12.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#چهارشنبه_های_امام_رضایی ♥️
از این در هیچکس با دست خالی برنمیگردد... 💔
#وعده_صادق
#ایران
🥀 @yaade_shohadaa
🥀شهید سیدحسن نصرالله: ما از این شهید یاد گرفتیم...
❤️🔥شهید والامقام «سیدمهدی جلادتی»
💔شهید سیدمهدی جلادتی ۲ آذر ۱۳۷۸، در شب ولادت حضرت صاحبالزمان، چشم به جهانِ فانی گشود.
دوران کودکی، نوجوانی و جوانی را در بسیج مسجدِ حضرت میثم، در منطقه ۱۴ تهران، گذراند و از مکتب حضرت روحالله(ره) کسب فیض کرد.
وی با توجه به علاقهاش به رشته کامپیوتر وارد هنرستان فنیوحرفهای «احمدی روشن» شد و در همین رشته تحصیلات دانشگاهیاش را ادامه داد.
با اوج گرفتن درگیریها در منطقه غرب آسیا، علم شدن پرچم مبارزه با تروریسم جهانی و راهی شدن خیل عظیم مدافعان حرم برای دفاع از ناموس شیعه و جمهوری اسلامی ایران، شهید جلادتی به کار نظامی علاقهمند شد و اقدامات لازم برای ورود به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انجام داد و سال ۱۴۰۰ به عضویت رسمی نیروی قدس سپاه درآمد و در دفتر فرماندهی این نیرو مشغول بهکار شد.
پس از آغاز عملیات طوفانالاقصی و شدت گرفتن جنگ ناجوانمردانه رژیم صهیونیستی علیه مردم مظلوم فلسطین و نقش ویژهی نیروی قدس سپاه در پشتیبانی از جبهه مقاومت، او اول بهمن ماه ۱۴۰۲ وارد سوریه شد و بهمراه همرزمانش با ادامه دادن مسیر فرمانده شهیدشان، سردار حاج قاسم سلیمانی، خار چشم رژیم صهیونیستی شدند.
شهید جلادتی ۱۳ فروردین ۱۴۰۳، روز شهادت امیرالمومنین(ع)، در حالی که تنها دو روز به پایان ماموریت وی باقی مانده بود، در حمله هوایی رژیم صهونیستی به ساختمان کنسولگری جمهوری اسلامی ایران در دمشق به شهادت رسید.
♦️قرائت «آیتالکرسی» هدیه به روح مطهرش.
#شهید_قدس
#هفدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز نهم
🥀 @yaade_shohadaa
🌎 تولد در سائوپائولو
قسمت:1⃣1⃣
🔷وقتی وارد قم شدیم با صحنههای عجیبی روبرو شدم که تا به حال در زندگیام ندیدهبودم.طرز رانندگی ایرانیها خیلی متفاوت بود.انگار دسته جمعی از دست پلیس فرار میکردند.هرچه دنبال کمربند گشتم،پیدا نکردم.میخواستم از ترسم زیر صندلی بروم و کف ماشین بنشینم.🍃
🔹مات و مبهوت موتور سیکلتی را دیدم که پنج نفری روی آن نشستهبودند و هیچ کلاه ایمنی نداشتند.گفتم:یاحسین....🍃
🔹در برزیل دو نفر بیشتر نمیتوانند روی موتور بنشینند.اما آن روز من به مهارت ایرانیها در رانندگی پی بردم.چون با این وضع کسی تصادف نکرده و ما به سلامت به مقصد رسیدیم.🍃
🔷بالاخره توانستم با یک گروه تایلندی که آنها هم انگلیسی بلد بودند،به زیارت بروم.در یکی از صحنها نشستیم.آنها گفتند برو زیارت کن و برگرد همینجا.🍃
🔹با خودم گفتم چطور زیارت کنم؟از کجا باید شروع کنم؟دیدم بقیه از روی یک کتاب میخوانند.من هم یکی از کتابها را برداشتم و زیارت حضرتمعصومه(س) را خواندم و شروع کردم به راه رفتن.🍃
🔹به جایی از حرم رسیدم که خیلی شلوغ بود.رفتم جلو ببینم چه خبر است.آنجا یک پنجره فلزی بود که همه سعی داشتند به آن دست بزنند.از خانمی که کنارم ایستاده بود پرسیدم چه خبر است؟خدا را شکر کمی انگلیسی بلد بود.گفت:این ضریح حضرتمعصومه(س) است یعنی جایی که بدن مطهر ایشان دفن است.🍃
🔹انگشتانم را در پنجرههای ضریح قفل کردم.اشک میریختم و یاد کسانی که آرزو داشتند اینجا باشند افتادم.
