eitaa logo
یادداشت های فلسفی من
424 دنبال‌کننده
145 عکس
3 ویدیو
91 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عرض بر خلاف جوهر وصفی وجودی است و لذا شده و وصف می پذیرد بذات.
هرچیزی که صدق خارجی دارد یک نحوه وجود خارجی هم حتما دارد، این قاعده در بحث اصالت وجود کاربرد جدی دارد. با توجه به این قاعده باید ماهیت را خارجی دانسته و در مورد نحوه ی وجود آن در خارج گفت و گو کرد. الهیات شفا، ص160و تعلیقات صدرا بر شفاص686( در صفحات قبل نیز به این بحث پرداخته اند)
اثبات خداوند و هیولی بر اساس نیاز به امر بسیط در هستی.
فرع اول در کلام صدرا؟.pdf
153K
ظاهر این متن در این می باشد که جناب صدرا در قالب عنوان هدایه کشفیه همان حرف علامه طباطبایی رحمه الله علیه در فرع اول اصالت وجود را توضیح می فرمایند.
مجموعه آثار، ج۷، ص۲۷۲
ماده متحصل و ماده غیر متحصل و تجرد انسانی.pdf
163.8K
تفاوت بروز یک حقیقت به شکل مادی و تحصلی و تحلیل سیر تجردی انسان از جسم
نگاه به و باید با نگاهی ثبوتی باشد و صحنه نفس الامر اجازه اعتبارات مختلف را به ما بدهد
یکی از حرفهای بسیار خوبی که آخوند دارد در همین جاست. ایشان یک حرفی در باب وجود دارد که ریشه‏اش همان اصالت وجود است- که این مطلب اساساً در فلسفه شیخ نیست- و آن اینکه اگر وجود اصالت نداشته باشد اصلا وحدتی حاصل نمی‌شود. یکی از مطالبی که حاجی سبزواری در منظومه‏ گفته این است که ماهیت، مناط تباین و کثرت است و اگر وجود اصالت نداشته باشد اصلا وحدتی حاصل نمی‌شود. اگر وجود اصیل نباشد، با اعتبار لابشرطی و بشرط لائی وحدت حاصل نمی‌شود. این حرف- که با اعتبار لابشرطی و بشرط لائی وحدت حاصل می‌شود- حرف سستی است؛ عمده وجود یک وحدت واقعی است. «لو لم یؤصّل وحدة ما حصلت». آن حیثیتی که مناط صدق حیوان است، و مناط صدق انسان است، و مناط صدق ناطق است و... باید واقعا یک چیز باشد نه با اعتبار. اعتبار نمی‌شود که ملاک وحدت باشد، و الّا می‌شود فرس را لابشرط گرفت و بر انسان حمل کرد. در اینجا وجود است که منشأ وحدت است. خاصیت وجود این است که مفاهیم متباین متعدّد از آن انتزاع می‌شود و هر چه وجود شدیدتر و قوی‏تر باشد مفاهیم بیشتری از آن انتزاع می‌شود. در مورد واجب هم همین طور است. به عقیده ما اگر دنبال این مطلب را بگیریم باید بعضی مطالب را دور بریزیم؛ یعنی مسئله‌ لابشرطی و بشرط لائی دیگر کفایت نمی‌کند؛ و مهم‏تر اینکه اساساً مسئله‌ کلیات خمس از بین می‌رود؛ یعنی علیرغم اینکه دو هزار و اندی سال در این مورد بحث شده است باید آنها را رها کرد... البتّه کلیات خمس را داریم ولی به معنای دیگر؛ معنایش این می‌شود که یک حقیقت است، همان حقیقت نوعیه، و جنس از شکم همان نوع خارج می‌شود و جنس ذاتی فصل است و اساساً بین جنس و فصل تباین وجود ندارد؛ همان طور که وجود ناقص منطوی در وجود کامل است جنس نیز منطوی در فصل است؛ مفهوم جنس در خود مفهوم فصل گنجانده شده است. استاد مطهری، فلسفه ابن سینا، ج ‏1 (مجموعه آثار، ج7)، ص300 توضیح مفصل تر این مطلب را خود ایشان در فصل قبل داده اند: امّا نظر خود ما- حالا به صورت یک فرضیه- این است که: این حکما بیانی دارند در باب تشکیک (تشکیک تقریبا به معنای زیاد و کم است). می‌گویند تشکیک در ماهیت جایز نیست. مثلًا ماهیت انسان را در نظر بگیرید، نمی‌شود گفت یک فرد انسان‏تر است و آن یکی کمتر انسان است. پس تشکیک در چیست؟ می‌گویند تشکیک در اتصافات است؛ یکی عالم است یکی عالم‏تر است و یا تعبیری که می‌گویند فلانی انسان‏تر است به معنی اینکه اخلاقش عالی‏تر است. حکمایی مثل بوعلی که راجع به «اصالت وجود» بحثی نداشته‌اند بحثشان به همین جا ختم می‌شود. امّا شیخ اشراق گفت تشکیک در خود ماهیت جایز است. ولی حکمای بعد از او این مطلب را نپذیرفتند. صدرالمتألّهین که به اصالت وجود قائل شد تشکیک در وجود را قبول کرد؛ یعنی تشکیک فقط در اتصافات و در «وجود ناعت» نیست، در خود وجود هم می‌تواند باشد. ولی ایشان هم در مسئله‌ تشکیک ماهیت نظریه بوعلی را قبول کردند. امّا نظر ما این است که بنابر این سخن که اصالت از آن وجود است و ماهیت اعتباری و از هر جهت تابع وجود است، پس تشکیک در ماهیت به تبع وجود اشکالی ندارد. اگر وجود مشکک شد ماهیت هم مشکک می‌شود. با این حساب به طور کلّی بساط کلیات خمس برچیده می‌شود؛ اساساً بین جنس و نوع هیچ تفاوتی نیست مگر تفاوت تشکیکی؛ یعنی دو ماهیت یکی است، اختلافشان به شدّت و ضعف است، مخصوصاً در باب فصل که ما یک ماهیت نوعی را ذهنا به جنس و فصلی تقسیم می‌کنیم، ولی بین ایندو تفاوتی نیست. ماهیت جنس منغمر در ماهیت فصل است، همان طور که وجود جنس منغمر در وجود فصل است. اساساً ماهیت جنس در ضمن ماهیت فصل هست. آنوقت فرق بین جنس و فصل اعتباری می‌شود. فصل حاوی تمام معنای نوع است. حق این است که همان طور که خود حاجی سبزواری گفته: «حقیقة النوع فصله الأخیر» یعنی فصل تمام حقیقت نوع است نه جزء حقیقت آن. استاد مطهری، فلسفه ابن سینا، ج ‏1 (مجموعه آثار، ج7)، ص288
نکاتی از کتاب فلسفه الهیات بمعنی الاخص.pdf
323.3K
این نوشتار خلاصه ای از کتاب ارزشمند و مفید فلسفه بمعنی الاخص استاد مهدی عبداللهی است که با عنایت پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به چاپ رسیده است. استاد عبداللهی در این نوشتار به خوبی در ضمن بیان مبانی اندیشه فلسفه اسلامی در بحث الهیات اخص به تطبیق این مبانی بر مباحثی که از جانب اندیشه های رقیب مطرح شده است پرداخته و به ارزیابی تفکرات دست می زنند. شمول مباحث مطرح شده حیطه های مختلف از جمله هستی شناسی، معرفت شناسی، زبان شناسی و حیطه های اخلاقی و کارکردی را در بر می گیرد و لذا این کتاب می تواند کتابی جامع و مفید در این موضوع لحاظ گردد. مطالعه کتاب رو قطعا به دوستان پیشنهاد می کنم.
