🥀آمدی جانم به قربانت، ولی بیسر چرا...
❤️🔥شهید والامقام «کریم میردریکوند»
💔سوم آبان ماه ۱۳۳۷ در خرم آباد دیده به جهان گشود. دشت عباس در عملیات فتح المبین آخرین میدان حضور این دلاور مرد میدان، در این کره خاکی بود. او با رشادت های بی شماری که در این عملیات بروز داد، در تاریخ ۵ فروردین ۱۳۶۱ به درجه رفیع شهادت نائل آمد. بدن بدون سر او در آرامستان خضر و سر مطهر در جوار چهار سر دیگر از همرزمانش در جوار امامزاده سید عباس ِ دشت عباس، در جوار رحمت الهی آرام گرفت تا ناظر اعمال و کردار ما باشد. و آن دلاور مرد بیشه شیران، شهید والامقام کریم میر دریکوند بود.
♦️قرائت «زیارت عاشورا» هدیه به روح مطهرش.
#شهدای_بیسر
#پانزدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز سیویکم
🥀 @yaade_shohadaa
🌾 رمان #بی_تو_هرگز (بدون تو هرگز)
🌾قسمت: ۱۰
🌾دستپخت معرکه
چند لحظه مکث کرد ... زل زد توی چشم هام ...
_واسه این ناراحتی، می خوای گریه کنی؟ ...
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه ...
_آره ... افتضاح شده ...
با صدای بلند زد زیر خنده ... با صورت خیس، مات و مبهوت خنده هاش شده بودم ...
رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت ...غذا کشید و مشغول خوردن شد ... یه طوری غذا می خورد که اگر یکی می دید فکر می کرد غذای بهشتیه ...
یه کم چپ چپ ... زیرچشمی بهش نگاه کردم ...
- می تونی بخوریش؟ ... خیلی شوره ... چطوری داری قورتش میدی؟ ...
از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت ...
- خیلی عادی ... همین طور که می بینی ... تازه خیلی هم عالی شده ... دستت درد نکنه ...
- مسخره ام می کنی؟ ...
- نه به خدا ...
چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم ... جدی جدی داشت می خورد ...
کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم ... گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه ... قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم ... غذا از دهنم پاشید بیرون ...
سریع خودم رو کنترل کردم ..
. و دوباره همون ژست معرکه ام رو گرفتم ... نه تنها برنجش بی نمک نبود که ... اصلا درست دم نکشیده بود ... مغزش خام بود ...
دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش ... حتی سرش رو بالا نیاورد ...
- مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی املت درست کنی ...
سرش رو آورد بالا ... با محبت بهم نگاه می کرد ...
_برای بار اول، کارت عالی بود ...
اول از دستم مادرم ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود ... اما بعد خیلی خجالت کشیدم ...
شاید بشه گفت ... برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد ...
ادامه دارد...
✍نویسنده: شهید مدافع حرم طاها ایمانی
⛔️کپی بدون ذکر نام نویسنده حرام است.
🥀 @yaade_shohadaa
#وصیت_شهید
▪️تنها یک خواهش از شما دارم که هر یک به سهم خود و به نوبه خود، برای خدا و اسلام از جان خود دریغ نکنید. مواظب باشید استعماری که ما با مشت خالی از در بیرون کردیم، در آن زمان که شما زندگی میکنید، از پنجره وارد نشود. خدا را فراموش نکنید و آنچنان زندگی کنید که پس از مرگ نفرینتان نکند. از خدا بخواهید شهادت را برایتان هدیه نماید. حال که قرار است مرگ همه را به آغوش خود فرو برد شما خود آن را انتخاب کنید.
✍🏻فرازی از وصیتنامه شهید محمد افضلی
#اربعین
#رفیق_شهید
🥀 @yaade_shohadaa
🥀مهدى
💔منتظر برخورد با نيروهاى كمين دشمن بودم و به هيچ چيز فكر نمى كردم... مقدارى داخل كانال جلو رفته بوديم كه فرمانده به من گفت: "يك نفر آر.پى.جى زن مى خواهم." همان لحظه چشم من به «فرامرز» - كه آر.پى.جى زن ماهر و انسانى عارف بود - افتاد. او را به جلو فرستادم....
