eitaa logo
حسینیه ویادمان شهدای نجف آباد (درجوارمزارشهیدمحسن‌حججی)
3.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
135 فایل
🔺پخش زنده آپارات https://www.aparat.com/najz.ir/live 🔹️روبیکا https://rubika.ir/mohsen_hojaji1370 🔹️ایتا https://Eitaa.com/yadmanshohada ↙️ارتباط باما: امورات فرهنگی و مداحان افتخاری نظرات،پیشنهادات وامورات کلی @R18_151354 🚫تبادل وتبلیغ نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
📚برشی از کتاب #سربلند زمزمه رفتن محسن به سپاه اول توی خانواده خانمش پیچید. من خودم دوست داشتم عضو سپاه شوم. همان اوایل جنگ که رفتم جبهه.خب نشد، اما درمورد محسن مخالفت کردم که جای پایش را سفت کنم تا فردا کسی اعتراض نکند. به پدرخانمش گفتم: آدم نظامی اختیارش دست خودش نیست. شب و نصفه‌شب زنگ می‌زنند باید زن و بچه رو ول کنه بره به امون خدا. بعدا گله نکنی! به مادرش هم گفتم:کسی که سپاه بره #جون_سالم به در نمی‌بره. یا شل و پل می‌شه یا #کشته... بعدا گریه و زاری نکنی.از وقتی رفت توی #سپاه نگرانش بودم. همیشه نگرانش بودم، ولی فکر نمی‌کردم به این زودی #شهید شود. سیدرضا نریمانی شعری دارد که می‌گوید:یه دسته گل دارم برای این حرم می‌دم... روی این شعر حساس بودم. اگر می‌شنیدم به هم می‌ریختم. کسی حق نداشت توی خانه‌ی ما این مداحی را گوش کند یا بخواند... راوی:پدر شهید #شهید_محسن_حججی @YADMANSHOHADA
#سربلند موقعِ خداحافظی دستی زدم رویِ شانه اش: "زود این ستاره ها رو زیاد کن که سرهنگ بشی." گفت:"مَمَد ناصحی! آدم باید ستاره هاش برایِ #خدا زیاد باشه، ستاره ی سرشونه میاد و میره." #شهید_محسن_حججی @YADMANSHOHADA
حسینیه ویادمان شهدای نجف آباد (درجوارمزارشهیدمحسن‌حججی)
#ارباب نقش باید بشود در همه جا چون دل من  هر دری بسته شود جز در پر فیض #حسن #ایام‌‌اربعین🏴 #شهید_
محسن با دوربین گوشی‌اش از آن عکس گرفت. پرسان پرسان آنجا را پیدا کردیم. ظرفیت موکب تکمیل بود؛ ولی راهمان دادند. فردایش مریض شد؛ سرماخوردگی و تب‌ولرز شدید. یک روز کامل توی موکب از زیر پتو بیرون نیامد. ما برایش سوپ می‌گرفتیم و می‌آوردیم. آخرشب بود که روی پا شد. تک و تنها رفت حرم و برگشت. با بچه‌ها داشتیم برنامه برگشت را می‌چیدیم. پیشنهاد داد که حتما شب جمعه را بمانیم. می‌گفت:(( این همه راه کوبیدیم اومدیم کربلا حیفه شب زبارتی آقا از دستمون بره.)) بااین حرفش دل همه را راضی کرد. می‌خواستیم شب جمعه باهم برویم زیارت. ما را قال گذاشت. خودش تنهایی رفت گوشه دنجی پیدا کرد برای زیارت. در حرم هرچه گشتیم پیدایش نکردیم. صبح که به موکب برگشتیم سر ساعتی که قرارمان بود رسید؛ با یک عالمه مهر و تسبیح تربت که برای سوغاتی خریده بود. . 📚کتاب @YADMANSHOHADA
"بسم رب الشهداء و الصدیقین" ◀ نباید مدیونش بشیم! همیشه یک تسبیح گِلی📿 دستش بود. بهش گفتم: " آقا محسن، هی با این تسبیح چی میگی لب می جنبونی؟ " به خودم میگفتم اگه به من بود، این سی و سه سه تا دانه را ظرف دو دقیقه قِرش می دادم و می رفت؛ صدتایی نیست که این همه مشغولش شده است. -دارم برای زمین ذکر می گم!تا دید نزدیک است چشمانم از حدقه بزند بیرون گفت: "روی این زمین می خوابیم، راه می ریم، نباید مدیونش بشیم! "😊😇 برشی از کتاب #سربلند صفحه ی ۱۲ 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 https://eitaa.com/yadmanshohada
