eitaa logo
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
168 دنبال‌کننده
285 عکس
153 ویدیو
4 فایل
🕊او بٰا سپاهی ازشهیدان خواهد آمد🕊 🌹وَلٰا تحسبَن الذیـنَ قُتلوا فـی سبیلِ الله امواتا بَلْ احیـٰاءٌ عندَ ربهم یُرزَقون🌹 📣لطفا شماهم ازعنایات خود توسط شهدا وامام‌زمان برای ما بگید👇 🆔 @A_Sadat313
مشاهده در ایتا
دانلود
کار آن روز،با نام مبارک (ع)آغاز شد.از صبح تا ظهر،هفت شهید پیدا کردیم. به دلمان افتاده بود که حتما یک شهید دیگر پیدا می‌شود.هشت شهید به نیت امام‌هشتم(ع).هر چه گشتیم،از شهید هشتم خبری نشد😢. امیدمان را از دست ندادیم.توی همین گیرودار بودیم که خبر رسید امام جماعت مسجد امام جعفر صادق(ع)شهر العماره عراق،نزدیک به ۱۵۰ پیکر را برای تحویل به ما آورده است.😞یکی یکی شان را از کانتینر پیاده کردیم.همه عراقی بودند،اما از بینشان،پیکر مطهر یک شهید ایرانی پیدا شد.خیلی دلچسب بود!بالاخره با (ع) به مراد دلمان رسیدیم و با هفت شهیدی که صبح پیدا کرده بودیم،شدند هشت شهید.💔شد همان چیزی که میخواستیم. از این دلچسب تر،نوشته پشت لباس آن شهید بود: 😭😭
🕊 یکی از رفقا میگفت: "قصد داشتم گفتم برم و از امام رضا(ع)… یه زن خوب بخوام...❗️ رفتم و درخواستمو به آقا گفتم... شب شد و جایی واسه خواب نداشتم...☹️ هر جای حرم که میخوابیدم... خادما مثه بختک رو سرم خراب میشدن که...😢 "آقا بلند شو..." متوجه شدم کنار پنجره فولاد… یه عده با پارچه سبز خودشونو به نیت شفا بستن… کسی هم کاری به کارشون نداره. رفتم یه پارچه سبز گیر آوردم و....... تاااا صبح راحت خوابیدم...❗️ صبح شد...پارچه رو وا کردم...☺️ پا شدم که برم دنبال کار و زندگیم... چشتون روز بد نبینه…❗️ یهو یکی داد زد : "آی ملت…شفا گرررفت…😱 به ثانیه نکشید، ریختن سرم و...😭 نزدیک بود لباسامو پاره پوره کنن که… خادما به دادم رسیدن و بردنم مرکز ثبت شفا یافتگان…❗️ "مدارک پزشکیتو بده تا پزشکای ما؛ مریضی و ادعای شفا گرفتنتو تأیید کنن..." "آقا بیخیاااال😳…شفا کدومه…⁉️ خوابم میومد،جا واسه خواب نبود... رفتم خودمو بستم به پنجره فولاد و خوابیدم😴… همین" تاااا اینو گفتم… یه چک خوابوند درِ گوشم و گفت: "تا تو باشی دیگه با احساسات مردم بازی نکنی…"🤕 خیلی دلم شکست💔 رفتم دم پنجره فولاد و با بغض گفتم: "آقا؛دستت درد نکنه...دمت گرم💔 زن که بهمون ندادی هیچ… یه کشیده آب دار هم خوردیم. همینجور که داشتم نِق میزدم… یهو یکی زد رو شونم و گفت: "سلام پسرم❗️ "مجرّدی⁉️" گفتم آره؛ "من یه دختر دارم و دنبال یه دوماد خوب میگردم...☺️ اومدم حرم که یه دوماد خوب پیدا کنم؛ تو رو دیدم و به دلم افتاد بیام سراغت... خلاااااصهههه... تا اینکه شدیم دوماد این حاج آقا😁 بعد ازدواج با خانومم اومديم حرم... از آقا تشکر كردم و گفتم: "آقا،ما حاضریما...😂 یه سیلی دیگه بخوریم و یه زن خوب دیگه هم بهمون بدیا 😂😂😂 (به روایت آقای موسوی زاده)
