[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
♥️✨♥️ #عشق_با_طعم_سادگی #قسمت_ میون بهت نیشخندی زد_محیا هنوز یادم نرفته روز تشییع جنازه اون مامان
♥️✨♥️
#عشق_با_طعم_سادگی♥️
#قسمت_
یک دفعه سکوت کامل شدواول از همه عمو احمد خندید که عطیه گفت: چته تو با این قربون
صدقه رفتنت همه رو سکته دادی بچه که جای خود داره
لب پایینم رو به دندون گرفتم و همه به حرف عطیه خندیدن ونفیسه امیرسام رو که بغلش بود
,بلند کردو گرفت سمت من
_بیا زن عموش ...به جای قربون صدقه رفتن یکم نگهش دار ببینم نیم ساعت دیگه هم باز
قربونش میری یا فرار میکنی!
دوباره همه خندیدیم و حس خوبی پیدا کردم از لحن صمیمی نفیسه که موقع طرفداری امیرعلی از
من یک لنگ ابروش بالا رفته بود!
امیرسام رو بین خودم و عطیه نشوندم که شروع کرد باذوق دست زدن ...محکم بوسیدمش و دلم
ضعف رفت برای این سادگی کودکانه اش
_گمونم خیلی بچه ها رو دوست داری نه؟
نگاهم رو از امیرسام که حالا با عطیه بازی میکرد گرفتم و به نفیسه نگاه کردم...چه خوب که بعد
ازاون بحث مسخره ...حالا راجع به چیزهای معمولی حرف میزدیم بدون دلخوری!
_آره ...حس خوبی دارم وقتی نزدیکشونم ...دلم می خواد منم باهاشون بچه بشم وبچگی کنم بی
دغدغه
عطیه آروم و زیر لبی گفت:نه که الان خیلی بزرگی ! بچه ای دیگه!
می دونستم نفیسه نشنیده صداش رو برای همین با چشمهام براش خطو نشون کشیدم که لبخند
دندون نمایی زد
نفیسه_ پس فکر کنم خیلی زود بچه دار بشی تو با این حسهای مادرانه خفته ای که داری
حس کردم صورتم داغ شد خوب بود امیر محمد و عمو باهم صحبت می کردن و حواسشون به ما
نبود
عمه هم حرف نفیسه رو روی هوا قاپید _ان شاالله بچه ی شما دوتا رو هم من ببینم به همین زودی
#ادامه_دارد
♥️✨♥️
https://eitaa.com/joinchat/1155399796C74fc3063a8
سوالات-مربوط-به-شهدا.mp3
14.68M
پاسخ به چند شبهه و سوال مهم
دربارهی شهدای گمنام
در تماس تلفنی با حاج محمد احمدیان
رزمنده و راوی دفاع مقدس.
عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/623706320C1d9f760b11
⊰•🕊°🥀•⊱
#شهیدانہ
.
مےگفٺ:
توےگودالشہیدپیداڪردیمهرچہخاڪ بیرونمیریختبازبرمیگشتَ
اذانشدگفتیمبریمفردابرگردیم
شبخوابجوونےرودیدمگفٺ:
دوسٺدارمگمنامبمانمبیلرابرداروببر...🥀🙃
#تلنگـر 🌱
هر گناهی یه اثر خاص داره ..
مثلا بعضی از گناهها
نعمتها رو ازمون میگیرن،
حال خوب رو میگیرن،
اشک برای سیدالشهدا رو میگیرن،
آدمای خوب رو ازمون میگیرن،
رفیقای خوب، جاهای خوب
و در عین حال هم حواسمون نیست :)
#امام_زمان
یڪ روز محبتِ تـو بھ ‹مادرت›، از جهـادِ
یکسالھ در راھ خدا، در نزد خدا ارزشمند
تر است ↵ پیامبر<ص>🤱🏻✨
حاج قاسم میگفت:
حتی اگه یه درصد احتمال بِدی که یه نفر یه روزی برگرده و توبه کنه...
حق نداری راجع بهش قضاوت کنی
قضاوت فقط کار خداست!
حواسمون باشه.
#جان_فدا
#معرفی_کتاب
درباره کتاب از چیزی نمیترسیدم🔮
شرح رشادتها و شجاعتهای سردار سلیمانی بر کسی پوشیده نیست اما انتخاب نام کتاب در واقع برگرفته از داستانی است که خود ایشان در کتاب نقل میکند. شهید سلیمانی در این کتاب با اشاره به حادثه هتک حرمت یک مامور شهربانی در زمان شاه به یک دختر بیحجاب مینویسد:
«دختر جوانی با سر برهنه و موهای کاملا بلند در پیاده رو در حال حرکت بود که درآن روزها یک امر طبیعی بود. در پیاده رو یک پاسبان شهربانی به او جسارتی کرد. این عمل زشت او در روز عاشورا برآشفته ام کرد. بدون توجه به عواقب آن تصمیم به برخورد با او گرفتم. پاسبان شهربانی به سمت دوستش رفت که پاسبان راهنمایی بود و در چهارراه که جنب شهربانی مستقر بود. به سرعت با دوستم از پله های هتل پایین امدم. آن قدر عصبانی بودم که عواقب این حمله هیچ اهمیتی نداشت. دو پلیس مشغول گفت وگو با هم شدند. برق آسا به آن ها رسیدم. با چند ضربه کاراته او را نقش بر زمین کردم. خون از بینی هایش فوران زد. پلیس راهنمایی سوت زد. چون نزدیک شهربانی بود. دو پاسبان به سمت ما دویدند با همان سرعت فرار کردم و به ساختمان هتل پناه بردم. زیر یکی از تخت هها دراز کشیدم. تعداد زیادی پاسبان به هتل هجوم آوردند. قریب دو ساعت همه جا را گشتند اما نتوانستند مرا پیدا کنند. بعد از هتل خارج شدم و به سمت خانه مان حرکت کردم. زدن پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود. حالا دیگر از چیزی نمیترسیدم.»
☘@ebrahimdelhaa