فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتقام از آمران وقاتلان
#شهید_قاسم_سلیمانی
درهر زمان ممکن باشد
قطعی است...!
[ حضرت آقا♥️🌱 ]
@yadvare_shohada_mishkindasht
36.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 دلتنگ حاج قاسم
🔸 مجموعه بیانات مقام معظم رهبری حضرت امام خامنه ای (حفظه الله) درباره سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و دلتنگی های معظم له 🌹🌹🌹
@yadvare_shohada_mishkindasht
✍️ #رمان_دمشق_شهر_عشق
#قسمت_یازدهم
💠 احساس میکردم از دهانش آتش میپاشد که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را میدیدم که با دستی پر از #خون سینهاش را گرفته بود و از درد روی زمین پا میکشید.
سوزش زخم شانه، مصیبت خونی که روی صندلی مانده و همسری که حتی از حضورش #وحشت کرده بودم؛ همه برای کشتنم کافی بود و این تازه اول مکافاتم بود که سعد بیرحمانه برایم خط و نشان کشید :«من از هر چی بترسم، نابودش میکنم!»
💠 از آینه چشمانش را میدیدم و این چشمها دیگر بوی خون میداد و زبانش هنوز در خون میچرخید :«ترسیدم بخواد ما رو تحویل بده، #نابودش کردم! پس کاری نکن ازت بترسم!» با چشمهایش به نگاهم شلاق میزد و میخواست ضرب شصتش تا ابد یادم بماند که عربده کشید :«به جون خودت اگه ازت بترسم، نابودت میکنم نازنین!»
هنوز باورم نمیشد #عشقم قاتل شده باشد و او به قتل خودم تهدیدم میکرد که باور کردم در این مسیر اسیرش شده و دیگر روی زندگی را نخواهم دید.
💠 سرخی گریه چشمم را خون کرده و خونی به تنم نمانده بود که صورتم هرلحظه سفیدتر میشد و او حالم را از آینه میدید که دوباره بیقرارم شد :«نازنین چرا نمیفهمی بهخاطر تو این کارو کردم؟! پامون میرسید #دمشق، ما رو تحویل میداد. اونوقت معلوم نبود این جلادها باهات چیکار میکردن!»
نیروهای امنیتی #سوریه هرچقدر خشن بودند، این زخم از پنجه همپیالههای خودش به شانهام مانده بود، یکی از همانها میخواست سرم را از تنم جدا کند و امروز سعد مقابل چشم خودم مصطفی را با چاقو زد که دیگر #عاشقانههایش باورم نمیشد و او از اشکهایم #پشیمانیام را حس میکرد که برایم شمشیر را از رو کشید :«با این جنازهای که رو دستمون مونده دیگه هیچکدوم حق انتخاب نداریم! این راهی رو که شروع کردیم باید تا تهش بریم!»
💠 دیگر از چهرهاش، از چشمانش و حتی از شنیدن صدایش میترسیدم که با صورتم به پنجره پناه بردم و باران اشک از چشمانم روی شیشه میچکید. در این ماشین هنوز عطر مردی میآمد که بیدریغ به ما #محبت کرد و خونش هنوز مقابل چشمانم مانده بود که از هر دو چشمم به جای اشک خون میبارید.
در این کشور غریب تنها سعد آشنایم بود و او هم دیگر #قاتل جانم شده بود که دلم میخواست همینجا بمیرم. پشت شیشه اشک، چشمم به جاده بود و نمیدانستم مرا به کجا میکشد که ماشین را متوقف کرد و دوباره نیش صدایش گوشم را گزید :«پیاده شو!»
💠 از سکوتم سرش را چرخاند و دید دیگر از نازنین جنازهای روی صندلی مانده که نگاهش را پردهای از اشک گرفت و بیهیچ حرفی پیاده شد. در را برایم باز کرد و من مثل کودکی که گم شده باشد، حتی لبهایم از #ترس میلرزید و گریه نفسم را برده بود که دل سنگش برایم سوخت.
موهایم نامرتب از زیر شال سفیدی که دیشب سمیه به سرم پیچیده بود، بیرون زده و صورتم همه از #درد و گریه در هم رفته بود که با هر دو دستش موهایم را زیر شال مرتب کرد و نه تنها دلش که از دیدن این حالم کلماتش هم میلرزید :«اگه میدونستم اینجوری میشه، هیچوقت تو رو نمیکشوندم اینجا، اما دیگه راه برگشت نداریم!»