فصل4.pdf
270.8K
از جمله چالش هایی که در سیستم تعریف قدما با آن رو به رو هستیم این نکته است که خود این بزرگان فرموده اند اگر دستیابی به حقیقت شی محال نباشد، بسیار مشکل است. جناب بوعلی در فصل۴الهیات شفا ضمن بیان این مطلب درصدد هستند راه حل هایی را برای کشف فصل و حقیقت اشیا ارائه دهند تا حداقل در مواردی ولو اندک حقیقت اشیا بر ما کشف شود. تذکر: منظور از حقیقت شی شناخت تفصیلی است نه شناخت اجمالی.(ثمره این نگاه در مباحث نسبیت در حقیقت و فهم روشن می شود) شناخت اجمالی به معنای تصور اولیه ای است که ما از شی در ذهن داریم، تصویری که حاصل انفعال ما از نفس الامر متناسب امر می باشد. اما شناخت تفصیلی مربوط به تحلیل و تمییز همین شناخت اجمالی می باشد. جناب بوعلی در فصل۱۰و۱۱نهج اول اشارات به این مطلب پرداخته اند که خب جناب خواجه و قطب رازی به تناسب به خوبی مطلب را شرح داده و با مسئله قصد اولی و قصد ثانوی مطلب را باز کرده اند. ضمنا متن اسفار و حواشی آن در این بحث بسیار مغتنم است. ج۱، ص۳۹۰به بعد برخی از کتب معاصرین نیز که می توان در این زمینه به آن اشاره کرد کتاب فلسفه فلسفه اسلامی استاد یزدانپناه بخش بدیهیات تصوری می باشد یا مقاله ای که دکتر موسویان با عنوان حکمت و حقیقت در این رابطه نگاشته اند. (از ویرایش ناقص متن عذر خواهم)
مناقشه در دستگاه جنس و فصل البته، این بحث‌‌ها درباره جنس و فصل با این عرض و طول موجب شکوفایى اذهان مى‌‌شود و قدرت تفکر و تأمل و تشقیق شقوق را مى‌‌افزاید و قابل تحسین است. ولى باید توجه داشت که ترکیب هر ماهیتى از جنس و فصل، کلیت ندارد۱ 1. در بحث برهان شفاء به طور مفصّل به این مبنا اشاره شده است. همچنین در تعلیقه بر نهایة الحکمه. و ضرورت ندارد که ما همیشه تعریف را به این صورت در نظر بگیریم. البته، اگر چیزى در خارج مرکب باشد و یک جزء آن مشترک بین دو یا چند نوع باشد مى‌‌توان مفهوم جنس را از جزء مشترک و مفهوم فصل را از جزء مختص به دست آورد، و در سایر موارد با شناختن اجزاء، کل را شناخت ولى تعمیم این قاعده نسبت به همه ماهیاتْ صحیح نیست. بنابراین، کافى است که به طور مثال بگوئیم آب مرکب است از اکسیژن و ئیدروژن. اگر واقعاً آب مرکب از این دو عنصر باشد و ما آنها را بشناسیم همین کافى است براى معرّفى آب بگوییم: آب مرکب از این دو عنصر است و ضرورت ندارد که در این‌‌جا یک مفهوم «لا بشرطى» اخذ کنیم و در تعریف آب، از آن استفاده کنیم. انسان نیز اگر واقعاً مرکب از جسم و روح است هرگاه ما این دو جزء حقیقى را بشناسیم مى‌‌توانیم مجموع آنها را تعریف انسان قرار دهیم و دیگر لزومى ندارد که دو مفهوم جنس و فصل را به صورت «لا بشرط» اخذ کنیم. آرى، بحث‌‌هائى در این‌‌جا وجود دارد که اگر این‌‌ها دو جزء هستند چگونه با دوئیت خود یگانه مى‌‌شوند و یک موجود (انسان) را تشکیل مى‌‌دهند؟ آیا واقعاً ترکیب این دو جزء، ترکیب حقیقى است؟ و آیا شىء سومى از آنها پدید مى‌‌آید؟ و اگر شىء سومى پدید مى‌‌آید آیا یک صورت جدیدى غیر از آن صورتى که اجزائش داشته خواهد داشت یا صورت جدیدى ندارد؟ این‌‌ها بحث‌‌هاى فراوانى است که در همه جا پاسخ یکسان ندارد. و به هر حال نمى‌‌توان گفت: همه جا شناخت هر ماهیتى متوقف بر شناخت جنس و فصل است و همه اجناس هم در اجناس دهگانه مندرج هستند و باید به صورت «لا بشرطى» اخذ شوند تا قابل حمل بر کل باشند. حقیقت این است که حمل جنس بر کل شىء، نیز از روى مسامحه است. جنس از جزء شى حکایت دارد که آن همان ماده‌‌اش مى‌‌باشد و اگر آن را بر کل اطلاق کنیم یک نوع مسامحه خواهد بود. نکته دیگر این‌‌که غالب این بحث‌‌ها مبتنى بر مباحث لغوى و زبان‌‌شناسى است و ممکن است در زبان‌‌هاى مختلف، تفاوت داشته باشد. این‌‌گونه مباحث اساساً در شمار بحث‌‌هاى فلسفى نیست. البته، آن کسانى که فلسفه را تحلیل زبان مى‌‌دانند حق دارند به این‌‌گونه مباحث بپردازند. ولى اگر ما فلسفه را شناخت حقیقت اشیاء مى‌‌دانیم و تحلیل زبان را جزء فلسفه نمى‌‌دانیم باید بیشتر توجه‌‌مان به شناختن حقایق باشد و بر بحث‌‌هاى لغوى و ادبى تکیه نکنیم. به هر حال، ما در جاهاى مختلف به این مطلب اشاره کرده‌‌ایم به ویژه در شرح برهان شفا گفته‌‌ایم که دستگاه جنس و فصل ارسطوئى درباره حد و تعریف همیشه پاسخگو نیست. شرح الهیات شفاء، ج۳، ۵۵۳تا۵۵۴، فصل۶از مقاله۵ (ایت الله مصباح یزدی رحمه الله علیه)
فلسفه کثرت در هستی
علمای قدیم در بحث رئوس ثمانیه میان غایت و فایده‌ی علم تفکیک کرده و می فرمودند غایت داعی اصلی از علم و فایده مجموعه اموری است که به طور طبیعی بر این غایت مترتب می شوند. به گمان من در قرن معاصر از جمله عواملی که سبب شده فلسفه آنطور که باید و شاید جایگاه خود را پیدا نکند و پویایی لازم را نداشته باشد خلط میان همین این دو امر است. بر فلسفه فوائد مختلفی مترتب می باشد برای مثال می تواند به عنوان ابزاری در جهت دفاع از دین قرار بگیرد یا وسیله ای باشد برای پیشبرد اهداف تمدنی یا به بهداشت روان کمک کند یا... اما آیا فلسفه برای این ها است یا فلسفه امری است ورای همه‌ی این موارد؟ فلسفه برای هیچکدام از این ها نیست و فراتر از همه‌ی این ها ندای کشف واقعیت وجود علمی انسان است و برای این غرض شریف بنا شده است. بله بر این غایت فوائد مختلفی مترتب است اما او برای این ها نیست و كاستن او به اين موارد موجب اسارت و عقب ماندگی او است. شاید شما بگویید اگر میان غرض و فایده رابطه‌ی طبیعی وجود دارد، چرا سخن درازی می کنی که این ها سبب عقب ماندگی فلسفه‌ شده اند؟ در جواب می گویم نگاه و انگیزه‌ی ما می تواند در نوع کار فلسفی ما اثرگذار باشد، به این صورت که در مسائل باب طبع سریعا قانع شده و در مسائلی که با هدف ما سازگار نیستند بیش از حد مته به خشاش بگذاریم و از پذیرش واقعیت آنطور که هست سر باز زنیم. لذا این اشتباه و خلط، یا ناپختگی را به دنبال خود می آورد یا کاهش سرعت را. البته سوتفاهم نشود، نمی خواهم بگویم عقل نمی تواند به خود تعیّن بدهد و مثلا وحی را بپذیرد یا کنار بگذارد و با این امر تعین یافته فلسفه ورزی کند یا نمی خواهم بگویم می شود به شخص به علت داعی های مختلفی که دارد اعتراض کرد و گفت فلسفه تو فلسفه نیست، خیر، فلسفه فلسفه است به صرف اینکه محصول نهایی قالب برهانی داشته باشد، حال هر انگیزه و داعی می خواهد پشت آن باشد یا عقل هر تعینی به خود داده باشد. بحث من فراتر از این اشکال های سطحی است، بحث روی نوع فلسفیدن است، روی توقف گاه ها و اوج گرفتن هایم، روی اینکه فلسفه ام رئیس باشد یا برده، عقلانیت بیافریند یا برده شبه عقلانیت های عوام زده باشد. برای جایگاه فلسفه ام باید از این خلط اجتناب کنم. وگرنه می شود آنچه شده.
