فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا می شود فاطمیه خودت روضه خوان ما باشی💔
اَین صاحبنا
@yadvare_shohada_mishkindasht
#طنز_جبهه ☺️
بنیصدر! وای به حالت!
پدر و مادر میگفتند بچهای و نمیگذاشتند بروم جبهه. یک روز که شنیدم بسیج اعزام نیرو دارد، لباسهای «صغری» خواهرم را روی لباسهایم پوشیدم و سطل آب را برداشتم و به بهانهی آوردن آب از چشمه زدم بیرون، پدرم که گوسفندها را از صحرا میآورد داد زد: «صغرا کجا ؟»
برای اینکه نفهمد سیفالله هستم سطل آب را بلند کردم که یعنی میروم آب بیاورم. خلاصه رفتم و از جبهه لباسها را با یک نامه پست کردم.
یک بار پدرم آمده بود و از شهر به پادگان تلفن کرد. از پشت تلفن به من گفت: «بنی صدر! وای به حالت! مگه دستم بهت نرسه.»
@yadvare_shohada_mishkindasht
02.mp3
25.65M
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
#کتاب_صوتی
#وقتی_مهتاب_گم_شد
#خاطرات_شهید
#علی_خوش_لفظ
💐 قسمت #دوم💐
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
@yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 ویژه #استوری
◾️وسط صحن حسن سینهزنی خواهم کرد ...
▫️#امام_حسن
📽 #تصویری
✅
@yadvare_shohada_mishkindasht
✍️ #رمان_دمشق_شهر_عشق
#قسمت_دهم
💠 از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد :«ببخشید زود بیدارتون کردم، اکثر راههای منتهی به شهر داره بسته میشه، باید تا هوا روشن نشده بزنیم بیرون!»
از طنین ترسناک کلماتش دوباره جام #وحشت در جانم پیمانه شد و سعد انگار نمیشنید مصطفی چه میگوید که در حال و هوای خودش زیر گوشم زمزمه کرد :«نازنین! هر کاری کردم بهم اعتماد کن!»
💠 مات چشمانش شده و میدیدم دوباره از نگاهش #شرارت میبارد که مصطفی از آیینه نگاهی به سعد کرد و با صدایی گرفته ادامه داد :«دیشب از بیمارستان یه بسته آنتیبیوتیک گرفتم که تا #تهران همراهتون باشه.» و همزمان از جیب پیراهن کِرِم رنگش یک بسته کپسول درآورد و به سمت عقب گرفت.
سعد با اکراه بسته را از دستش کشید و او همچنان نگران ما بود که برادرانه توضیح داد :«اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه میرسیم #دمشق. تلفنی چک کردم برا بعد از ظهر پرواز تهران جا داره.» و شاید هنوز نقش اشکهایم به دلش مانده بود و میخواست خیالم را تخت کند که لحنش مهربانتر شد :«من تو فرودگاه میمونم تا شما سوار هواپیما بشید، به امید #خدا همه چی به خیر میگذره!»
💠 زیر نگاه سرد و ساکت سعد، پوزخندی پیدا بود و او میخواست در این لحظات آخر برای دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد که با لحنی دلنشین ادامه داد :«خواهرم، ما هم مثل شوهرت #سُنی هستیم. ظلمی که تو این شهر به شما شد، ربطی به #اهل_سنت نداشت! این #وهابیها حتی ما سُنیها رو هم قبول ندارن...» و سعد دوست نداشت مصطفی با من همکلام شود که با دستش سرم را روی شانهاش نشاند و میان حرف مصطفی زهر پاشید :«زنم سرش درد میکنه، میخواد بخوابه!»
از آیینه دیدم #قلب نگاهش شکست که مرا نجات داده بود، چشم بر جرم سعد بسته بود، میخواست ما را تا لحظه آخر همراهی کند و با اینهمه محبت، سعد از صدایش تنفر میبارید. او ساکت شد و سعد روی پلکهایم دست کشید تا چشمانم را ببندم و من از حرارت انگشتانش حس خوشی نداشتم که دوباره دلم لرزید.