❤️🔥دنبال يك آر.پى.جى زن ديگر مى گشتم كه گفتند: "فرامرز، زخمى شد." يكى از بچه هاى زرنگ پيش من بود. كار خودم را به او محول كردم و خودم به طرف فرامرز رفتم و پيدايش كردم. ديدم روى زمين افتاده است تا مرا ديد، نگاه معصومانه اش را به من دوخت و مچ پايم را چسبيد. در كنار او نشستم و فرياد زدم: "امدادگر!... امدادگر!..." كه جواب آمد: "آمدم!... آمدم!..."
💔به كمك امدادگر، زخم او را بستم. در كنار او نيم خيز شدم و به بقيه ى نيروها كه آرام حركت مى كردند و عقب مانده بودند گفتم هرچه زودتر خود را به نيروهاى گردان برسانند و متفرق نشوند. چند لحظه بعد همه ى نيروها پيشروى كرده بودند و من و فرامرز تنها بوديم....
❤️🔥به او گفتم: "درد مى كشى؟ ها؟" گفت: "نه، درد براى خدا لذت دارد.... قرآن مرا پيدا كن بده دستم." قرآن را به دست او دادم. قرآن را باز كرد و با ناله گفت: "من براى تو به جبهه... آمده ام. من آمده ام كه دستور تو را اجرا كرده باشم." راز و نيازش كه تمام شد به او گفتم: "اسم اصلى ات چيه؟" "فرامرز، بنده ى ذليل خدا. " "مى دانم فرامرزى، مى خواهم بدانم اسمت را عوض كرده اى يا نه؟" "مى خواستم عوض كنم؛ اما فرصت نشد. " "چه اسمى مى خواستى انتخاب كنى؟ " "مهدى " "از الآن به بعد اسم تو مهدى است. اگر كارى ندارى من بروم. شايد به وجود من نياز باشد. اگر مقدور بود حمل مجروح مى فرستم كه تو را به اورژانس ببرند. " "آب نمى توانم بخورم؟ " "نه " " پس قمقمه ام را باز كن و پرت كن جايى كه... دستم به آن نرسد. "
💔هر حرفى مى زد با سوز و ناله بود و در حالى كه زمزمه مى كرد، به ياد لب تشنه ى حسين عليهالسلام از او خداحافظى كرده و جدا شدم... خبر شهادت مهدى (فرامرز) را در بيمارستان شنيدم. اول باور نمى كردم، ولى گفتند جنازه اش را تحويل گرفته و دفن كرده اند. گفتم: "به پدرش سلام برسانيد و بگوييد اسم او ديگر فرامرز نيست، اسم او مهدى است." بعد از اين كه بهبود يافتم و از بيمارستان مرخص شدم، به بهشت زهرا، تربت پاك عاشقان الله رفتم و ديدم روى سنگ قبرش نوشته اند: «شهيد مهدى اصفهانى...».
🥀راوى: شهيد ابراهيم اصفهانى
#امام_زمان
#غزه
🥀 @yaade_shohadaa
2.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️"بسم رب شهدا"
💚یه سلام از راه دور به حضرت ارباب...
🥀به نیابت از شهید
«میلاد بیدی»
#امام_زمان
#اربعین
#محرم
🥀 @yaade_shohadaa
8.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روزشمار_اربعین
❤️🔥(۱۸ روز) تا اربعین حسینی
خدا برام نگهت داره، که واقعا عزیزی
حقیقتا به تو دل بستم 💔
حقیقتا عزیزی...
#محرم
#اربعین
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۱۷ مرداد ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔فرازی از وصیتنامه :
ای برادران و خواهران جهادگر خطاهای من گنه کار روسیاه را که باعث رنجش شما شده ببخشید تا خدای بزرگ از من راضی شود. ای خدا مرا که در اثر غرور و خودپرستی گناه میکنم ببخش زیرا این بدن ضعیف من توانایی تحمل آتش جهنم را ندارد و خدایا مرا جزء توبه کاران واقعی قرار بده.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار محمود صارمی «صلوات»
#شهید_خبرنگار
🥀 @yaade_shohadaa