ماده و جنس از نگاه قدما و معاصرین.pdf
283.1K
با مراجعه به تقریرهایی که از معاصرین در زمینه تحلیل جنس و ماده و صورت و فصل متوجه می شویم بیان های مختلفی از این بحث وجود دارد. لذا در این پژوهش سعی شده با ذکر طرح های مختلف و مقایسه آن با سخن جناب بوعلی و صدرا مشخص کنیم قدما چه می گویند و نسبت سخن آن ها با معاصرین چیست؟ و در آخر قضاوت کنیم چه سخنی با نگاه به مجموع صحبت ها می توان بیان کرد؟
بیان انواع مقومات و نسبت آن ها با حد شی اعلم أنّ أجزاء الشيء قد تكون أجزاء لماهيته و صورته الحقيقية العقلية، و قد تكون أجزاء لوجوده و صورته الكونية. و أجزاء الوجود أيضا قد تكون أجزاء لأصل الوجود، و هي التي لا بدّ من تحقّقها في تحقّق الشيء أينما وجد الشيء و كيف وجد و متى وجد؛ و قد تكون أجزاء له بحسب كمال ذاته و تمام خلقته. فالتي تقع من الأجزاء في حدود الأنواع إنّما هي أجزاء ماهياتها، و هي المعاني المحمولة عليها المتحدة معها في الوجود؛ إذ قد علمت أنّ الوجود بالقياس إلى الماهية كالعرض بالقياس إلى معروضه، فكذا أجزاء الوجود بالقياس إلى أجزاء الماهية كالعوارض لتلك الأجزاء؛ و التحديد إنّما يقع بذاتيات الأمور المحدودة، لا بعرضياتها. فإذن، ليست الأجزاء الوجودية داخلة في التحديد، فضلا عن الأجزاء التي لا مدخلية لها في أصل الوجود و قوامه، بل في كمالية الوجود أو في كمالية أجزاء الوجود أو في حسنها و زينتها؛ فالأولى كاليد و الرّجل، و الثانية كالأصابع و الأظفار، و الثالثة كالحاجبين و الأشفار. تعلیقات صدرا بر شفا، ص972و973
خداوند نهایت علم را به امور دارد، علم همه چیز را هم دارد، سستی و اهمال هم در مورد او معنا دارد، پس هر امر ممکنی را وجود می بخشد و هر را فعلی که محقق می کند در اوج قرار دارد و بهترین حالتی که برای آن موجود متصور می باشد را دارا می شود. ◀️فقط ممکن است یک سوال ایجاد شود که خداوند اصولا چرا خلق می کند؟ در جواب می گوییم هر ذاتی نسبت به خود حب دارد به این معنا که هستی خود را به نیستی خود ترجیح می دهد. پس به دنبال هستی خود است، یک حالت از هستی او تفصیل هستی اوست. پس ذات تفصیل و بودن تفصیل خود را بر نبودن تفصیل خود ترجیح می دهد و نسبت به حالت اول حب دارد و لذا دست به خلق می زند. البته باید توجه داشته باشیم تفصیل در مرحله بعد از ذات است لذا به دنبال آن بودن لزوما به خاطر نقص در مرحله‌ی ذات نمی باشد. لذا در مثل خداوند که ذات کامل است تفصیل صرفا برای حب ذات می باشد.