💠 چشمانم بسته و هول خروج از شهر به دلم مانده بود که با صدایی آهسته پرسیدم :«الان کجاییم سعد؟» دستم را میان هر دو دستش گرفت و با مهربانی پاسخ داد :«تو جادهایم عزیزم، تو بخواب. رسیدیم دمشق بیدارت میکنم!»
خسته بودم، دلم میخواست بخوابم و چشمانم روی نرمی شانهاش گرم میشد که حس کردم کنارم به خودش میپیچد. تا سرم را بلند کردم، روی قفسه سینه مچاله شد و میدیدم با انگشتانش صندلی ماشین را چنگ میزند که دلواپس حالش صدایش زدم.
💠 مصطفی از آیینه متوجه حال خراب سعد شده بود و او در جوابم فقط از درد ناله میزد، دستش را به صندلی ماشین میکوبید و دیگر طاقتش تمام شده بود که فریاد زد :«نازنین به دادم برس!»
تمام بدنم از #ترس میلرزید و نمیدانستم چه بلایی سر عزیزدلم آمده است که مصطفی ماشین را به سرعت نگه داشت و از پشت فرمان پیاده شد. بلافاصله در را از سمت سعد باز کرد، تلاش میکرد تکیه سعد را دوباره به صندلی بدهد و مضطرب از من پرسید :«بیماری قلبی داره؟»
💠 زبانم از دلشوره به لکنت افتاده و حس میکردم سعد در حال جان دادن است که با گریه به مصطفی التماس میکردم :«تورو خدا یه کاری کنید!» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، سعد دستش را با قدرت در سینه مصطفی فرو برد، ناله مصطفی در سینهاش شکست و ردّ #خون را دیدم که روی صندلی خاکستری ماشین پاشید.
هنوز یک دستش به دست سعد مانده بود، دست دیگرش روی قفسه سینه از خون پُر شده و سعد آنچنان با لگد به سینه #مجروحش کوبید که روی زمین افتاد و سعد از ماشین پایین پرید.
💠 چاقوی خونی را کنار مصطفی روی زمین انداخت، درِ ماشین را به هم کوبید و نمیدید من از #وحشت نفسم بند آمده است که به سمت فرمان دوید. زبان خشکم به دهانم چسبیده و آنچه میدیدم باورم نمیشد که مقابل چشمانم مصطفی #مظلومانه در خون دست و پا میزد و من برای نجاتش فقط جیغ میزدم.
سعد ماشین را روشن کرد و انگار نه انگار آدم کشته بود که به سرعت گاز داد و من ضجه زدم :«چیکار کردی حیوون؟ نگه دار من میخوام پیاده شم!» و #رحم از دلش فرار کرده بود که از پشت فرمان به سمتم چرخید و طوری بر دهانم سیلی زد که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد، جراحت شانهام از درد آتش گرفت و او دیوانهوار نعره کشید :«تو نمیفهمی این بیپدر میخواست ما رو تحویل نیروهای امنیتی بده؟!»...
#ادامه_دارد
@yadvare_shohada_mishkindasht
#شهادت یعنی:
به خود آمدن....همین است #مرز میان شهید و ما ؛
#بیدار شدند....و #بهای شهادت دادند و رفتند..
🌺سلام صبحتون شهدایی🌺
🌹#شهید_بهرام_تاجیک
@yadvare_shohada_mishkindasht
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے
42
🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_بهرام_تاجیک 🌸🍃
@yadvare_shohada_mishkindasht
『 🌿 』
استغفارڪـنغَـمازدلتمیره
اگـراستغفارڪردۍوغَمازدِلتنرفت...
یعنـۍدارۍخالۍبَندۍمیڪُنۍ
بگـردگُناهتوپیداڪُنواعترافڪُنبهش...
اینـهرازِموفقیتوآرامِش..