ملاعباس چاوش با جمعی از جوانان شب جمعه به کربلا آمدند، از او خواستند تا برایشان مداحی کند،رسیدند بالای سر امام حسین(ع)، به خود گفت دفترچه شعرم را باز میکنم هر شعری آمد همان را میخوانم. دفترچه اش را باز کرد و اشعار علی اکبر(ع) آمد، و شروع کرد به خواندن. سفر اول کربلا و همه جوان، مجلس شوری بپا شد، ملا عباس گفت:بس است،دیگر برویم استراحت کنیم. در عالم خواب به او گفتند آماده شوید که امام حسین(ع) میخواهد به دیدارتان بیاید، او در عالم خواب همه را بیدار کرد و مودبانه نشستند تا آقا تشریف آوردند. امام حسین(ع) فرمود:ملا عباس! گفتم: بله آقا جان. فرمودند: می دانی چرا من امشب به اينجا آمدم؟! گفتم: نه آقاجان. فرمودند: من با شما سه كار داشتم. گفتم: آن سه كار چيست آقا جانم؟ فرمودند: اولا، بدان كه هر كس زائر ما باشد، به ديدنش می رويم! ثانيا، شبهای جمعه وقتی در مازندران هستی و جلسه داريد و دور هم می نشينيد، یک پيرمردی دم در می نشيند و كفش ها را درست می كند، سلام حسين را به او برسان! سپس فرمودند: ملا عباس! كار سوم هم اين است كه آمدم به تو بگويم كه اگر دفعه ی ديگر رفقا را در شب جمعه به حرم آوردی،... گفتم بله آقا؟ یک وقت ديدم بغض راه گلويشان را گرفت. گفتم: آقا چی شده؟فرمودند: ملا عباس اگر دو مرتبه رفقايت را شب جمعه به حرم آوردی و خواستی نوحه بخوانی، ديگر نوحه ی علی اكبر را نخوانی! گفتم: چرا نخوانم؟ مگر بد خواندم؟ غلط خواندم؟ !فرمودند: نه. گفتم پس چرا نخوانم؟! فرمودند: ملا عباس! مگر نمی دانی شبهای جمعه مادرم فاطمه زهرا(س) به كربلا می آيند؟! 📕کرامات الحسينيه،ج۲، ص۱۱ @yadeShohadaa
4_5945234335467570581.mp3
8.35M
معجزه حضرت اباالفضل علیه السلام و شفای مادر بیمار در حرم😭 سیدحسین مؤمنی؛ علی فانی؛ شب جمعه، شب زیارتی ارباب/ «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ، وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ‌اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ، وَ لاجَعَلَهُ‌اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُم، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلىٰ عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلىٰ اَصْحابِ الْحُسَیْن» «ع»
1_276196458.mp3
4.04M
﷽ 💎پیرمرد کفاش و علیه‌السلام ❤️🌟اللهم عجل لولیک الفرج 🌟❤️ @yadeShohadaa
❤️آمدیم نبودید، وعده دیدار بهشت❤️ یکی از فرماندهان جنگ روایت می‌کند: خدا رحمت کند «حاج عبدالله ضابط» را. برایم تعریف می‌کرد خیلی دلم می‌خواست سید مرتضی آوینی را ببینم. یک روز به رفقایش گفتم، جور کنید تا ما سیدمرتضی را ببینیم، خلاصه نشد. بالاخره آقا سید مرتضی آوینی توی فکه روی مین رفت و به آسمون‌ها پر کشید🕊🕊 🔅تا اینکه یک وقتی آمدیم در منطقه جنگی با کاروان‌های . شب در آنجا ماندیم. در خواب، را دیدم و درد و دل‌هایم را با او کردم؛ گفتم آقا سید، خیلی دلم می‌خواست تا وقتی زنده هستی بیایم و ببینمت، اما توفیق نشد. سید به من گفت "ناراحت نباش فردا ساعت ۸ صبح بیا سر پل منتظرت هستم". صبح از خواب بیدار شدم. منِ بیچاره که هنوز زنده بودن شهید را داشتم، گفتم: این چه خوابی بود، او که خیلی وقت است شهید شده است. گفتم حالا بروم ببینم چه می‌شه. 🔅 بلند شدم و سر قراری رفتم که با من گذاشته بود، اما با نیم ساعت تأخیر، ساعت ۸:۳۰. دیدم خبری از آوینی نیست. داشتم مطمئن می‌شدم که خواب و خیال است. سربازی که آن نزدیکی‌ها در حال نگهبانی بود، نزدیک آمد و گفت: آقا شما منتظر کسی هستید؟ گفتم: بله، با یکی از رفقا قرار داشتیم. 🔅 گفت: چه شکلی بود؟ برایش توصیف کردم. گفتم: موهایش جوگندمی است. محاسنش هم این‌جوری است. گفت: رفیقت آمد اینجا تا ساعت ۸ هم منتظرت شد نیامدی، بعد که خواست بره، به من گفت: کسی با این اسم و قیافه می‌آید اینجا، به او بگو آقا مرتضی آمد و خیلی منتظرت شد، نیامدی. کار داشت رفت اما روی پل برایت با انگشت چیزی نوشته، برو بخوان. رفتم و دیدم خود آقا مرتضی نوشته: آمدیم نبودید، وعدۀ ما بهشت!❤️ 🌷 @yadeShohadaa
• 💜🍃 • • گفت: شب ِعملیات ستونِ غواص‌ها به صف شدن زدند به اروند رود... نفرجلوییه طناب رو زیاد رها کرده بودبهش گفتن چرا سر طناب رو زیاد رها کردی..؟! گفت‌: چون میخام خودِ (عج) مارو از این رودخونه نجات بده🌱... بچه‌ها.. پشت رودخونه زندگے که گیر کردی تنها امام‌زمان(عج)هست که میتونه هُلت بده.. ✨... 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای عجیب "ماشاالله نجار" وعنایت اباعبدالله الحسین (ع) 🎤 استاد پناهیان ماشاالله خدادادپور کرمانی «علیه السلام» @yadeShohadaa
🌸سید به غسل جمعه بسیار اهمیت میداد.و سعی میکرد هیچ موقع غسل جمعه را ترک نکند. 🌸یک روز جمعه به همراه با دوستش به حمام عمومی میروند. 🌸سید چند انگشتر داشت. یکی از آنها از همه زیباتر بود.که ظاهرا انگشتر هدیه ازدواج سید بود. 🌸خلاصه با دوستش آب بازی میکردند. که یکدفعه دوستش لگن آب سردی به طرف سید پاشید. سید جا خالی داد.اما اتفاق بدی افتاد.😳 🌸سید با چهره رنگ پریده به دنبال انگشتر میگشت. ولی شدت آب بقدری بود که انگشتری که سید به آن علاقه داشت .آب آن را به چاه برده بود.دیگر کاری نمیشد کرد.😔 با مسئول حمام هم صحبت کردیم ولی بی فایده بود. 🌸دوستش به شوخی به سید میگوید این به دلیل دلبستگی تو بود.😍 تو نباید به مال دنیا دل ببندی. 🌸سید گفت.راست میگویی.ولی این هدیه همسرم بود.خانمی که ذریه س است. اگر بفهمد که اوایل زندگیمان هدیه اش را گم کرده ام..بد میشود. 🌸خلاصه سید خیلی ناراحت بود. دو روز از اون اتفاق گذشته بود. 🌸دوستش با کمال تعجب نگاه به انگشان سید میکند. میبیند😳 دقیقا همان انگشتری که آب در چاه انداخته بود. دقیقا همان انگشتر بود. انگشتری که به چاه فاضلاب حمام رفته بود.و هیچ راهی هم برای پیدا کردن مجدد آن نبود. 🌸ولی الان همان انگشتر در دستان سید بود. 🌸دوستش سید رو قسم میدهد که چی شده⁉️ 🌸ولی سید ساکت بود. ولی این چیزی نبود که دوستش به این سادگی از آن بگذرد. 🌸دوستش سید را قسم به حق مادرش میدهد. 🌸سید مکثی میکند.و به دوستش میگوید تا زنده هستم جایی نقل نکن.حتی اگر توانستی بعد از من هم به کسی چیزی نگو. چون تو را به خرافه گویی و ... متهم میکنند. سید میگوید👇👇👇 🌸من آن شب با ناراحتی به خانه رفتم.و مراقب بودم همسرم دستم را نبیند. 🌸قبل از خواب به مادرم ( حضرت زهرا س ) متوسل شدم. گفتم: مادر جان بیا و آبروی مرا بخر.😔 🌸طبق معمول سوره واقعه را خواندم و خوابیدم. نیمه های شب برای نماز شب بلند شدم مفاتیح من بالای سرم بود.مسواک و تنها انگشترم را روی آن گذاشته بودم. 🌸موقع برخواستن مفاتیح را برداشتم و به بیرون اتاق رفتم . وضو گرفتم و آماده نماز شب شدم. قبل از نماز به سمت مفاتیح رفتم.تا انگشتر را در دست کنم. 🌸یکباره و با تعجب دیدم که دوتا انگشتر روی مفاتیح است. 🌸وقتی با تعجب دیدم انگشتری که در چاه حمام گم شده بود .روی مفاتیح قرار داشت. دقیقا با همان نگیتی که گوشه اش پریده بود نمیدونی چه حالی داشتم🙏 @yadeShohadaa
