:
- از آنجا که مادر تو از مال مسلمان خریداری شده و تو بنده ی کلیه مسلمانان مشرق و مغربی، تا آن گاه که تو را آزاد کنند، و من تو را آزاد نکرده ام.
دیگر آنکه تو خمس را بلعیده ای! بنابراین، نه حق آل رسول را ادا کرده ای و نه حق مثل من و امثال مرا داده ای.
همچنین شخص ناپاک نمی تواند ناپاک مثل خود را پاک سازد، بلکه شخصی پاک باید آلوده ای را پاک نماید و کسی که خود حد به گردن دارد بر دیگری حد نمی تواند بزند، مگر آنکه اول از خود شروع کند! مگر نشنیده ای که خدای عز وجل میفرماید:
(آیا مردم را به نیکی فرمان میدهید و خویش را فراموش میکنید و حال آنکه کتاب خدا را تلاوت میکنید؟ آیا در این کار فکر نمی کنید. )
در این هنگام، مأمون رو به حضرت رضا علیه السلام کرد و گفت:
- رای شما درباره این مرد چیست؟
حضرت رضا علیه السلام اظهار داشتند:
- خدای جل جلاله به محمد صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:
خدای را حجت بالغه ای هست که به بندگان داده و حجت بالغه حجتی است که چون به شخص نادان رسد همچون شخص دانا آن را بفهمد و دنیا و آخرت قائم به همین جهتند اکنون این مرد بر تو دلیل آورده است.
چون سخن به اینجا رسید، مأمون فرمان داد تا مرد صوفی را رها کنند.
پس از آن، مدتی در میان مردم ظاهر نشد و در مورد حضرت رضا علیه السلام فکر میکرد تا آنکه آن بزرگوار را مسموم ساخت و شهید کرد.
~~~~⚜🔸💠🔸⚜~~~~~~~~
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_اول
#بخش_سی
#مأمون و شکار #ماهی! 🌸🌺🌺🌺
روزی مأمون که به قصد شکار از قصر خود بیرون آمده بود، در گذرگاه به عده ای از کودکان که امام جواد علیه السلام هم در میان آنان بود، برخورد نمود. کودکان همگی گریختند، جز آن حضرت! مأمون گفت:
اورا پیش من بیاورید!
آن گاه از او پرسید:
- چرا با کودکان دیگر نگریختی؟
حضرت جواب داد:
- من گناهی نکرده بودم که بگریزم و مسیر هم آن قدر تنگ نبود که کنار بروم تا راه تو باز شود. از هر کجا که میخواستی میتوانستی بروی.
مأمون پرسید:
- تو کیستی؟
آن بزرگوار پاسخ داد:
- من محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالبم!
مأمون پرسید:
- از نظر علمی چه سطحی؟
امام علیه السلام جواب داد:
- از من درباره ی اخبار آسمانها را بپرس!
مأمون از او جدا شد و به راه خود ادامه داد، باز سفیدی بر روی دستش بود میخواست با آن شکار کند.
مأمون باز را رها کرد و باز پرواز کرد، به طوری که مدتی از دیدهها ناپدید شد و پس از زمانی، در حالی که ماهی ای را زنده صید کرده بود، بازگشت. مأمون ماهی را به آشپزخانه فرستاد. سپس به اطرافیانش گفت:
- مرگ آن کودک، امروز - به دست من - فرا رسیده است!
آن گاه فرزند امام جواد علیه السلام را که در بین تعدادی از کودکان بود احضار کرد. از او پرسید:
- تو از اخبار آسمان و زمین چه میدانی؟
امام جواد علیه السلام پاسخ داد:
- من از پدرم و پدرانم از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و ایشان از جبرئیل و جبرئیل از پروردگار جهانیان شنیدم که فرمود:
میان آسمان و زمین دریایی است مواج و متلاطم که در آن ماهیانی است که شکم هاشان سبز و پشت هاشان نقطههای سیاه
دارد، پادشاهان آنها را با بازهای سفیدشان شکار میکنند تا دانشمندان را با آنها بیازمایند!
مأمون با شنیدن این پاسخ گفت:
- تو و پدرانت و جدت و پروردگارت همه راست گفتید! (۷۸)
~~~~⚜🔸💠🔸⚜~~~~~~~~
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