@yadvare_shohada_mishkindasht
🕊 ۱۸روز مانده تا سالگرد آسمانی شدن شهید سرباز حاج قاسم سلیمانی، ابومهدی المهندس و یارانشان🕊
#میثاق_نامه
@yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نور پردازی زیبا بر روی برج آزادی در پاسخ به اراجیف اردوغان👌
@yadvare_shohada_mishkindasht
یکی از لودرها که راننده تازهکاری روی آن کار میکرد ،در منطقه و حین عملیات خراب شده بودو راننده غرق در روغن و گِل و خاک ،داشت آن را تعمیر میکرد ...
در حین سرکشی ،به همراه حاج مرتضی به لودر رسیدیم حاجی وضعیت او را که مشاهده کرد، برای کمک به طرف او رفت...
به کمک هم لودر را خیلی زود تعمیر کردند؛ راننده پس از تمام شدن کار ،
و ضمنِ تشکر از حاجی ، گفت:
اگر فرمانده منطقه اینجا بود ،
به من کمک نمیکرد ، ولی شما لطف کردی و کمک کردی .
حاجی گفت : از خدا بخواه تا فرمانده منطقه را آدم کنه .
و بعد به سمت خودروی خود رفت....
من که این اوضاع را دیدم ، خودم را
کنارِ راننده لودر رساندم و آهسته گفتم :
بابا این بنده خدا حاج مرتضی ،
فرمانده منطقه است، نباید اینجور میگفتی .
راننده به طرف حاجی دوید و گفت :
تا من را نبخشی ، نمیذارم بری .
حاجی پیشانیاش را بوسید و
با لبخند گفت : تو را میبخشم ،
به شرطی که از خدا بخوای من را آدم کنه .
🌷شهید حاج مرتضی شادلو🌷
یاد شهدا با صلوات🌷
@yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
بازی کرد حاج قاسم با نوه شون 🥺🥰
@yadvare_shohada_mishkindasht
03.mp3
27.51M
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
#کتاب_صوتی
#وقتی_مهتاب_گم_شد
#خاطرات_شهید
#علی_خوش_لفظ
💐 قسمت #سوم💐
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
@yadvare_shohada_mishkindasht
4_5892976274376231397.mp3
7.17M
خستهام از دنیا
از این دو رنگی ها،
دلم میخواد که باشم باتو🌱
#یاحجةبنالحسن💚
#محمدحسینپویانفر
@yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹ویدئوی منتشر نشده از لحظه به خاک سپاری سیدالشهدای مدافعان حرم #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🌹اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
@yadvare_shohada_mishkindasht
غالبا آن گذرے ڪہ
خطرش بیشتر است
مےشود قسمت آنڪہ
جگرش بیشتر است
#صبحتون_منور_بہ_لبخند_شهدا🌷
🌹#شهید_رسول_بهرودی
@yadvare_shohada_mishkindasht
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے
43
🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_رسول_بهرودی 🌸🍃
@yadvare_shohada_mishkindasht
🌱✨کلامشهید✨🌱
🌳وقتےبہش میگفتیم
چرآ گمنآم کآر میکنے میگفتـ :
🌴ای بابا همیشہ کارےکن
کہ اگہ #خـدآ تو رو دید
خوشش بیآد نہ مردم ... (:
#شهید_ابراهیم_هادے🕊✨
••🌱••
@yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فرزند شهید سلیمانی در مصاحبه با شبکه راشاتودی به تفاوت ترامپ و بایدن پرداخت
زینب سلیمانی در مصاحبه با شبکه راشاتودی گفت: ترامپ دستور داد تا سردار سلیمانی را ترور کنند و رئیسجمهور آینده آمریکا نیز از این اقدام حمایت کرده است.
وی تاکید کرد: هیچ تفاوتی میان ترامپ و بایدن وجود ندارد و هر دوی آنها از یک سیاست مشخص پیروی میکنند.
زینب سلیمانی افزود: پدر من کار خود را آنقدر خوب انجام میداد که آنها را بهشدت عصبانی کرده بود.
فرزند شهید سلیمانی بیان کرد: پدرم از همه مردم محافظت میکرد؛ نه تنها مردم کشور خود و خاورمیانه بلکه همه کشورها؛ او داعش را نابود کرد چون نمیخواست حتی مردم بی گناه در اروپا توسط چنین ویروس مهلکی کشته شوند؛ او به خاطر همه جنگید.