"بسم رب الشهداء و الصدیقین" ◀ نباید مدیونش بشیم! همیشه یک تسبیح گِلی📿 دستش بود. بهش گفتم: " آقا محسن، هی با این تسبیح چی میگی لب می جنبونی؟ "😕 به خودم میگفتم اگه به من بود، این سی و سه سه تا دانه را ظرف دو دقیقه قِرش می دادم و می رفت؛ صدتایی نیست که این همه مشغولش شده است. -دارم برای زمین ذکر می گم!تا دید نزدیک است چشمانم از حدقه بزند بیرون، گفت: "روی این زمین می خوابیم، راه می ریم، نباید مدیونش بشیم! " برشی از کتاب #سربلند صفحه ۱۲ https://eitaa.com/yadmanshohada
#ارسالی 📚کتاب #یادت_باشد و #سربلند #شهید_سیاهکالی_مرادی #شهید_حججی https://eitaa.com/yadmanshohada
🍃یادداشت سردار #حاج_قاسم_سلیمانی بر کتاب #سربلند (روایت زندگی شهید مدافع حرم محسن حججی)✍ بسمه تعالی سلام بر حججی که حجتی شد در چگونه زیستن و چگونه رفتن ... فدای آن گلویی که همچون گلوی امام حسین (ع) بریده شد و سلام بر آن سری که همچون سر مولای شهیدان دفن آن نامشخص و به عرش برده شد. دخترم آنها را الگو بگیر و مهمترین شادی آنها عفت و حجاب است. 🔅راهش پر رهرو باد https://eitaa.com/yadmanshohada
یادداشتی از #سردار_رشید_اسلام #سپهبد_شهید #حاج_قاسم_سلیمانی بر کتاب #سربلند بسمه تعالی سلام بر #حججی که حجتی شد در چگونه زیستن و چگونه رفتن. فدای آن گلویی که همچون گلوی #امام_حسین_ع بریده شد و سلام بر آن سری که همچون سر #مولای_شهیدان دفنِ آن نامشخص و به عرش برده شد. دخترم آنها را الگو بگیر و مهمترین شادی آنها #عفت و #حجاب است. https://eitaa.com/yadmanshohada
.بسم رب الشهداء و الصدیقین ◀یکیشون بهت چشمک میزنه❗️ در گوشمان می خواند که رفیق شهید انتخاب کنید. می گفت: برو تو گلستان شهدا، یکیشون بهت چشمک میزنه همون رفیقته ... خودش هم با حاج احمد طرح رفاقت بسته بود. جمله هایش را روی تابلو می نوشت.از میانشان این در ذهنم حک شد: خدایا! با تمام وجود درک کردم که عشـق واقعی تویی و شهادت، تنها راه رسیـدن به ایـن عـشـق است. 👌 برشی از کتاب صفحه ی ۱۵۷ https://eitaa.com/yadmanshohada
خواستم بگویم مبارکت باشد یادم آمد تو زنده ای و آگاه تر از همیشه از کنج عرش نگاهمان می‌کنی ... سنگ مزار را برای ما مردگان می‌گذارند که دل بدهیم و جان تازه بگیریم کنارش... مبارکمان باشد؛ دل سپردن به این سنگ روسپید برای التماس دست های خالی و دل های شکسته مان... سنگ مزار جدید شهید https://www.aparat.com/najz.ir/live https://www.instagram.com/mohsen_hojaji1370/ https://eitaa.com/yadmanshohada 👆
هر روز پیش از بیرون آمدن از برجک با دعای محسن کارمان را تمام می‌کردیم. یکی از دعا هایش عجیب دلم را لرزاند: "خدایا! مرگی بهمون بده که هـمه حسـرتش رو بخورن!" برگرفته از کتاب صفحه ی ۲۳۱ https://www.aparat.com/najz.ir/live https://www.instagram.com/mohsen_hojaji1370/ https://eitaa.com/yadmanshohada 👆
با لباس شیک و مجلسی اش امد پای دستگاه، گریس و روغن از دست و بالمان می چکید.گفتم "روبوسی نمی خواد،قبوله، ان شا الله می ری و زود برمیگردی" *نه حاجی، برگشتی توش نیست. *دفعه قبل هم همین رو گفتی. *نه این دفعه فرق می کنه. امد توی بغلم، بهش گفتم "از حضرت زینب بخواه که زنجیرهای پای ما رو هم باز کنه"گفت "می گم حاجی ولی زنجیر پات رو باید مادرت باز کنه" ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌱 ‎‌‌ https://www.aparat.com/najz.ir/live https://www.instagram.com/mohsen_hojaji1370/ https://eitaa.com/yadmanshohada 👆
