🥀آمدی جانم به قربانت، ولی بیسر چرا...
❤️🔥شهید والامقام «موسی رجبی»
💔شهید موسی رجبی، مدافع حرمی که شبیه آقای خود شهید شد.
او همیشه دوست داشت بعد از شهادت لحظهای چشم باز کند و همسر خود را ببیند. اما شهید داستان ما سر نداشت و انگشت بریده بود. بی سر شدن در غربت همانند شهادت آقای خود حسین و برای حفاظت از حرم خواهر آقا، خانم زینب .
♦️قرائت «زیارت عاشورا» هدیه به روح مطهرش.
#شهدای_بیسر
#پانزدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز سیودوم
🥀 @yaade_shohadaa
🌾 رمان #بی_تو_هرگز (بدون تو هرگز)
🌾قسمت: ۱۱
🌾فرزند کوچک من
هر روز که می گذشت علاقه م بهش بیشتر می شد…
لقبم “اسب سرکش” بود … و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود …
چشمم به دهنش بود ،تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم … من که به لحاظ مادی، همیشه توی ناز و نعمت بودم می ترسیدم ازش چیزی بخوام …
علی یه طلبه ساده بود …
می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیوفته … چیزی بخوام که شرمنده من بشه…
هر چند، اون هم برام کم نمیذاشت. مطمئن بودم هر کاری که برام می کنه یا چیزی برام می خره، تمام توانش همین قدره ...
خصوص زمانی که فهمید باردارم....
اونقدر خوشحال شده بود… که اشک توی چشم هاش جمع شد…دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم …
این رفتارهاش… حرص پدرم رو در می آورد…مدام سرش غر می زد که…
_تو داری این رو لوسش می کنی نباید به زن رو داد … اگر رو بدی سوارت میشه و…
اما علی گوشش بدهکار نبود …
منم تا اون نبود… تمام کارها رو می کردم… که وقتی برمی گرده… با اون خستگی… نخواد کارهای خونه رو هم بکنه
فقط بهم گفته بود از دست احدی، …حتی پدرم، چیزی نخورم… و دائم الوضو باشم و…
منم که مطیع محضش شده بودم. باورش داشتم …
9 ماه گذشت … 9 ماهی که برای من،… تمامش شادی بود…اما با شادی تموم نشد …
وقتی علی خونه نبود، بچه به دنیا اومد … مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوه اش رو بده…
اما پدرم وقتی فهمید …بچه دختره… با عصبانیت به مادرم گفت…
_لابد به خاطر دختر دخترزات… مژدگانی هم می خوای؟…
و تلفن رو قطع کرد … مادرم پای تلفن خشکش زده بود … و زیرچشمی با چشم های پر اشک بهم نگاه می کرد …
ادامه دارد...
✍نویسنده: شهید مدافع حرم طاها ایمانی
⛔️کپی بدون ذکر نام نویسنده حرام است.
🥀 @yaade_shohadaa
💔مردم این زمانہ ما را سرڪوب مےڪنند ڪہ ڪجا مےروید و براے چہ ڪسے مےجنگید؟ اما آنان غافلند ڪہ ما خود نمےرویم، گویے ما را صدا مےزنند، قلبمان پایمان را بہ حرڪت وامےدارد...
✍🏻شهید علی جمشیدی
#رفیق_شهید
#اربعین
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
1.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️در شب میلاد امام محمدباقر علیهالسلام، امضای زیارت اربعینمون رو از ایشون تمنا میکنیم.🤲🏻
#اربعین
#امام_حسین
#ماه_صفر
🥀 @yaade_shohadaa
❤️🔥🥀
هنوز بعضی از همکاراش توی بیمارستان بیحجاب بودن، همینطور بعضی از خانمهای فامیل؛ ولی مهین همیشه حجابش رو حفظ می کرد. واسه همین بعضیها بهش توهین میکردن و میگفتن از تو بعیده این همه ساده باشی!! و تحت تأثیر جو انقلاب قرار بگیری؛ آخه این چیه سرت کردی؟!!
مهین هم میگفت : من به بقیه کار ندارم و برای حجابم هدف دارم. چون مسئله ی حجاب رو از ته دل درک کردم و اصلاً از روی سادگی و نادونی باحجاب نشدم.
به خونوادش هم که به خاطر توهینها ناراحت میشدن میگفت : مطمئنم همینهایی که به حجاب اهمیت نمیدن بیشتر از من بهش مقید میشن!
💔به یاد شهید مهین دانشیان/ کتاب عروس خاک، صفحه ۳۴
#اربعین
#امام_حسین
#ماه_صفر
🥀 @yaade_shohadaa
2.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️"بسم رب شهدا"
💚یه سلام از راه دور به حضرت ارباب...
🥀به نیابت از شهید
«حسین اُخروی»
#امام_زمان
#اربعین
#محرم
🥀 @yaade_shohadaa
2.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🔥(۱۷ روز) تا اربعین حسینی
ولی خودمونیم ابیعبدالله؛
واسه هیچکس نیار اون روزی رو که
دور و اطرافش رو ببینه همه اربعین رفتن حرم و فقط اون مونده...
#امام_حسین
#اربعین
#ماه_صفر
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۱۸ مرداد ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔بيست و پنجم اسفند 1347، در شهرستان يزد به دنيا آمد. پدرش محمدعلی، كشاورزی میكرد و مادرش نصرت نام داشت. دانشجوی دوره كاردانی در رشته برق بود. در رشته ورزشي كاراته و باستانی فعاليت میكرد.
به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت و چهاردهم فروردين 1367، با سمت تكتيرانداز دچار مصدوميت شيميايی شد. هجدهم مرداد 1372، در زادگاهش بر اثر عوارض ناشی از آن به شهادت رسيد. پيكر او را در گلزار شهدای خلدبرين همان شهرستان به خاک سپردند.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار غلامرضا عزیزی نژاد 《صلوات》
#شهید_دفاع_مقدس
🥀 @yaade_shohadaa