@yadvare_shohada_mishkindasht
🕊 ۱۷ روز مانده تا سالگرد آسمانی شدن شهید سرباز حاج قاسم سلیمانی، ابومهدی المهندس و یارانشان🕊
#میثاق_نامه
@yadvare_shohada_mishkindasht
31.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاج قاسم که بود ؟!
مستند بسیار زیبا از حاج قاسم سلیمانی ❤️
پیشنهاد می کنم مشاهده کنید
🔷 #_حـــاج_قــاسـم
@yadvare_shohada_mishkindasht
🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹
برندگان مسابقه قهرمان من (انشاء نویسی و عکس از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی )
با تشکر از همکاری مدارس
وشرکت شما عزیزان در این مسابقه
برندگان بر اساس تعداد بازدید انتخاب شده اند
اسامی برندگان
علی ایرجی
ایوب شریفی
مرضیه بشیرزاده
یسنا یادگاری
روژان امینی
مائده جهاندیده
لطفا اسامی اعلام شده برای دریافت جوایز به آی دی زیر پیام بدهند
تلگرام
@setadeyadvareh
ایتا
@khadem_yadvare_shohada
ستاد یادواره شهدای شهر مشکین دشت
@yadvare_shohada_mishkindasht
🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷
Ostad_Raefipour_Tahavolat_Siyasi_Bad_Az_Shahadat_Shahid_Fakh.mp3
28.42M
🎬 #سخنرانی استاد #رائفی_پور (لایو)
📝 « تحولات سیاسی بعد از شهادت شهید فخری زاده»
📅 ۹ / آبان ماه /۱۳۹۹
@yadvare_shohada_mishkindasht
18.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 جبهه
خونِ شهیدان ..
پاک شد
از دامنِ دشـت ..
تنهایی
نسـلِ شهیدان
کشٺ ما را...
#عملیات والفجر مقدماتی
#یادمان فکه #_ قتلگاه
@yadvare_shohada_mishkindasht
19.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥⭕️شبکه اسراییلی فیلم لحظه ترور رو شبیه سازی کردن
#انرژی_هسته_ای #ایران #قدرت #اقتدار
@yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتقام از آمران وقاتلان
#شهید_قاسم_سلیمانی
درهر زمان ممکن باشد
قطعی است...!
[ حضرت آقا♥️🌱 ]
@yadvare_shohada_mishkindasht
36.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 دلتنگ حاج قاسم
🔸 مجموعه بیانات مقام معظم رهبری حضرت امام خامنه ای (حفظه الله) درباره سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و دلتنگی های معظم له 🌹🌹🌹
@yadvare_shohada_mishkindasht
✍️ #رمان_دمشق_شهر_عشق
#قسمت_یازدهم
💠 احساس میکردم از دهانش آتش میپاشد که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را میدیدم که با دستی پر از #خون سینهاش را گرفته بود و از درد روی زمین پا میکشید.
سوزش زخم شانه، مصیبت خونی که روی صندلی مانده و همسری که حتی از حضورش #وحشت کرده بودم؛ همه برای کشتنم کافی بود و این تازه اول مکافاتم بود که سعد بیرحمانه برایم خط و نشان کشید :«من از هر چی بترسم، نابودش میکنم!»
💠 از آینه چشمانش را میدیدم و این چشمها دیگر بوی خون میداد و زبانش هنوز در خون میچرخید :«ترسیدم بخواد ما رو تحویل بده، #نابودش کردم! پس کاری نکن ازت بترسم!» با چشمهایش به نگاهم شلاق میزد و میخواست ضرب شصتش تا ابد یادم بماند که عربده کشید :«به جون خودت اگه ازت بترسم، نابودت میکنم نازنین!»
هنوز باورم نمیشد #عشقم قاتل شده باشد و او به قتل خودم تهدیدم میکرد که باور کردم در این مسیر اسیرش شده و دیگر روی زندگی را نخواهم دید.
