eitaa logo
نشر فضایل امیرالمؤمنین علی علیه السلام
441 دنبال‌کننده
130 عکس
94 ویدیو
2 فایل
کانال دوم ما ✳️اَحاديث ناب۱۴معصوم✳️ @Ahaadith_Ahlebait قال الامام صادق علیه السلام: کسی که احادیث ما را در دل شیعیان ما جای می دهد از هزار عابد برترست. 📚اصول کافی جلد۱صفحه۳۳ #کپی با ذکر #صلوات 💫 @ya_amiralmomenin110 💫 خادم کانال @Amirovisi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 🔶🔸🌺 از در امام (عجل الله تعالی فرجه شریف) 🔸🔹 احمد بن فارس ادیب که از بزرگان حدیث است نقل می‌کند: طایفه ای در همدان به بنی راشد معروف بودند و همه شیعه و دوازده امامی هستند. پرسیدم: علت چیست در میان مردم همدان فقط آن‌ها (در این عصر) شیعه می‌باشند؟ پیر مردی از آن‌ها که آثار صلاح و نیکی در سیمای او نمایان بود، گفت: علت شیعه بودن ما این است که جد ما (راشد) که طایفه ما به او منسوب است سالی به زیارت مکه می‌رفت، نقل می‌کرد: هنگام بازگشت از مکه چند منزلگاه را در بیابان پیموده بودم مایل شدم از شتر پایین آمده و قدری پیاده راه بروم، از شتر پیاده شدم و راه زیادی را پیمودم، خسته و ناتوان شدم و با خود گفتم: اندکی می‌خوابم تا رفع خستگی شود وقتی که کاروان رسید بر می‌خیزم، خوابیدم ولی بیدار نشدم مگر آن وقتی که حرارت آفتاب را در بدنم احساس کردم، چون بر خواستم دیدم کاروان رفته است و کسی در آن بیابان نیست، به وحشت افتادم، نه راه را می‌شناختم و نه اثری از کاروان نمایان بود. به خدا توکل نمودم و گفتم: راه را می‌روم، هر کجا خدا خواست، ببرد. چندان نرفته بودم که ناگاه خود را در سرزمین سبز و خرمی دیدم که گویی تازه باران بر آن باریده است و خوش بوترین سرزمین‌ها بود. در وسط آن سرزمین قصری دیدم مانند برق شمشیر می‌درخشید. گفتم: ای کاش! می‌دانستم این قصر که همانند آن را تاکنون ندیده و نشنیده ام، چیست و از آن کیست؟ به طرف قصر حرکت کردم. وقتی به در قصر رسیدم، دیدم دو پیشخدمت سفید پوست ایستاده اند، سلام کردم و آن‌ها با بهترین وجه جواب سلام مرا دادند و گفتند: بنشین! که خدا سعادت تو را خواسته است. در آنجا نشستم. یکی از آن‌ها وارد قصر شد، پس از اندک زمانی بیرون آمد و به من گفت: برخیز داخل شو! وارد قصر که شدم، دیدم قصری بسیار باشکوه و بی نظیر است، پیشخدمت رفت پرده ای را که بر در اتاق آویزان بود، کنار زد، دیدم جوانی در وسط اتاق نشسته و بالای سرش شمشیر بلندی از سقف آویزان است، به طوری که نزدیک بود نوکش به سر وی برسد. جوان مانند ماه شب چهاردهی بود که در ظلمت شب بدرخشد. من سلام کردم و او با لطیف ترین و نیکوترین بیان، جواب داد. سپس فرمود: می دانی من کیستم؟ گفتم: نه، به خدا قسم! فرمود: ( (من قائم آل محمد هستم، من همان کسی هستم در آخرالزمان با این شمشیر (اشاره کرد به همان شمشیر آویزان) قیام می‌کنم) ) و سراسر زمین را پر از عدل و داد می‌کنم همان گونه که پر از جور و ستم شده، من بر زمین افتادم و صورت به خاک مالیدم. فرمود: چنین نکن! برخیز! تو فلانی از اهل شهر همدان هستی. گفتم: بلی ای سرورم! فرمود: میل داری نزد خانواده ات برگردی؟ گفتم: آری سرور من! میل دارم نزد آن‌ها برگردم و ماجرای این کرامتی را که خدا به من عنایت کرده به آن‌ها بازگو کنم و به آن ها مژده بدهم. در این وقت اشاره به پیشخدمت کرد و او هم دست مرا گرفت و کیسه پولی به من داد بیرون آمدیم، چند قدم برداشته بودیم. ناگاه چشمم به سایه‌ها و درخت‌ها و مناره مسجدی افتاد. پیشخدمت به من گفت: اینجا را می‌شناسی؟ گفتم: در نزدیکی شهر ما شهری بنام استاباد (اسد آباد) است اینجا شبیه آن شهر است. فرمود: این همان استاباد است، برو که به منزل می‌رسی! در این هنگام به هر سو نگاه کردم. دیگر آن بزرگوار را ندیدم، وارد استاباد شدم، کیسه را باز کردم، چهل یا پنجاه دینار در آن بود، از آنجا به همدان آمدم، خویشان خود را جمع کردم و آنچه را که به من رخ داده بود، برای آن‌ها نقل کردم، تا موقعی که دینارها را داشتیم همواره در آسایش و خیر و برکت زندگی می‌کردیم. [۱] ---------- [۱]: 📚۹۸. ب: ج ۵۲، ص ۴۱. ❌ فقط با ذکر به نیت امام عج ❌      ⚜🔸💠🔸⚜ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110 💫