eitaa logo
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
404 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
‌‌‌‌تنہابہ‌شوق‌ڪرب‌وبلا‌میکشم‌نفس دنیاےِبی‌حُ‌ـسِین‌بہ‌دردم‌نمیخورد")💔 الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🏻 ┅═══••✾••═══┅ راه‍ِ‌ ارتباطے: ☑️ @Mahdi1220 ⤵️جهت تبادل و تبلیغات @ya_hossien110 ⤵️همه کانال های ما @ya_hossien134 @Jok_city134 @steker128
مشاهده در ایتا
دانلود
https://harfeto.timefriend.net/16525342933843 حرفاتون رو ناشناس بزنید🖤 🌸🌺🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 https://eitaa.com/joinchat/1414660259C8b2cf0286a
استراحت بماند بعد از شهادت...
به وقت رمان عاشقی زودگذر🌼👇🏻
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 #Part114 تلفن و قطع کردم و بدون خدافظی از آتنا از اتاق اومدم بیرون تا ساعت ۹
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 صبح با سردرد شدیدی بلند شدم که سرم خورد به دیوار.... یه کوچولو که سر حال تر شدم موهام رو شونه زدم و بدون اینکه ببندم موهام رو رفتم بیرون که وقتی رفتم با فرد روبه رو شوکه شدم.... حمید!!!؟ اینجا چه کارمیکرد؟ با دیدنم از روی مبل بلند شد و اومد طرفم که من بی توجه به اون رفتم تو اتاق و در رو بستم که حمید هی صدام میزد در رو باز کنم ولی من اصلا انگارنگار.... با همه قهر بودم....باهمه،خیلی زود قضاوتم کرده بودن.... بالاخره مامان صداش بلند شد و از پشت در اتاق گفت=خجالت بکش کیانا این کارا یعنی چی ها؟؟ اقا حمید از اهواز تا اینجا این همه راه نیومده که این مسخره بازی های شما رو تماشا کنه... حمید هم از اون طرف گفت=مامان جان یه کوچولو اروم تر اشکال نداره یه لحظه صبرکنید مامان=نه حمید جان این داره از این همه مهربونی شما سوءاستفاده میکنه.... حمید=اشکال نداره مامان جان می ارزه.... مامان=کیانا تا ۱۰ دقیقه دیگه میایی بیرون مگرنه دیگه نه من نه تو فهمیدی؟ یه چند دقیقه تو اتاق موندم ولی بالاخره تصمیم گرفتم برم بیرون... یه شلوار لی با مانتو لی طرح پسرونه پوشیدم موهام هم بافتم و رفتم بیرون.... یه سردی باهاشون سلام علیک کردم که اوناهم جواب سلامم رو دادن... روبه حمید گفتم=بله کاری داشتی، میشنوم مامان=کیانا.... حمید نذاشت مامان ادامه حرفش رو بزنه که گفت=مامان جان یه لحظه صبر کنید، کیانا میشه بریم بیرون کارت دارم، اصلا اون موضوع رو فراموش کن.... +چه طوری فراموش کنم هان؟ همه شما بدون این که بپرسید چی شده واسه خودتون بریدید و دوختین حمید دستاش رو‌ به حالت تسلیم برد بالا و گفت=باشه من معذرت میخوام بیا بریم بیرون.... +باشه من اماده ام بریم حمید با دست منو نشونه گرفت و گفت=با این لباس ها؟ +اره لباسم خوبه بریم حمید=عزیزم مناسب نیست به خاطر من عوض کن.... بعد یه چشمک زد به اجبار رفتم تو اتاق و یه شلوار مشکی پوشیدم و با یه مانتو مشکی جلو باز و شال سرخابی، ماسک‌ هم زدم و‌ رفتم بیرون.... با مامان خدافظی کردیم و رفتیم بیرون منتظر آسانسور شدیم، بعد چند لحظه آسانسور اومد و داخل شدیم.... حمید=موهات از پشت معلومه... +چه کار کنم بلنده کاری نمیشه کرد حمید=چرا میشه... +نمیشه حمید=نمیشه نه؟! +نه حمید اومد جلو با شالم عقب موهام رو پوشاند.... حمید=دیدی حالا شد.... همون موقعه در آسانسور باز شد و رفتیم بیرون +میدونم میشه ولی الان شدم مثل خاله پیرزن ها😒 حمید=مگه خاله پیرزن ها زشت هستن؟ با گوشیم زدم به سرش و گفتم=خاله خودت زشته حمید دستش رو گذاشت رو سرش و گفت=آخ...خداروشکر قبل ازدواج فهمیدم کتک میزنی، فکر کنم بشه پَس دادت😂 +به قول مامانم جنس فروخته شده پس گرفته نمیشود، شماهم میخواستی دقت کنی، با اون خاله زشتت حمید=من خاله ندارم خانمیی، بعدشم من تو رو‌ با دنیا که سَهله با جهان عوضت نمیکنم +خب دیگه بسه بیا بریم من کار دارم حمید=باشه بریم ، فقط بریم بام که دلم تنگ شده... +فقط برا بام دلت تنگ شده؟ حمید=اول برا دلیل زندگی بعد برا بام😉 +خب دیگه بسه، حرکت کن... تو راه به اسرار حمید قضیه آتنا رو گفتم که ازم معذرت خواست.... توی راه یه مداحی گذاشت و خودش باهاش شروع کرد خوندن....خدایی صداش قشنگ بود😌 مواظب دلم نبودم ، که این بلا سرش اومد🥀 بارم رو سفت نچسبیدم تا غریبه آخرش اومده...😔 قول داده بودم کسی رو غیر تو راه ندم‌ توی دلم اما بازم زدم زیر قولم...💔 کی غیر تو هوام رو داشت ارباب، تو تنهایی صدام رو داشت ، دستش رو رو سرم میذاشت ارباب...🖤 حالا تازه میفهمم اقا عشق فقط روضه مادره تا میگم یا حسین این دلم سمت کرب و بلا میپره...🙂💔 با شنیدن این مداحی یاد گلزار اهواز و خوابی که دیده بودم افتادم...هنوز اون خواب رو برا کسی تعریف نکردم... +حمید رفتی گلزار پیش اون شهید گمنامه؟ حمید=اره رفتم کلی هم سلام تو رو بهش رسوندم... +کی میخوای بری اهواز حمید=شما با من آشتی کنی میرم +یعنی به خاطر من اومدی؟ حمید=پس برا کی اومدم؟ +ممنونم حمید حمید=کنکورت کی هست +یک ماه دیگه حمید=ایشالله قبولی، بعد کنکور با بابا اینا میایم تهران برا تاریخ عقد...فقط الان بابا اینا نمیدونن‌ من اومدم نگی بهشون که‌میکُشن منو +چرا حمید=چون میگن چه کارکردی باز؟ولی نمیدونن که عروسشون نازک نارنجی هستن😂 یه چشم غره حسابی بهش رفتم که به مداحی خوندنش ادامه داد #𝓷𝓪𝔃𝓪𝓷𝓲𝓷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برق نگاهت... قدرت گناه را از من گرفته من تا ابد به عهد خویش با چشمانت پایبندم... وقتی نگاهت به من است! مگر میشود دست از پا خطا کرد؟ تو هم شاهدی و هم شهید... ای هوای دلم ابریست موج دلم را روی امواج تنظیم کن باشد خدای مهربان خریدارم شود... رفیق شهیدم
🌻 تــو می‌آیی ، شهیدان نیز با تو می‌آیند .. و آوینی روایت می‌کند فتح نهایی را . . . اللهم عجل لولیک الفرج واجعلنا من انصاره و اعوانه🌷