💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️"بسم رب شهدا"
💚یه سلام از راه دور به حضرت ارباب...
🥀به نیابت از شهید محمد هادی ذوالفقاری
#امام_زمان
#ماه_رجب
🥀 @yaade_shohadaa
سلام امام زمانم♥️
💚سلام بر تو ای مولایی که
همه مظلومان تاریخ
به ظهور تو چشم دوخته اند.
سلام بر تو و بر روزی که
درخت ستم و دشمنی را
از ریشه خواهی خشکاند!
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🍃
#امام_زمان
#دهه_فجر
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۱۳ بهمن ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 خوش اخلاق و مهربان بود و هرگز خنده از لبانش نمیرفت. به نماز اول وقت بسیار اهمیت میداد و بیشتر وقت به جماعت ادا میکرد. پیرو خط رهبری و ولایت فقیه بود و حاضر بود سرش را فدای رهبرش سید علی خامنهای کند. به سرکشی از خانواده سادات و شهدا بسیار علاقه داشت. با گذشت بود و اهل دست گیری از یتیمان و مستمندان. دروغ و ریا کاری در زندگی او راهی نداشت. عاشق شهادت بود و همیشه از خانواده و دوستانش میخواست که برای شهادت او دعا کنند. هرگز برای انجام کاری به دیگران دستور نمیداد.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار مرتضی ترابی کمال «صلوات»
#شهید_مدافع_حرم
🥀 @yaade_shohadaa
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
بسم الله الرحمن الرحیم
یا مَنْ اَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ
ای که برای هر خیری به او امید دارم
وَآمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ کُلِّ شَرٍّ
و از خشمش در هر شری ایمنی جویم
یا مَنْ یُعْطِی الْکَثیرَ بِالْقَلیلِ
ای که می دهد (عطای ) بسیار در برابر (طاعت ) اندک
یا مَنْ یُعْطی مَنْ سَئَلَهُ
ای که عطا کنی به هرکه از تو خواهد
یا مَنْ یُعْطی مَنْ لَمْ یَسْئَلْهُ
ای که عطا کنی به کسی که از تو نخواهد
وَمَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ
و نه تو را بشناسد
تَحَنُّناً مِنْهُ وَرَحْمَهً
از روی نعمت بخشی و مهرورزی
اَعْطِنی بِمَسْئَلَتی اِیّاکَ
عطا کن به من به خاطر درخواستی که از تو کردم
جَمیعَ خَیْرِ الدُّنْیا وَجَمیعَ خَیْرِ الاْخِرَهِ
همه خوبی دنیا و همه خوبی و خیر آخرت را
وَاصْرِفْ عَنّی بِمَسْئَلَتی اِیّاکَ
و بگردان از من به خاطر همان درخواستی که از تو کردم
جَمیعَ شَرِّ الدُّنْیا وَشَرِّ الاْخِرَهِ
همه شر دنیا و شر آخرت را
فَاِنَّهُ غَیْرُ مَنْقُوصٍ ما اَعْطَیْتَ
زیرا آنچه تو دهی چیزی کم ندارد (یا کم نیاید) و
وَزِدْنی مِنْ فَضْلِکَ یا کَریمُ
بیفزا بر من از فضلت ای بزرگوار
یا ذَاالْجَلالِ وَالاِْکْرامِ
ای صاحب جلالت و بزرگواری
یا ذَاالنَّعْماَّءِ وَالْجُودِ
ای صاحب نعمت و جود
یا ذَاالْمَنِّ وَالطَّوْلِ حَرِّمْ شَیْبَتی عَلَی النّارِ
ای صاحب بخشش و عطا حرام کن محاسنم را بر آتش دوزخ
#دعای_هر_روز_ماه_رجب
🥀 @yaade_shohadaa
7.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺ظهر جمعه، مستند «آرمان روحالله» را ببینید؛
📽مستند «آرمان روحالله»، روایتی از دیدار خانوادههای شهدای امنیت با رهبر انقلاب.
🔄پخش این مستند، ظهر جمعه از KHAMENEI.IR و بطور همزمان از شبکههای سیما، به ترتیب در👇🏻
🗓جمعه سیزدهم بهمن ۱۴۰۲
بعد از خبر ۱۴؛ شبکه یک سیما
ساعت ۱۸؛ شبکه سه سیما
🗓یکشنبه ۱۵ بهمن؛
ساعت ۲۱:۴۵؛ شبکه افق
🗓سهشنبه ۱۷ بهمن؛
ساعت ۱۹؛ شبکه مستند
🥀 @yaade_shohadaa
🍂بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟!
🥀شهیده "المیرا حیدری نژاد فرسنگی"
💔 صندلی المیرا حیدری نژاد فرسنگی دانش آموز پایه یازدهم هنرستان فرهنگیان ناحیه ۲ کرمان، از شهدای انفجار تروریستی سیزدهم دی ماه ۱۴۰۲ کرمان، در امتحان نهایی روز شنبه در حالی خالی ماند که این شهیده در آزمونی بزرگ تر و آسمانی در خیل سربازان شهید سلیمانی پذیرفته شد. معلمان اما صندلی او را گلباران کردند تا نشان دهند که وی در امتحانش شرکت کرده و قبول شده است.
♦️تلاوت سوره ی «حمد» هدیه شهیده "المیرا حیدری نژاد فرسنگی"
#شهدای_مکتب_حاج_قاسم
#یازدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز نوزدهم
🥀 @yaade_shohadaa
#معرفی_کتاب
📚دختر شینا
📖 کتاب «دختر شینا»، عاشقانهای از دوران جنگ است که «بهناز ضرابی زاده» آن را از «خاطرات قدم خیر محمدی کنعان همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر» گردآوری و به صورت رمان به نگارش درآورده است.
