#عروج_عاشقانه
🥀« ۷ آبان ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 شهید موسی الرضا پور رحمتی در یکم مهر ماه سال ۱۳۵۱ در شهرستان بیجار به دنیا آمد. پدرش علی، کارگر بود و مادرش نجیبه نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی در رشته الکترونیک هواپیما درس خواند. سرگرد ارتش بود. ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد.
هفتم آبان ۱۳۸۲، با سمت خلبان در روستای زرین آباد ایجرود هنگام مانور دچار سانحه هوایی شد و بر اثر سقوط هواپیما به شهادت رسید.
پیکرش را در مزار پایین شهرستان زنجان به خاک سپردند.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار موسی الرضا پور رحمتی «صلوات»
#شهید_امنیت
🥀 @yaade_shohadaa
1.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دوشنبه_های_حسنی_و_حسینی
💔تمام هفته اگر یا حسین گویم،
❤️🔥دوشنبهها ز لبم یا حسن نمیافتد...
♥️الهی امروزمون متبرک باشه به نگاه خاص کریم اهلبیت آقا امام حسن مجتبی(علیهالسلام) و سیدالشهداء آقا امام حسین(علیهالسلام) و تک تک حاجات دلهای شکستهمون با توسل به ایشون روا بخیر بشن.🤲🏻
🥀 @yaade_shohadaa
هدایت شده از یادِ شهدا
✨﷽✨
🥀هفدهمین چلهی توسل به شهدا
تعجیل در ظهور #امام_زمان
عجلاللهتعالیفرجهالشریف
و برای نجات از #فتنهها
💚چله آیةالکرسی💚
برای بازگشت
آرامش به دلهایمان
حیا به بانوان سرزمینمان
غیرت به مردهای سرزمینمان
برآورده به خیر شدن حاجاتمان
به
«شهدای راه قدس» 💔❤️🔥
متوسل میشویم.🤲🏻
🎁هر روز هدیه به یک شهید والامقام
✅ تاریخ شروع:
🖤هشتم آبانماه؛ همزمان با شهادت شهید حسین فهمیده💔❤️🔥
https://eitaa.com/joinchat/609943782Cb426596ccf
یادِ شهدا
✨﷽✨ 🥀هفدهمین چلهی توسل به شهدا تعجیل در ظهور #امام_زمان عجلاللهتعالیفرج
🖇️
رفقای شهدایی سلام؛
ان شاءالله هفدهمین چلهی توسل به شهدا رو به لطف خدا و نگاه ویژهی شهدا از فردا که مصادف هست با سالروز شهادت شهید فهمیده، شروع میکنیم...🖤💔
چلهی توسل به شهدای راه قدس که شاید یکی از بزرگترین آرزوهاشون نماز خوندن توی قدس شریف به امامت مولانا صاحبالزمان بوده...😭💔
💔قطعاً پخش بنر تبلیغ چله جدید، میتونه قدمی بزرگ برای شریک شدن در رفاقت با شهدا باشه...
پس با یک نیت قشنگ و یک بسمالله، بنر رو به دوستانتون فوروارد کنین.🙏🏻
🌎 تولد در سائوپائولو
قسمت:3⃣
🌅🕌 من یک مسلمانم 🕌🌅
🔷از وقتی بودا شدهبودم،تاثیرات فرهنگ ژاپن کاملا در من مشهود بود.
از دوستانم در مدرسه،زبان ژاپنی را آموختهبودم و به خوبی میتوانستم صحبت کنم.خیلی خوب به خط آنها مینوشتم و حتی شبیه نقاشیهای ژاپنی،نقاشی میکشیدم.🍃
🔹همان روزها تحت تاثیر فیلمهای تلوزیون عاشق کشوری به اسم #آمریکا شدم و دوست داشتم زندگیم را در آنجا ادامه بدهم.🍃
🔷بالاخره با مخالفتهای پدرومادرم و تحقیق و تفکرات خودم درباره بودایی،رفتن به جلسات را ترک کردم و به همان بیاعتقادی و آتئیست بودن خودم برگشتم.🍃
🔹ولی همچنان به دنبال مهاجرت به آمریکا بودم و چون این تنها تصمیم مهم و جدی زندگیام بود. زبان انگلیسی را به خوبی یاد گرفتم.با اینکه در برزیل تعداد کمی قادر بودند که انگلیسی صحبت کنند..من در نوجوانی به این زبان مسلط شدهبودم.🍃
🔷باید به دنبال کار میگشتم تا بتو انم پسانداز کنم و به آمریکا بروم.