👌یکی دیگر از برکات و کرامات آشنایی با شهید مهدی ذاکر حسینی و خاطراتشان 🌷چادری شدن یک خانم بواسطه آشنایی با کتاب شهید مهدی ذاکر حسینی🌷 یکی از ارادتمندان شهید ذاکر حسینی این طور برایمان تعریف کردند : (( من دانشجو هستم و ارادت ویژه ای به شهید ذاکر حسینی دارم . در دوران تحصیلی هم کلاسی داشتم که از لحاظ پوشش و حجاب وضعیت مناسبی نداشتند 😔 اما من به خاطر این مساله ارتباطم رو با ایشان قطع نکردم و با ایشان دوست و صمیمی شدم 🌺 بواسطه دوستی مان از مشکلات و گره ها و اتفاقات زندگی که برایش می افتاد با خبرمیشدم و به من میگفت دست به هرکار میزنم سد و مانع برایم پیش می آید .و حتی در آستانه جدایی از همسرم هستم 😔💔 همان زمان بود که کتاب شهید ذاکر حسینی چاپ شده بود و من جهت معرفی شهید یک جلد از این کتاب را به ایشان هدیه دادم😊 بعد از مدتی دیدم این خانم با چادر وارد دانشگاه شدند پوششی که ۱۸۰ درجه تغییر کرده بود 😳 خیلی متعجب شدم و گفتم جریان چیست ؟ چقدر تغییر ؟ گفت این کتاب را خواندم و بعد از مطالعه با شهید عهد کردم که حجابم را رعایت کنم و چادر به سر کنم 😍 از همان موقع برکات عجیب و زیادی به زندگی من آمد و مشکلات و سختی های من یکی یکی برطرف شدند .و با همسرم زندگی بسیار خوب و آرامی را دوباره شروع کردیم ❤️ )) @yadeShohadaa
⭐️🌙 خواب سید محمد فرزند شهید مدافع حرم 🌙⭐️ قصد داشتم برای به کربلا برم. پیاده روی نجف تا ، به نیابت از شهیدم و همه شهدا...🌷 همه بهم میگفتن سید محمدو تنها نذار و نرو؛ اون بچه تو این موقعیت به حضورت نیاز داره🍼 ولی با اطمینان میگفتم: سید محمد مشکلی نداره، اونو می سپرم به باباش☝️. حتما باباش مراقبش هست که این سفرو برام جور کرده. دلم پر میزد برای رفتن💔 سید محمدو گذاشتم پیش مامانم و رفتم. مامانم باجون ودل مراقبش بود🌺 یه شب که همه خواب بودن، مامانم با صدای بلند خنده های سید محمد از خواب بیدار میشه. میبینه که اون بلند بلند و از ته دل میخنده.😄 بعد چند لحظه بیدار میشه و میگه: «مادر جون، باباجونم اومد پیشم😍. بالا بود، پیش سقف. کلی باهام بازی کرد. برام غذا آوورد. بهم گفت:سیدمحمد از چیزی نترس من همیشه پیشتم❤️ بله شهدا زنده اند 🌹🕊 @yadeShohadaa
وقتی پیکر شهید مغفوری را آوردند حال مساعدی نداشتم ، داشتم گریه می کردم. در حزن و اندوه بودم که ناگهان صدایی شنیدم که می گفت ، شهید قرآن می خواند. یکی از روحانیون هم قسم خورد که صدای قرآن او را شنیده است. گفتم ، خدایا این شهید چه مقامی پیش شما دارد که این کرامت را به وی عطا کردی که از جنازه اش پس از چند روز که شهید شده صدای تلاوت قرآن می آید. وضو گرفتم ، رفتم بالای سرش و روی او را کنار زدم ، رنگش مثل مهتابی نور می داد ، و بوی عطر عجیبی از پیکرش به مشام می رسید ، وقتی گوشم را نزدیک صورت و دهانش نزدیک کردم ، مثل کسی که برق به او وصل کرده باشند در جا خشکم زد ، چون من هم از او تلاوت قرآن شنیدم. درست یادمه در همان لحظه ای که گوشم نزدیک دهان او بود شنیدم که سوره کوثر را می خواند. چند نفر دیگر هم شنیده بودند که قرآن می خواند... 