💠 سپس با نگاهش ادامه مسیر را نشانم داد و گفت :«داریم نزدیک #دمشق میشیم، باید از اینجا به بعد رو با تاکسی بریم. میترسم این ماشین گیرمون بندازه.» دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال خط خون مصطفی بود که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند.
سعد میترسید فرار کنم که دستم را رها نمیکرد، با دست دیگرش مقابل ماشینها را میگرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست.
💠 دستم در دست سعد مانده و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، مسیر #زینبیه دمشق نشان داده شده و همین اسم چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست. سعد از گریههایم کلافه شده بود و نمیدانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش #مادرم را تمنا میکرد.
همیشه از زینبیه دمشق میگفت و نذری که در حرم #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) کرده و اجابت شده بود تا نام مرا زینب و نام برادرم را ابوالفضل بگذارد؛ ابوالفضل پای #نذر مادر ماند و من تمام این #اعتقادات را دشمن آزادی میدیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم.
💠 سالها بود #خدا و دین و مذهب را به بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر #مبارزه برای همین آزادی، در چاه بیانتهایی گرفتار شده بودم که دیگر #امید رهایی نبود...
#ادامه_دارد
@yadvare_shohada_mishkindasht
پایے دیـــــروز
در راه
جـــــا مانـد
تا ما امـــــروز
از راه
برنگـــــردیـم...
🌷سلام صبحتون شهدایی🌷
🌺شهید ابولفضل بادرستان🌺
@yadvare_shohada_mishkindasht
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے
44
🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_ابوالفضل_بادرستان🌸🍃
@yadvare_shohada_mishkindasht
🔴اسلحه گروهك تروريستى فرقان در موزه عبرت ايران
🌹شهيد مرتضى مطهرى، شهید مفتح وتیمسار قرنی و... با این کلت کمری به شهادت رسیدند.
@yadvare_shohada_mishkindasht
#شهـیدانه🥀
-خاطرهایازهمرزم شھید :
رفتم پیش ابراهیم، هنوز متوجه حضور من نشده بود.
دیدم هر لحظه سوزنی را بھ پشت چشمش میزند!
گفتم چیکار میکنی داش ابرام؟
تا متوجه من شد از جا پرید و گفت: هیچی، چیزی نیست!
گفتم باید بگی برای چی سوزن زدی تو صورتت!
مکثی کرد و خیلی آهسته گفت :
سزای چشمی که بھ #نامحرم بیفته همینه ... !
ابراهیم بھ زن نامحرم آلرژی داشت!
حتی براۍ صحبت با زن نامحرم (بستگانش) سرش را بالا نمی گرفت
@yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 ۱۶ روز مانده تا سالگرد آسمانی شدن شهید سرباز حاج قاسم سلیمانی، ابومهدی المهندس و یارانشان🕊
#میثاق_نامه
@yadvare_shohada_mishkindasht
محکمه ی #خون_شهدا
محکمه ی عدلیست
که مارادرآن به محاکمه میکشند
از این محاکمه #سربلند بیرون می آییم؟
بھ خاک مۍافتی
امـا به آسموݩ میرسۍ...
مکتب #حاج_قاسم
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_مجید_سلمانیان
@yadvare_shohada_mishkindasht
#طنز_جبهه☺️
ترکش ریزی، آمبولانس تیزی...
وقتی عملیات نمیشد و جابجایی صورت نمیگرفت نیروها از بیکاری حوصلهشان کم میشد، نه تیر و ترکشی نه شهید و مجروحی و نه سرو صدایی، منطقه یکنواخت و آرام بود آن موقع بود که صدای همه درمیآمد و بعضیها برای روحیه دادن به رزمنده ها، دست به سوی آسمان بلند کرده و میگفتند: «اللهم ارزقنا ترکش ریزی، آمبولانس تیزی، بیمارستان تمیزی، و غذاها و کمپوتهای لذیذی...»
... و همینطور قافیه سر هم می کرد و بقیه آمین میگفتند.