برای پیدا کردن کار به یک فروشگاه بزرگ رفتم.🍃
🔹صاحب فروشگاه مردی بلندقد بود و چهل ساله بهنظر میرسیدموها و چشمان تیره و ریش نسبتا بلندش، داد میزد که برزیلی نیست. او را #حاجعبدالله صدا میزدند.🍃
🔹دستم را به سمتش دراز کردم تا به او دست بدهم.دستش را روی سینهاش گذاشت و گفت: ببخشید من نمیتوانم با شما دست بدهم.🍃
🔷آهی کشیدم و سرم را تکان دادم.برایم عجیب بود ولی به خودم گفتم: حتما فرهنگ کشورش این اجازه را نمیدهد که با یک دختر،در یک کشور دیگر دست بدهد.کمی تهلهجه داشت،ولی از بس خوب پرتغالی صحبت میکرد،متوجه نشدم،عرب است.بعدها فهمیدم لبنانی است.🍃
🔷شروع کردم به خواهش کردن که من به این کار نیاز دارم و ....
🔹حاجعبدالله دستی به ريشش کشیدوگفت: اشکالی نداره،شما از فردا بیاید.انگار به آرزوم نزدیک شدهبودم.میتونستم هر ماه پولی پسانداز کنم و بعد از چند ماه،راهی آمریکا شوم.کشوری که هرگز آیندهام را بدون آن تصور نمیکردم.🍃
🔷حاجعبدالله روزهای اول کنار من مینشست و چیزهایی برای من تعریف میکرد که برایم خیلی جالب بود.با حرفهایش به من آرامش میداد.تا به حال انسانی مثل او ندیدهبودم.رفتارش به گونهای بود که دوست داشتم جای او باشم.🍃
🔹از روزی که شنیدم لبنانی هست آرزو میکردم کاش من هم یک لبنانی بودم تا اینقدر خوشاخلاق باشم.فکر میکردم فرهنگ کشورش باعث شده او اینقدر انسان درستی باشد.🍃
🔷او یکروز داستان مرد بزرگی را برایم تعریف کرد که سالها پیش،حاکم سرزمینی بودهاست و زمان نوشتن نامههای حکومتی،از شمعی استفاده میکرد که با پول مردم تهیه شده.اما به محض تمام شدن نامه،شمع را خاموش میکرده و برای انجام کارهای شخصی،شمع دیگری که با پول خودش خریده را روشن میکرد.این داستان برای من عجیب و باورنکردنی بود.چطور یک انسان میتواند اینقدر به جزئیات توجه کند.در دلم دوست داشتم شبیه چنین انسانی باشم.🍃
ادامه دارد...
#من_یک_مسلمانم
🥀 @yaade_shohadaa
🥀خواب و استراحت نداشت،
میگفت: پاسدار یعنی کسی که کارکنه ،بجنگه ،خسته نشه؛
کسی که نخوابه تا وقتی خود
به خود خوابش ببره.
💔به یاد شهید معزز مهدی باکری
#رفیق_شهید
#وعده_صادق
#ارتش_قهرمان
🥀 @yaade_shohadaa
13.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀 ماجرای عطرآگین بودن مزار شهید پلارک ... از زبان غسال
💔پیکر پاک شهید پلارک در بهشت زهرای تهران (قطعه 26، ردیف 32، شماره 22) به خاک سپرده شده است.
#رفیق_شهید
#وعده_صادق
#ارتش_قهرمان
🥀 @yaade_shohadaa
💔شهید مدافع حرم؛ حسن قاسمی دانا، روز دوم شهریور ۱۳۶۳ در مشهد دیده به جهان گشود. او دومین پسر خانواده بود و به غیر از خودش ۳ برادر دیگر هم داشت. پس از اخذ دیپلم در دانشگاه حقوق شهرستان «بردسکن» قبول شد، اما به آنجا نرفت و در نانوایی پدر مشغول به کار شد.
او از روحیه نظامیگری برخوردار بود و به رزم علاقه داشت که این خصوصیت، از او یک بسیجی فعال ساخته بود که همیشه در رزمایشهای عمومی، داوطلبانه حضور داشت.
حسن به حضرات معصومین(علیهالسلام) ارادت ویژهای داشت و این دوستی به گونهای بود که دو ماه محرم و صفر را عزاداری میکرد و لباس مشکی از تنش خارج نمیشد. او همیشه به شهادت فکر میکرد و دلنوشتههای زیادی از او برجای مانده که از خدا مرگ باعزت و جاندادن برای ائمه(علیهالسلام) را خواهان است.
دوره سربازیاش را در زاهدان گذراند. با آغاز جنگ در حرم معصومین(سلامعلیها)، دوباره لباس رزم پوشید و در فرودین ٩٣ به طور داوطلبانه به سوریه رفت. در همان مدت کوتاه ۲۲ روزی که در آنجا بود، در عملیاتهای زیادی شرکت کرد و لیاقتهای بیشماری را از خود نشان داد. اما طولی نکشید که در ۲۵ فروردین ۱۳۹۳ در عملیات امام رضا(علیهالسلام) بر اثر اصابت چند گلوله به شهادت رسید. پیکر پاکش همزمان با سالروز وفات حضرت زینب(سلامالله) در مشهد تشییع و در آرامگاه خواجه ربیع به خاک سپرده شد.
#رفیق_شهید
#وعده_صادق
#ارتش_قهرمان
🥀 @yaade_shohadaa