◀ خدا رو بچـسبید در اردوها شب ها بیشتر به استراحت می گذرد و شوخی و خنده... اما محسن می نشست وسط چادر و شروع می کرد به دعا خواندن، بقیه را هم به توسل وا می داشت. غیر از آن، همیشه او را در گوشه ای با قرآن جیبی اش می دیدی.. این جمله از زبانش نمی افتاد: "خدا رو بچـسبید!" برشی از کتاب شهید محسن حججی https://www.instagram.com/mohsen_hojaji1370 https://eitaa.com/yadmanshohada 👆
📚دوسه ماه قبل از اعزامش مثل همیشه من و محسن را صدا زدند برای تست آمادگی جسمانی. باید دوی سه‌هزار و دویست متر می‌رفتیم. بین راه گفت: "حجی آشخوری می‌کشن!" گفتم: "بیا این دفعه کمتر بدویم تا سری بعد ما رو انتخاب نکنن!" سوت شروع که زدند خرامان خرامان راه افتادیم. هنوز گرم نشده بودیم که گفت: " ول کن بیا بدویم." پرسیدم: چرا؟گفت: میدونی رفتم برا سوریه اسم نوشتم. می ترسم نمره‌م پایین بیاد همین رو عَلم کنند. روزی که آمد خداحافظی برای اعزام دست انداختم دور گردنش و گفتم: " دیدی آخر راهی شدی؟" دستش روی کولم بود که گفت: "توروخدا دعاکن مشکلی پیش نیاد!" گفتم: "خیالت راحت فقط رفتی حرم حضرت زینب دعام کن؛ یه دونه پرچم هم برام بیار." چشم انداخت توی چشمم و گفت: " من که دیگه برنمی‌گردم!"رو ترش کردم: " تو بچه داری دلت میاد؟" دستش را زد به گردنش و گفت: " این رو می‌بینی؟ بابِ بریدنه!" برگرفته از کتاب صفحه ی ۲۴۰-۲۴۱ https://www.aparat.com/najz.ir/live https://www.instagram.com/mohse_nhojaji1370/ https://eitaa.com/yadmanshohada 👆
◀ دعا کن فقط! هر شـب وسط های های گریه هایش می زد روی شانه ام: "رفیق! دعا کن منم این طور شهید بشم وقتی از ارباً اربا شدن علی اکبر (ع) می خواند... وقتی از گلوی بریده ی حضرت علی اصغر (ع) می گفت... وقتی از جدا شدن دستان حضرت عباس (ع) می گفت... وقتی از بی سر شدن امام حسین (ع) ضجه می زد... حتی از اسارت حضرت زینب (س)... یک شب از دستش کلافه شدم، بهش توپیدم: "مسخره کردی ما رو هر شب هر شب دوست داری یه شکلی شهید بشی! لبخندی زد و گفت: "حاجی، دعا کن فقط! ╭━━⊰⊰⊰⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱⊱⊱━━╮ https://www.instagram.com/mohsen_hojaji1370/ @yadmanshohada ╰━━⊰⊰⊰⊰⊰❀♥️❀⊱⊱⊱⊱⊱━━╯ 👆
موقعِ خداحافظی دستی زدم روی شانه اش: "زود این ستاره ها رو زیاد کن که سرهنگ بشی." گفت: آدم باید ستاره هاش برایِ زیاد باشه، ستاره ی سرشونه میاد و میره... ╭━━⊰⊰⊰⊰⊰⊰❀🥀❀⊱⊱⊱⊱━━╮ https://www.instagram.com/mohsen_hojaji1370/ @yadmanshohada ╰━━⊰⊰⊰⊰⊰⊰❀🖤❀⊱⊱⊱⊱━━╯ 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای عشق! از این قفس رها کن ما را بادست شهادتت سوا کن مارا ای مردِ مدافع حرم های دمشق! درسنگروسجاده دعا کن مارا هر شـب وسط های های گریه هایش می زد روی شانه ام: "رفیق! دعا کن منم این طور شهید بشم وقتی از ارباً اربا شدن علی اکبر (ع) می خواند... وقتی از گلوی بریده ی حضرت علی اصغر (ع) می گفت... وقتی از جدا شدن دستان حضرت عباس (ع) می گفت... وقتی از بی سر شدن امام حسین (ع) ضجه می زد... حتی از اسارت حضرت زینب (س)... یک شب از دستش کلافه شدم، بهش توپیدم: "مسخره کردی ما رو هر شب هر شب دوست داری یه شکلی شهید بشی! لبخندی زد و گفت: "حاجی، دعا کن فقط! ╭━━⊰⊰⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱⊱⊱━━╮ https://www.instagram.com/mohsen_hojaji1370/ @yadmanshohada ╰━━⊰⊰⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱⊱⊱━━╯