«سردار شهید ستار ابراهیمی» یکی از شهیدان والا مقام استان همدان بود که در عملیات والفجر ۸ به درجهی رفیع شهادت رسید. «بهناز ضرابی زاده» رمان «دختر شینا» را به روایت «قدم خیر محمدی» همسر این شهید برجسته به تصویر کشیده که با وجود از دست دادن همسر خود در بیست و چهار سالگی، دیگر ازدواج نکرد و پنج فرزند خود را به تنهایی بزرگ کرد. «دختر شینا» نیز از مجاهدت و ایستادگی زنان، پابهپای مردان سخن میگوید اما این روندی نیست که از ابتدای داستان با آن مواجه هستیم. بانوی قصه که هنگام ازدواج تنها چهارده سال سن داشت آرام آرام به این صلابت دست پیدا میکند. او در ابتدا برخلاف بسیاری از همسران ایثارگر که شوهران خود را از لحاظ روانی برای جهاد و دفاع از انقلاب آماده میکردند، اما او از اول مجاهد نبود، از اول از آن زنهای قوی و با اراده نبود که شوهرش را آماده کند و بفرستد تا انقلاب کند و بجنگد اصلا مخالف انقلابی شدن شوهرش بود، ضعیف بود و ناز پرورده و جذابیت این داستان در سیر قوی شدن این دختر بود، اینکه با دلگرمیای که به همسرش داد او را برای جهاد و دفاع از انقلاب آماده کرد.
#ماه_رجب
#جمعه
🥀 @yaade_shohadaa
#برشی_از_یک_کتاب
#دختر_شینا
🥀یک شب سفره را انداخته بودم، داشتم بشقابها را توی سفره میچیدم. صمد هم مثل همیشه رادیوش را روشن کرده بود و چسبانده بود به گوشش. گفتم: «آن را ولش کن بیا شام بخوریم، خیلی گرسنهام.»
نیامد. نشستم و نگاهش کردم. دیدم یکدفعه رادیو را گذاشت زمین و بلند شد. بشکنی توی هوا زد و دور اتاق چرخید. بعد رفت سراغ خدیجه او را از توی گهواره برداشت. بغلش کرد و بوسید و روی یک دست بلندش کرد.
به هول از جا بلند شدم و بچه را گرفتم. گفتم: «صمد چه خبر شده. بچه را چه کار داری. این بچه هنوز یکماهش نشده. دیوانهاش میکنی!»
میخندید و میچرخید و میگفت: «خدایا شکرت، خدای شکرت!» آمد جلو سرم را بوسید و گفت: «قدم! امام دارد میآید. امام دارد میآید. الهی قربان تو بچهات بروم که اینقدر خوش قدمید.» بعد کتش را از روی جالباسی برداشت.
ماتم برده بود. گفتم: «کجا؟!»
گفت: «میروم بچهها را خبر کنم. امام دارد میآید!»
گفتم: «پس شام چی؟! من گرسنهام.»
برگشت و تیز نگاهم کرد و گفت: «امام دارد میآید. آنوقت تو گرسنهای؟! به جان خودم من اشتهایم کور شد. سیر سیرم.»
.... خیلی از شب گذشته بود که باصدای در از خواب پریدم. صمد بود. صبح زود که برای نماز بلند شدم. دیدم دارد ساکش را میبندد. بغض گلویم را گرفت. گفتم: «کجا؟!»
گفت: «با بچههای مسجد قرار گذاشتیم بعد از اذان راه بیفتیم. گفتم که، امام دارد میآید.»
یکدفعه اشکهایم سرازیر شد. گفتم: «از آن وقت که اسمت روی من افتاد، یا سرباز بودی، یا دنبال کار. حالا هم که اینطور. گناه من چیست؟! از روز عروسی تا حالا، یک هفته پیشم نبودی. رفتی تهران پی کار، گفتی خانهمان را بسازیم، میآیم و توی قایش [روستایی در اطراف همدان] کاری دست و پا میکنم، نیامدی. من که میدانم تهران بهانه است. افتادهای توی خط تظاهرات و اعلامیه پخش کردن و از اینحور حرفها. تو که سرت توی این حرفها بود، چرا زن گرفتی؟! زن گرفتی که اینطور عذابم بدهی؟ من چه گناهی کردهام؟»
خدیجه با صدای گریه من از خواب بیدار شده بود و گریه میکرد. صمد رفت گهواره را تکان داد و گفت: «راست میگویی. هرچه تو بگویی قبول دارم. ولی به جان قدم، این دفعه دیگر دفعه آخر است. بگذار بروم امامم را ببینم و بیایم. اگر از کنارت جُم خوردم، هرچه دلت خواست بگو.»
بعد بلند شد و به من نگاه کرد و با یک حالتی گفت: «قدم! نفس تو خیر است. تازه از گناه پاک شدهای. برای امام دعا کن به سلامت هواپیمایش بنشیند.»
با گریه گفتم: «دلم برایت تنگ میشود. من کی تو را درست و حسابی ببینم...»
چشمهایش سرخ شد و گفت: «فکر کردی من دلم برای تو تنگ نمیشود؟! بیانصاف! اگر تو دلت برای من تنگ میشود، من دلم برای دو نفر تنگ میشود.»
خم شد و صورتم را بوسید. صورتم خیس خیس بود.
#جمعه
🥀 @yaade_shohadaa