هدایت شده از کاربر
«بِسْمِ رَبِّ الْحُسَین (ع)»🏴
#شهیدحبیببنمظاهر🌷
🔳نسب/از شهدای کربلا. حبیب از قبیله بنیاسد و از اصحاب خاص حضرت علی(ع) بود.
▪️محل زندگی ؛مدینه،کوفه
🔳وفات ۶۱ق ، کربلا
▪️علت وفات؛ شهادت🥀
🔳مدفن؛ حرم امام حسین(ع)💚
هدایت شده از کاربر
سنش از هفتاد گذشته اما چنان می غرد که کوفیان درهمت وغیرتش درعجب مانده اند.
قرت بن قیس حنظلی در کنار عمر سعد محو جنگاوری حبیب است وبه خود نهیب میزند که پیش برود وکار او رابسازد .
یاران حسین💚 همه همین گونه اند . نمیدانم چه سحری در کلام دارند که همه را به فکر وا میدارند.
روز دوم محرم🏴 بود که رسیدیم اینجا ومن در میان چهار هزار نفر به فرماندهی ابن سعد آمده بودم به کربلا🍀....
عمر سعد هم به نیت قتال نیامده بود ،دو دل ❤️بود وحسین را خوب میشناخت واز عبید الله میترسید! حکومت وی راهم دوست داشت .
مانده بود چه کند ،وقت میگذراند و نامه 📨مینوشت ،گزارش میداد وبا حسین ویارانش حرف میزد .
عمر بن سعد نتیجه ای از فرستادن یکی دو نفر به سوی حسین نگرفت که برای چه به کربلا آمده ؟مرا احضار کرد وگفت :به سوی حسین برو و علت آمدنش را جویا شو و برگرد...
دلم به این کار راضی نبود ، دلم با حسین بن علی بود .اما مأمور بودم و معذور !
رفتم وسلام کردم وگفتم :عمر سعد این گونه پرسیده است ؟ حبیب هم حاضر بود✋️ و دیگر یاران حسین (ع)بودند .
حسین بن علی گفت :مردم شما به من نامه📜 نوشتند ومرا دعوت کردند ،اگر از آمدنم نا خشنود هستید باز میگردم....!
قصد مراجعت داشتم که حبیب پیش آمد وگفت :کمی تأمل کن ای قرت بن قیس !میخواهی برگردی ؟من تو را به حسن رأی میشنا ختم .
گفتم باید برگردم .....)
گفت :کجا ؟ به سوی دشمنان خدا ؟ به سوی دشمنان رسول خدا؟ به سوی آنان که برای فرزند رسول خدا نامه نوشتند واینک به رویش شمشیر🗡 کشیدند؟!😔
هدایت شده از کاربر
گفتم :(چه کنم ! اگر نروم ؟ )
گفت : بمان قرت بن قیس ! بمان و(حسین بن علی💚 را یاری کن !)
گفتم : نمیتوانم !
دست بر شانه ام گذاشت و گفت :نمیتوانی یاریش کنی ؟ تو یه وسیله ی پدر و جد این مرد، هدایت شدی🍀 !
سر یه زیر انداختم وگفتم😔 :( پاسخ مولایت را به عمر سعد میرسانم و در این امر اندیشه خواهم کرد....)
این را گفتم و برگشتم و عمر سعد را از پاسخ حسین ❤️مطلع کردم .
عمر زیر لب گفت : (امیدوارم خدا ما را از جنگ با حسین برهاند .)
حبیب می غرد و شمشیر🗡 می گرداند که (بدیل بن صریم) به او حمله ور شد و با ضربه ای کاری توان را از او میگیرد . 😔وبا نیزه به پهلویش میزند😢، حبیب از اسب می افتد و سرش را می شکافد و با خنجر سر از بدن حبیب جدا میکند😭 .
امام اشک در چشم😭 نشسته وسر به سوی آسمان ☝️بلند میکند و میگوید:( خودم و اصحاب با وفایم را به حساب خدا میگذارم .)
به سوی پیکر غرق به خون حبیب میرود😭 و خاطره ای مجسم میکند.....:
ششمین روز آمدن به کربلا بود . غیر از عمر سعد که با چهار هزار نفر آمده بود وغیر از حر که پیش از او با هزار نفر راه را بر ما بسته بود😞
و فرماندهان دیگر حصین بن نمیر ،حجار بن ابجر، شبت بن ربعی و شمر بن ذی الجوشن هریک با چند هزار نفر سر میرسند و به لشکر عمر سعد ملحق میشوند.
طرف عصر بود که حبیب کسل و مغموم آمد وسلام کرد .