! هر شـب وسـط های های گریه هاش می زد روی شانه ام: رفیق! دعا کن منم این طور شهید بشم💔 وقتی از ارباً اربا شدن علی اکبر (ع) می خواند وقتی از گلوی بریده حضرت علی اصغر (ع) می گفت... وقتی از جدا شدن دستان حضرت عباس (ع) می گفت... وقتی از بی سر شدن امام حسین (ع) ضجه می زد و... حتی از اسارت حضرت زینب (س) یک شب از دستش کلافه شدم، بهش توپیدم: "مسخره کردی ما رو هر شب هر شب دوست داری یه شکلی بشی! لبخندی زد و گفت: "حاجی، دعا کن فقط! برشی از کتاب شهید محسن حججی🌹 ╭━━⊰⊰⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱⊱⊱━━╮ https://www.instagram.com/mohsen_hojaji1370/ @yadmanshohada ╰━━⊰⊰⊰⊰⊰❀🖤❀⊱⊱⊱⊱⊱━━╯
همیشه می گفت:رفیق من و تو آدم سپاه نبودیم، الان که خدا توفیق داده بدون که یه روزی باید به واسطه ی ما تحولی اتفاق بیفته.! اولین دوره ی آموزشی با هم رفتیم دانشکده زرهی شیراز..در آن دوره آموزش عملی شلیک روی تانک انجام می شد.. می گفت خوب یاد بگیر دوروز دیگه می خوایم بریم سوریه به دردمون می خوره.. عشق و علاقه ش به شهید کاظمی به چشم می آمد.. از در کمدش گرفته تا روی کوله و وسایلش عکس حاج احمد بود.. آرزو می کرد کاش می تونستم یه خونه بسازم و اونجا بشه دفتر مؤسسه.. 📚 ╭━━⊰⊰⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱⊱⊱━━╮ https://www.instagram.com/mohsen_hojaji1370/ @yadmanshohada ╰━━⊰⊰⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱⊱⊱━━╯
💠برشی از کتاب سربلند وسط بارفیکس به محسن میگفتم(تو مثل پر ڪاه می مونی که راحت بالا و پایین میری !) گردنش را سیخ میکرد و میگفت :خدا به اندازه هر جسمی قوتش هم داده برج هفت سال ۹۴اعزام شدیم سوریه، از دمشق با یک هواپیمای باری رفتیم حلب... یک راست بردنمان روستای (بحوث) باید حدود چهل دستگاه تانک را می بردیم جلو نزدیک خط، شش هفت نفری از اذان مغرب تا اذان صبح کارمان طول کشید . صبح که به مقر برگشتیم گفتم ( نامردا یکی نیومد به ما بگه دستت درد نکنه !) محسن گفت :این قدر غر نزن ما اومدیم برای خدا کار کنیم! در بحوث امکانات حداقلی هم نداشتیم.پویا ایزدی دور افتاد سر بچه ها را کچل کند محسن زیر بار نرفت. پویا گیر داده بود به ریش هایش که حداقل بگذار این ها را بریزم پایین، چند روز بعد پویا ایزدی شهید شد.هنوز اشک های محسن جلوی چشمم است .توی حیاط مدرسه یک گوشه زانوی غم بغل گرفته بود. از شدت فشار کار حتی وقت نداشتیم عزاداری کنیم. 📚 ╭━━⊰⊰⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱⊱⊱━━╮ https://www.instagram.com/mohsen_hojaji1370/ @yadmanshohada ╰━━⊰⊰⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱⊱⊱━━╯