از حضرتمعصومه(س) خواستم به من کمک کند در راهی که شروع کردهام موفق باشم.🍃
🔷من در کمال ناباوری ساکن شهر قم در ایران شدم.هروقت در راهرو خوابگاه قدم برمیداشتم و هرگاه مسیر مدرسه را طی میکردم.هروقت گنبد مسجدی میدیدم یا صدای اذانی میشنیدم،وجودم پر از عشق میشد.گاهی فکر میکردم خواب میبینم.🍃
🔹یکروز بعد از ورودم به خوابگاه،اعلام کردند که شب قرار است به مسجد جمکران برویم .بیصبرانه منتظر چنین روزی بودم.تصویر مسجد جمکران را در اینترنت دیدهبودم و دربارهاش خواندهبودم.خوشحالیام به خاطر حضور در ایران با این خبر تکمیل شد.انگاری روی ابرها قدم میزدم.🍃
🔹وقتی اتوبوس وارد خیابانی شد که انتهایش به مسجد جمکران میرسید،بچهها شروع کردند به خواندن دعای فرج.بغض گلویم را گرفتهبود.وقتی با آنها زمزمه میکردم،پلک نمیزدم.نمیخواستم حتی یک لحظه از دیدن تصویر مقابلم محروم شوم.🍃
🔷وارد مسجد که شدم،دست راستم را روی سرم گذاشتم و سلام دادم.بغضم تبدیل به دانههای اشک شدهبود.همه باهم دعای توسل خواندیم.همهجای مسجد را دیدم.🍃
🔹وارد یکی از فروشگاههای اطراف مسجد شدم و یک عکس بزرگ از مسجد جمکران خریدم.آن را کنار تختخوابم در خوابگاه چسباندم که هروقت دلم تنگ شد،نگاهش کنم.🍃
🔹هر پنجشنبه ،بچههای جامعهالمصطفی را به جمکران میبردند،ولی من دوست داشتم بیشتر آنجا بروم.خیلی به حال ساکنان قم غبطه میخوردم.که هر موقع بخواهند به زیارت حضرتمعصومه(س) و مسجد جمکران میروند.🍃
🔷یک هفته از ورودم به ایران گذشت که شروع کردم به یادگیری زبان فارسی.در زبان پرتغالی و همچنین انگلیسی بر خلاف فارسی،فعل اول جمله میآید.قرار دادن فعل در انتهای جمله برایم خیلی سخت بود.بالاخره کمکم توانستم زبان فارسی را یاد بگیرم.🍃
🔹مدتی که گذشت یاد گرفتم به تنهایی حرم حضرتمعصومه(س) بروم.هم آدرسها را تا حدودی میفهمیدم و هم فارسی را خوب یاد گرفتهبودم.ولی هنوز موضوع #تعارفکردن برایم نامفهوم بود.سوار تاکسی شدم.موقع پیاده شدن،قبل از اینکه پول را به راننده بدهم گفت: #قابلیندارد🍃
🔹پول را در کیفم گذاشتم و گفتم: خیلی ممنون و پیاده شدم.راننده گفت: خانم کجا؟ پول را بده!!!
گفتم: مگر نگفتی نمیخواهد؟گفت: من تعارف کردم.از آن روز تعارف کردن را یاد گرفتم و هرچند وقت یکبار با یک اصطلاح جدید تعارف آشنا میشدم.🍃
ادامه دارد...
#من_یک_مسلمانم
🥀 @yaade_shohadaa
🥀 مثل همین پیرزن...
💔وقتی رسیدیم شهر ابوغریب، داعش به آنجا حمله کرده بود.
پیرزنی را مضطرب و نالان دیدم که خطاب به داعشیها میگفت: «بکشید، پسرم قاسم میآید.»
چند دقیقهای نشستیم کنارش و از درد دلهایش پرسیدیم. میخواستیم از پسرش قاسم بپرسیم.
❤️🔥در بین صحبتهایش فهمیدیم منظور، حاج قاسم سلیمانی است.
💔حاج قاسم شیعه بود؛ اما جای خودش را در دل خیلی از عراقیها باز کرده بود. مثل همین پیرزن ابوغریبی سنی مذهب.
🥀خاطره ای به یاد سردار دلها، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
#یحیی_سنوار
#سید_حسن_نصرالله
#وعده_صادق
🥀 @yaade_shohadaa
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺میلاد زینب کبری (س) مظهر
لطافت و رحمت
قامت سبز ایستادگی
نهال بارور صبر و تحمل
سلالهی عفت و پاکدامنی
سرود زیبای حمایت از امامت
شعر بلند ایمان و یقین
و آیینه صراحت بیان
بر شما همراهان بزرگوار مبارک باد.
#یحیی_سنوار
#سید_حسن_نصرالله
#وعده_صادق
🥀 @yaade_shohadaa
💔من یک خلبان هستم. سالها از بیتالمال برایم هزینه کردهاند تا به اینجا رسیدهام. حال وظیفه دارم که دینم را ادا کنم. مگر نه اینکه همواره آرزو کردهایم که ای کاش در واقعه عاشورا میبودیم و فرزند زهرا (سلاماللهعلیه) را یاری میکردیم؟
✍🏻فرازی از وصیتنامه شهید علیرضا یاسینی
#رفیق_شهید
#وعده_صادق
#ایران
🥀 @yaade_shohadaa