📕 لحظه های آسمانی ، ص69 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج... 💚 @yadeShohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السَلامُ عَلیك سیِّدِ الغریب یٰاابٰاعَبدالله💔💔 رفقا؟؟ پاشید بیاید اقامون دعوت مون کرده حرم😭.. 🕌❤️ 🍃خادم امام حسین به نیت اسامی زیارت عاشورا و دورکعت نماز در حرم امام حسین میخوانند ونام تارا داخل ضریح ارباب میگذارند💔 📣 : جهت ثبت نام لطفا فقط (نام کامل) و حتما به یکی از آیدی ها مراجعه کنید.. 🍃 @Ya_zahraali_69 🍂 @Sadatbanyfateme313: فقط تا ساعت ۱7عصر سه شنبه 🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤روایتگری سردار مهدی رمضانی درباره کرامات شهدای 🌹ایشان از بازماندگان کانال و همرزم شهید بودند.. ❣ جهت شادی روح و همه همرزمانش در کانال کمیل❣ @yadeShohadaa
مادر در خواب پسر شهیدش را می بیند 🌙 پسر به او می گوید ، توی بهشت جام خیلی خوبه ، چی می خوای برات بفرستم؟😊 مادر می گوید ، چیزی نمی خوام ؛ فقط جلسه قرآن که می روم همه قرآن می خوانند و من نمی توانم بخوانم خجالت می کشم . می دونن من سواد ندارم ، بهم میگن همون سوره توحید را بخون😔 پسر می گوید : نماز صبحت را که خواندی قرآن رو بردار و بخون !🤚 بعد از نماز یاد حرف پسرش می افتد ، قرآن را برمی دارد و شروع می کند به خواندن ، خبر می پیچید ... پسر دیگرش این را به عنوان کرامت شهید ، محضر آیت الله نوری همدانی مطرح می کند و از ایشان می خواهد مادرش را امتحان کنند. قرار گذاشته می شود و حضرت آیت الله نزد مادر شهید می روند ، قرآنی به او می دهند که بخواند ، به راحتی همه جا را می خواند ؛ اما بعضی جاها را نه !! میفرمایند: قرآن خودت را بردار و بخوان ! مادر شهید شروع می کند به خواندن ، بدون غلط. آیت الله نوری گریه می کنند و چادر مادر شهید را می بوسند و می فرمایند : جاهایی که نمی توانست بخواند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانش کنیم😭 فرمانده لشگر 10 سید الشهدا (ع) 📕 یادگاران « اللهم عجل لولیک الفرج » 🌹 @yadeShohadaa
🕊شهیدی که شفا می دهد🌱 🍃داستانهای زیادی از کرامات حاج علی شنیده ام مثلا (1)فردی در کرمان زندگی می کرد که از بد حادثه گرفتار اشرار شد. چند ماه در دست آن ها اسیر بود. هیچ کس نمی دانست او کجاست وخودش هم دستش به هیچ جا بند نبود. در اسارت نذر کرده بود که یک ختم قرآن برای حاج علی بخواند تا بلکه خداوند نجاتش دهد. درست وقتی جزء سی ام را تمام کرده بود از دست اشرار آزاد شد. (2)ویا شخصی می گفت همسرم به علت زخم روده وپرکاری تیروئید دوسالی دارو درمان کرد ولی نتیجه ای نداشت تا اینکه دکتر بهش گفت:دارو دیگه جواب نمیده وباید پرتو درمانی کنی واگه اونم جواب نداد باید عمل جراحی انجام بشه. بچه ی کوچک داشتیم. از طرف دیگه از نظر مالی هم سخت در مضیقه بودم. همسرم هم خیلی نگران بود... خلاصه از طریق یکی از دوستان با کرامات این شهید آشنا شدم، گفتم در خونه ی حاج علی رو بزنم بلکه فرجی بشه. تصمیم گرفتم 40روز صبح زیارت عاشورا بخونم وهدیه کنم به این شهید. بعد از 40روز،تصمیم گرفتیم همسرم یه آزمایش دیگه بده ونشون دکتر معالجش بدیم و ببینیم چه کار کنیم؟ وقتی همسرم رفت وجواب آزمایش رو نشون دکتر داد، دکتر بهش گفته بود: اصلا نیازی به پرتو درمانی نداری و مشکل تا حدود زیادی حل شده! حتی داروهایش را هم کم کرد. خلاصه خیلی خوشحال شدم از اینکه شهید روی منه روسیاه رو زمین ننداخت. 🌹سردار شهید حاج علی محمدی پور ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌴 @yadeShohadaa
💠شهیدی که اهل بیت مراقبش بودن ●چون نمیشد گفت این فرشته ی بلند قامت کدام یک از چهارده معصوم بوده ان پس بنارو بر اهل بیت میزاریم وقتی حسین را وضع حمل می کردم، دائماً قرآن می خواندم. ●وقتی هم بدنیا آمده بود به جای لالایی برایش روضه و قرآن می خواندم. یکبار حسین لج کرده بود و هر کاری می کردم ساکت نمی شد. کولش کردم و رفتم تو کوچه نوازشش می دادم تا ساكت بشود ولی اصلاً ساکت شدنی نبود. یک لحظه به پشت سرم نگاه کردم، دیدم  یک آقایی قد بلند با لباسی شبیه به لباس چوپانی، شال سبزی برگردنش و گیوه به پایش پشت سرم ایستاده . ●« آمدم بگم پشت سرم چیکار می کنی، که دیدم یکدفعه غیبش زد و هر چی به دور و برم نگاه کردم ندیدمش.» در همین لحظه حسین آرام شده بود و دیگر گریه نمی کرد. 🌹 @yadeShohadaa ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌷 مادر تعریف میکند برای حج تمتع اسمشون در اومده همه کاراشونم کرده بودند در معاینه پزشکی گفتند قلبشون مشکل داره میگه یه روز بعداز ظهر که ساک وسایل هم بسته بودند ناراحت این موضوع بودم لحظه ای براثر خستگی سرم را روی ساک گزاشتم که دیدم یک کبوتر سفید🕊 داخل خونه شد ونزدیک من شد وسر وبالش را روس سینه وقلب من کشید و بمن الهام شدکه ناراحت نباش شهیدت دراین سفر با تواست.مادر که مجدد برا معاینه میرند پیش پزشک بهشون میگویند اثری از بیماری قلبی ندارند وباسلامتی به سفر مکه میروند...😭💚 و مانند همین موضوع هم برای دختر عموی اقامحمد که خواهر شهید هم هستند رخ داده وایشون هم برادر خودش شهید رضا حسینی نژاد وشهید محمد حسینی نژاد وشهید سید ابوالقاسم حسینی که از شهدای هرمزاباد هستند رابه شکل کبوتر در بیدار ی دیده که مجسم شدند ودختر عمویم که بیماری شدید داشته شفا دادند💚 🕊وَلٰا تحسبَن الذیـنَ قُتلوا فـی سبیلِ الله امواتا بَلْ احیـٰاءٌ عندَ ربهم یُرزَقون... کسانی که در راه خدا کشته شدند رو مرده نپندارید بلکه انها هستند ونزد خدای خود داده میشوند..🕊 🤲🏻🌹 ارسالی: خواهرشهید
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
#عنایت_شهیدمحمدحسینی‌نژاد🌷 مادر تعریف میکند برای حج تمتع اسمشون در اومده همه کاراشونم کرده بودند در
