https://abzarek.ir/service-p/msg/885254
نظرات
پ.ن:چه دعوایی شد..
پ.ن:تقصیر مریم بود😁
♥️✨♥️
#عشق_با_طعم_سادگی♥️
#قسمت
ترم آخر بودم که شایعه شده بود بین بچه های کلاس که من مریم و می خوام و بهش پیشنهاد
دادم ... من می دونستم مریم دختر عموی نفیسه است و اصلا نظری هم بهش نداشتم فقط براش
احترام قائل میشدم و هر وقت میدیدمش سالم می کردم!شاید همین هم دامن زده بود که پیش
خودش فکرهای احمقانه بکنه!
به پیشنهاد یکی از بچه ها رفتم تا با مریم صحبت کنم نمیدونم از کجا فهمیده بود این حرفها از
طرف خود مریم پخش شده!اون روز مریم کلی عشوه اومد... به جون تو محیا من دوستش نداشتم
اون من و دوست داشت و می خواست مثال با این کار بهم بفهمونه... ولی من گفتم نمی خوامش و
این بازی رو تموم کنه قبول نکردو تازه نفیسه هم شد واسطه اش و هی برام از مریم میگفت
!...رفتار مریم هم روز به روز دوستانه تر و خودمونی تر ! ... میفهمی محیا مریم صمیمی شده بود نه
من !... تو که می دونی من اهل دوستی واین حرفها نیستم!...تو که عاشقم بودی ازت بعیده یعنی
نشناخته بودی من و عاشقم شدی؟!!!
چه حرفها میزد امیرعلی عاشق شدن من که به این حرفها ربط نداشت ...قلب آدم هر لحظه ممکن
بود بلرزه و عاشق !نمیشد؟؟ میشدو من چه قدر میترسیدم از این اتفاق !
امیرعلی با سکوتم ادامه داد-دست آخر مجبور شدم بهش بگم قراره انصراف بدم و به حال من
فرقی نمیکنه برای خودش بد میشه ...از نفیسه هم خواستم دیگه ادامه نده...مریمم چون فکر می
کرد خیلی براش بد شده شروع کرد به تمسخرم... ازشغل بابا و عمو جلو دوستاش می گفت و با
صدای بلند می خندید باز شایعه کرده بود که اون من و نمی خواد وقتی فهمیده یک زندگی ساده
داریم اونم پایین شهر !...نفیسه هم که بعد انصرافم همش طعنه میزد ! طعنه هایی که این قدر
تلخیش زیاد بود که متنفر بشم از عاشق بودن و ازدواج کردن ! همون حرف روز اولم نه تو نه هیچ
کس یادته محیا؟؟!!... نتیجه کارها و حرفهای همین مریم بود نه عاشق بودن من!
گیج بودم و خجالت زده نگاهم رو به دستهام دوختم ...حرفهای کی درست بود؟ !
-مریم چی بهت گفته بود که اینجوری بهم ریختی؟
من من کردم –گفت که تو عاشقش بودی و اون چون موقعیتت رو می دونسته ردت کرده!
پوزخندی زد- خوبه همون حرف لعنتی که بیزارم کرد از هر چی عشق و عاشقیه! ودیگه؟
#ادامه_دارد
پ.ن:مریم کی بوده؟
♥️✨♥️
{نامـہای بهپدر آسمانی ا۾}
بسماللهالرحمنالرحیم
سلام
به دنبال ردپای تودرسکوتملالانگیز شب می گردم.درسایه های سرد فراموش شده ودر دفتر ورق ورق شده پائیزیام تو راجستجو میکنم.به یادتو آوازهای ابری وباران خیزپیشانی بلندتورا می خوانم. آوازهای عاشقانه شهادت را.
نغمه های غریب وغرور آمیزم درحصار زمان گمشده است. برخیز،که بازهم روز پدرآمده است. روزی که با میلاد مولایمان علی(؏)درهم آمیخته است. روزت مبارک باد.
من از مولامان علی(؏)عیدی خواستهام و توخوب می دانی که چیست! شبهادر رختخوابم غلت می زنم تا پلکهایم بر هم آیندو تورا ببینم.
بی تابم و سهم من از تو یک رادیوی خاموش، یک شانه شکسته، پلاک و شیشه عطری است که در جانمازت جا داردو البوم عکسی است که از آن همه بی تابی نصیبم شده است. تو خودت میدانی که دلم از داغ تو به مانند کوه است؛مانند کوهی است که سنگ آن همه اندوه ست. برخیز و کوه را از دلم بردار.
برخیز ای شکوه دلم، برخیز.
فرزند شهید مسعود خلعتی_بوشهر
꧁@ebrahimdelhaa꧂