💠 سرخی گریه چشمم را خون کرده و خونی به تنم نمانده بود که صورتم هرلحظه سفیدتر میشد و او حالم را از آینه میدید که دوباره بیقرارم شد :«نازنین چرا نمیفهمی بهخاطر تو این کارو کردم؟! پامون میرسید #دمشق، ما رو تحویل میداد. اونوقت معلوم نبود این جلادها باهات چیکار میکردن!»
نیروهای امنیتی #سوریه هرچقدر خشن بودند، این زخم از پنجه همپیالههای خودش به شانهام مانده بود، یکی از همانها میخواست سرم را از تنم جدا کند و امروز سعد مقابل چشم خودم مصطفی را با چاقو زد که دیگر #عاشقانههایش باورم نمیشد و او از اشکهایم #پشیمانیام را حس میکرد که برایم شمشیر را از رو کشید :«با این جنازهای که رو دستمون مونده دیگه هیچکدوم حق انتخاب نداریم! این راهی رو که شروع کردیم باید تا تهش بریم!»
💠 دیگر از چهرهاش، از چشمانش و حتی از شنیدن صدایش میترسیدم که با صورتم به پنجره پناه بردم و باران اشک از چشمانم روی شیشه میچکید. در این ماشین هنوز عطر مردی میآمد که بیدریغ به ما #محبت کرد و خونش هنوز مقابل چشمانم مانده بود که از هر دو چشمم به جای اشک خون میبارید.
در این کشور غریب تنها سعد آشنایم بود و او هم دیگر #قاتل جانم شده بود که دلم میخواست همینجا بمیرم. پشت شیشه اشک، چشمم به جاده بود و نمیدانستم مرا به کجا میکشد که ماشین را متوقف کرد و دوباره نیش صدایش گوشم را گزید :«پیاده شو!»
💠 از سکوتم سرش را چرخاند و دید دیگر از نازنین جنازهای روی صندلی مانده که نگاهش را پردهای از اشک گرفت و بیهیچ حرفی پیاده شد. در را برایم باز کرد و من مثل کودکی که گم شده باشد، حتی لبهایم از #ترس میلرزید و گریه نفسم را برده بود که دل سنگش برایم سوخت.
موهایم نامرتب از زیر شال سفیدی که دیشب سمیه به سرم پیچیده بود، بیرون زده و صورتم همه از #درد و گریه در هم رفته بود که با هر دو دستش موهایم را زیر شال مرتب کرد و نه تنها دلش که از دیدن این حالم کلماتش هم میلرزید :«اگه میدونستم اینجوری میشه، هیچوقت تو رو نمیکشوندم اینجا، اما دیگه راه برگشت نداریم!»
💠 سپس با نگاهش ادامه مسیر را نشانم داد و گفت :«داریم نزدیک #دمشق میشیم، باید از اینجا به بعد رو با تاکسی بریم. میترسم این ماشین گیرمون بندازه.» دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال خط خون مصطفی بود که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند.
سعد میترسید فرار کنم که دستم را رها نمیکرد، با دست دیگرش مقابل ماشینها را میگرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست.
💠 دستم در دست سعد مانده و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، مسیر #زینبیه دمشق نشان داده شده و همین اسم چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست. سعد از گریههایم کلافه شده بود و نمیدانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش #مادرم را تمنا میکرد.
همیشه از زینبیه دمشق میگفت و نذری که در حرم #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) کرده و اجابت شده بود تا نام مرا زینب و نام برادرم را ابوالفضل بگذارد؛ ابوالفضل پای #نذر مادر ماند و من تمام این #اعتقادات را دشمن آزادی میدیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم.
💠 سالها بود #خدا و دین و مذهب را به بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر #مبارزه برای همین آزادی، در چاه بیانتهایی گرفتار شده بودم که دیگر #امید رهایی نبود...
#ادامه_دارد
@yadvare_shohada_mishkindasht
پایے دیـــــروز
در راه
جـــــا مانـد
تا ما امـــــروز
از راه
برنگـــــردیـم...
🌷سلام صبحتون شهدایی🌷
🌺شهید ابولفضل بادرستان🌺
@yadvare_shohada_mishkindasht