سلامش را پاسخ دادم ومنتظر شدم تا حرفش را بزند .
گفت : یابن الرسول الله...!
کثرت دشمنان وقلت یاران شما را بر نمیتابم.
دراین نزدیکی ، طایفه ای از بنی اسد سکونت دارند ،اگر اجازه دهی بروم نزدشان و به یاری تو بخواهنمشان .
شاید خداوند دشمنانت را با حضور بنی اسد ، از تو دفع کند .
تأملی کردم
وگفتم : توکل بر خدا
غروب هنگام بود که حبیب رفت و نیمه های شب بود که ناکام و زخم خورده 💔برگشت ، با بغض در گلو واشک در چشم ....😭
هدایت شده از کاربر
.حبیب را در آغوش گرفتم❤️ و این آیه را برایش خواندم:
👈)وما تسائلون لا ان یشاء ولا حول ولا قوت الا بالله.....)
و او ماجرا راشرح داد برای امام .که بنی اسد را تهبیج میکند تابه یاری من برخيزند.
بیش آزمود نفر به پا می خیزند ودرتکاپوی رفتن هستند که مردی از آنان خبر به عمر سعد میرساند
و او چهارصد سوار به فرماندهی (ارزق) به مقابله ی حبیب و یاران بنی اسد روانه میکند.
سواران ابن سعد در کنار رود فرات راه بریاران
حبیب میبندند و بنی اسد زخمی ونالان پا پس
میکشند.......
امام 💚بر بالین حبیب مینشیند و میگوید :
(خدایت رحمت کند ای حبیب ، مرد با فضیلتی
بودی که یک شنبه ، ختم قرآن میکردی )
چشمش به سر بریده ی حبیب میافتد 😭که خون
چکان ، به دست این وبه دست آن ، از او دور میشوند......
هرچند پیر وخسته وناتوان شدم😔
هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم
شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا
برمنتهای همت خود کامران شدم.....💚🙏
هدایت شده از کاربر
.خبر شهادت حبیب خیلی زود به خیمه گاه میرسد😔
ودل زینب❤️ را به غم واندوه می نشاند😭 .
نیمه شب دیشب در خیمه نشسته بودم وبه فردا
می اندیشیدم
وبر مظلومیت برادرم می گریستم😭
که وارد خیمه ام شد وسلام کرد .
به سویش دویدم وبر دستان و سر و رویش بوسه
میزدم و سر به زیر انداختم .😔
گفت :(چشمانت تر است😢 خواهرم !)
گفتم :(دلشوره دارم بر غربت و تنها ئیت😭)
حسین💚 چیزی نگفت
من گفتم (به وفای یارانت چه قدر اطمینان داری
برادرم؟)
(یقین داری که فردا ، تنهایت نخواهند گذاشت؟)
لبخندی بر لب آورد وگفت:
(اینان ،همان گونه که کودکان به سینه ی مادرانشان علا قه مندند ، به شهادت علاقه دارند💪.....)
مدتی گذشت وما با هم مشغول حرف وگفتگو بودیم که صدای حبیب از بیرون خیمه به گوش من و برادرم رسید .
🍀امام به شتاب به بیرون رفت ومن به حرفهای حبیب گوش سپردم که میگفت :(یا حسین بن علی !نافع بن هلال از بیرون این خیمه، دفعتا شنیده است که گویی خواهرتان زینب دل نگران😭
بی وفایی ماست!
اکنون من ویارانم آمده ایم تا نگرانی از دل وجان
خواهرتان بشوئیم و بگوئیم
(ای دختر امیر مؤمنان!ای دختر فاطمه!💚ای خواهر حسین💚 !
این ما واین شمشیرهای🗡 آخته ی ما واین سینه های ما....
به خدا قسم که شمشیر هایمان 🗡در دفاع از آل
پیامبر💚 در غلاف نخواهد رفت .
وتا آخرین لحظه ی حیات به شما وفادار خواهیم ماند....
🙏زینب نگاهی به میدان کار زار می افکند وبه دیدن
حر که اینک حبیب وار ، راه هجوم کوفیان را سد
کرده است .
لب به حمد وسپاس می گشاید🙏 و در دل ❤️دعایش
میکند.
از هر کرانه تیردعا کرده ام روان
باشد کزان میانه یکی کارگر شود....j🍀
هدایت شده از کاربر
مداحی_آنلاین_از_امشب_نماز_شبم_نشسته_میخونم_مهدی_رسولی.mp3
15.77M
🔳 #زمینه #شام_غریبان #محرم
🌴از امشب نماز شبم نشسته میخونم
🌴ببین که عزادار غم شام غریبونم
🎙 #مهدی_رسولی