💠برشی از کتاب سربلند وسط بارفیکس به محسن میگفتم(تو مثل پر ڪاه می مونی که راحت بالا و پایین میری !) گردنش را سیخ میکرد و میگفت :خدا به اندازه هر جسمی قوتش هم داده برج هفت سال ۹۴اعزام شدیم سوریه، از دمشق با یک هواپیمای باری رفتیم حلب... یک راست بردنمان روستای (بحوث) باید حدود چهل دستگاه تانک را می بردیم جلو نزدیک خط، شش هفت نفری از اذان مغرب تا اذان صبح کارمان طول کشید . صبح که به مقر برگشتیم گفتم ( نامردا یکی نیومد به ما بگه دستت درد نکنه !) محسن گفت :این قدر غر نزن ما اومدیم برای خدا کار کنیم! در بحوث امکانات حداقلی هم نداشتیم.پویا ایزدی دور افتاد سر بچه ها را کچل کند محسن زیر بار نرفت. پویا گیر داده بود به ریش هایش که حداقل بگذار این ها را بریزم پایین، چند روز بعد پویا ایزدی شهید شد.هنوز اشک های محسن جلوی چشمم است .توی حیاط مدرسه یک گوشه زانوی غم بغل گرفته بود. از شدت فشار کار حتی وقت نداشتیم عزاداری کنیم. 📚 ╭━━⊰⊰⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱⊱⊱━━╮ https://www.instagram.com/mohsen_hojaji1370/ @yadmanshohada ╰━━⊰⊰⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱⊱⊱━━╯
💠 🌿روایتی داستانی از کودکی تا شهادت شهید مدافع حرم محسن حججی ✂️برگشتم به حاج سعید گفتم: آخه من چطور این بدن ارباٌ اربا رو شناسایی کنم؟! خیلی بهم ریختم. رفتم سمت آن داعشی. یک متر رفت عقب و اسلحه اش را کشید طرفم. سرش داد زدم: شما مگه مسلمون نیستید؟ به کاور اشاره کردم که مگر او مسلمان نبود؟ پس سرش کو؟ چرا این بلا را سرش آوردید؟ حاج سعید تند تند حرف هایم را ترجمه می کرد. آن داعشی خودش را تبرئه کرد که این کار ما نبوده و باید از کسانی که او را برده اند بپرسید، فهمیدم می خواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد. دوباره فریاد زدم که کجای اسلام می گویداسیرتان را این طور شکنجه کنید؟ نماینده داعش گفت: تقصیر خودش بوده!، پرسیدم به چه جرمی؟ بریده بریده جواب می داد و حاج سعید ترجمه می کرد: از بس حرصمون رو در آورد،نه اطلاعاتی به ما دادف نه اظهار پشیمونی کرد، نه التماس کرد! تقصیر خودش بود.......! 📗 ✍🏻به کوشش: 🍂توسط 🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🔸جهت مشاهده و تهیه کتاب به واقع در یادمان شهدای نجف آباد مراجعه نمایید. 🌷منتظرتون هستیم... ╭━━⊰⊰⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱⊱⊱━━╮ https://www.instagram.com/mohsen_hojaji1370/ @yadmanshohada ╰━━⊰⊰⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱⊱⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 📘 کتاب « »، روایتی داستانی از کودکی تا شهادت شهید مدافع حرم، محسن حججی» به قلم « محمد علی جعفری» 🩸محسن اسفندماه سال ١٣٩٢ به استخدام سپاه درآمد و با عنوان پاسدار عازم سوریه برای مجاهدت و دفاع از حرمین شد. در سحرگاه ١۶ مرداد ١٣٩۶ عناصر تکفیری-تروریستی داعش به مواضع جبهۀ مقاومت حمله کردند و در نهایت محسن توسط عناصر تروریستی به اسارت درآمد. دو روز بعد این رزمندۀ دلاور را به شهادت رساندند و این جنایت را رسانه‌ای کردند. لازم به ذکر است این کتاب حاوی تصاویر، اسناد و دل‌نوشته‌های محسن حججی است. ازجمله آثار نویسنده می‌توان به آرام جان، عمار حلب، عروسی لاکچری و... اشاره کرد. ❄️🌹❄️🌹❄️🌹❄️🌹❄️🌹 🔸جهت مشاهده و تهیه کتاب به واقع در یادمان شهدای نجف آباد مراجعه نمایید. 📌 🆔 https://eitaa.com/nashreshahidkazemi 🆔 @yadmanshohada