نسبت به برادرشان اینکه شهدا زنده اند ونزد پروردگارشون روزی خورند را بارها بارها به چشم دیده ایم همین داداش علی چندین سال قبل با موتور تصادف خیلی سختی داشتند ماشین که اصلا موتور روندیده بود محکم به زمین پرت میشه داداش علی میگه موقعی که پرت شدم داداش محمد را دیدم که بالای سرم ایستاده😭از هوش میره دوبار در اتاق عمل قبل از عمل جراحی به هوش میاد باز دیدم داداش محمد کنار تختم ایستاده ولبخند میزنه تصادف خیلی سختی بود به طوری که فک پایین داداش از دو طرف میشکنه ودندون ها صورت سیاه چشما سیاه اما نظر شهید به گیجگاه اسیبی نمیرسه جالبه همون ساعتی که داداش علی تصادف میکنه بابا که تازه ازکار کشاورزی که شب تا صبح مشغول ابیاری زمین کشاورزی بودند اومده بود ودر خواب بودند میگه همون ساعت در خواب محمد را میبینم میگه بابا بلند شو برو بیرون ببین چه خبره بابا بیدار میشه ولی میگه دوباره خوابیدم واین جریان وخواب سه مرتبه تکرار میشه تا بابا بلند میشه میاد تو خیابون همسایه ها میگند که پسرت علی تصادف کرده وبیمارستانه حالشم خوب نیست اونا نمیدونستند خبر را داداش محمد داده خودشم داداش علی رو حفظ کرده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚شهید آيةالله مطهری(ره) نقل مي كند؛👇 🌸ماجرای عجیب و شنیدنی زنى كه حجاب را رعايت نمى كرد و در نتيجه به عنايت و کرامت حضرت امام رضا (علیه السلام)متحول شد!!!
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
#عنایت_شهیدمحمدحسینی‌نژاد🌷 مادر تعریف میکند برای حج تمتع اسمشون در اومده همه کاراشونم کرده بودند در
که شامل حال کاربرکانالمون شد😍 💚سلام سیده خانم من تازه دو سه روزه با کانالتون آشنا شدم دو روز بود حالم خیلی بد بود گلودرد و سرفه و بی حالی امونمو بریده بود دیروز که ساعت هشت شب، ما رو باشهید محمد حسینی نژاد آشنا کردین گفتم به این شهید متوسل میشم ازش سلامتیمو میخام تا این حرفو گفتم بی حالیم رفع شد تونستم از جام بلند شم امروزم حتی سرفه و سردرد هم ندارم خیلی میترسیدم گفتم نکنه کرونا گرفتم اما امروز حالم خوبه فقط کمی خستم و خوابم میاد باورم نمیشه این شهید انقد زود جوابمو بده، اون حال بدی که من داشتم کجا و این حال امروزم کجا ممنونم ازتون برای این که منو با این عزیز آشنا کردین خدا خیر دنیا و آخرت بهتون بده ان شاءالله که ۲۴ تیر امتحانات حوزه تموم شه بتونم در خدمت کانال شما و ختم های خوبی که میزارین باشم دعا کنین موفق بشم و بچه های طلبه سلامت باشن آخه امتحانای ما حضورین ___________________ ✍الحمدالله که حاجت گرفتند ازشهید زمان امتحانات هست ان شاءالله همه محصل هامون موفق باشند ومفید برای امام زمان مون دعاشون کنیم... @yadeShohada313
🍃🕊 پیڪرش را با دو شهید دیگر، تحویل بنیاد شهید داده و گذاشتہ بودند سردخانہ نگهبان سردخانہ مے گفت: یکے شان آمد به خوابم و گفت:جنازه ے من رو فعلاً تحویل خانواده ام ندید از خواب بیدار شدم. هر چہ فڪر مے ڪردم کدام یڪ از این دو نفر بوده ، نفهمیدم ؛ گفتم ولش کن خواب بوده دیگہ و فردا قرار بود جنازه ها رو تحویل بدیم ڪہ شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جملہ رو بهم گفت این بار فوراً اسمش رو پرسیدم. گفت: امیر ناصر سلیمانی. از خواب پریدم ، رفتم سراغ جنازه ها. روی سینہ ی یڪے شان نوشتہ بود ✨شهید امیرناصرسلیمانی✨ بعدها متوجہ شدم توی اون تاریخ، خانواده اش در تدارڪ مراسم ازدوج پسرشان بوده اند ؛ شهید خواستہ بود مراسم برادرش بهم نخورد. 💚 🌹