@yadvare_shohada_mishkindasht
4_5891050604314232891.mp3
5.92M
🎧 #نماهنگ
📝آروم آروم
پر میگیرم تو خیالم
تا "ڪربلا"🕊🥺🍃
🎤 #سیدامیرحسینی
📌 #سید_الشهدا
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@yadvare_shohada_mishkindasht
YEKNET_IR_shoor_fatemie_2_1398_11.mp3
4.1M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃خدا نیاره اسم من از قلم بیفته
🍃هوای کربلای تو از سرم بیفته
🎤 #امیر_کرمانشاهی
⏯ #شور
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌷 #شب_جمعه
┄┅┅═✧❅💠❅✧═┅┅┄
@yadvare_shohada_mishkindasht
04.mp3
28.11M
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
#کتاب_صوتی
#وقتی_مهتاب_گم_شد
#خاطرات_شهید
#علی_خوش_لفظ
💐 قسمت #چهارم💐
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
@yadvare_shohada_mishkindasht
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علی الشیب الخضیب 😭😭
آه از دوری آه از تکرار
(حسین طاهری)
❤❤❤❤❤❤🖤🖤🖤🖤🖤
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@yadvare_shohada_mishkindasht
صبح یعنی ڪه
تماشای غزل چیدنتان ...
عاشقی چیست
به جز لحظه تابیدنتان ...
#سلام_صبحتون_شهدایی 🕊🌹
🌺شهید عظیم عظیمی🌺
@yadvare_shohada_mishkindasht
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے
45
🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_عظیم_عظیمی🌸🍃
@yadvare_shohada_mishkindasht
ڪاش می شد
بچہ ها را جمع ڪرد
سنگر آن روزها را
گــــرم ڪرد ...
حال این روزهای ما سخت است ، #کرونا امان ها را بریده ، شهدا نگاهی کنید ،ما شما را فراموش کرده ایم ، شرمنده ایم که مدام شرمنده ایم ، دست مان را بگیرید...
شهدا، رفقا ،داداش ها ، خودتون کمکی کنید ...
یادشهدابا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
@yadvare_shohada_mishkindasht
ڪاش...
خنثےکردنِنفسراهم...
یادمان مےدادید...
مےگویند:
آنجاڪه نفس مغلوب باشد
عاشقمـےشویم...
عاشقکه شدیشهیـدمیشوی♥️
@yadvare_shohada_mishkindasht
🕊 ۱۵ روز مانده تا سالگرد آسمانی شدن شهید سرباز حاج قاسم سلیمانی، ابومهدی المهندس و یارانشان🕊
#میثاق_نامه
@yadvare_shohada_mishkindasht
✨روزم شده مثل شب یلدا… آقا
💫چشمم شده از هجر تو دریا…آقا
💫در این شب چله آرزویم این است
✨تا صبح صدایت کنم آقا …آقا
🍉 #شب_یلدا
🌷 #یلدای_مهدوی
💔 #جمعه_های_دلتنگی
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@yadvare_shohada_mishkindasht
❗️شهدا انسانهایی از جنس خود ما بودند!
✅انسانهایی که بر نفس خود مسلط شدند،تزکیه کردند و خدایی شدند ،از لذت های نفسانی شان گذشتند تا به ملکوت نزدیک شوند...!
✅انسانهایی که هدفشان دنیا نبود بلکه،دنیا را وسیله ای می دانستند برای رسیدن به رضوان الهی...
‼️مشکل ما این است که این دنیا را هدف می دانیم و آنقدر سرگرم آن شده ایم که خودمان را هم فراموش کرده ایم که:
❗️از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟
❗️به کجا می روم آخر................؟
#شهید_حاج_حسین_قدوسی
کانال ستاد یادواره شهدای مشکین دشت
@yadvare_shohada_mishkindasht
#طنز_جبهه😃😀
تویسنگر هر کس مسئول کاری بود.
یک بار خمپاره ای آمد و خورد کنار #سنگر ... به خودمان که آمدیم ، دیدیم رسول پای راستش را با #چفیه بسته است.
نمیتوانست درست راه برود . از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه بچه ها انجام دادند ..
کم کم بچه ها به رسول شک کردند ، یک شب #چفیه را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش .
صبح بلند شد ، راه افتاد ، پای چپش لنگید !
سنگر از خنده بچه ها رفت روی هوا !!
تا میخورد زدنش و مجبورش کردن تا یه هفته کارای #سنگر رو انجام بده . 😂😂😂
خیلی شوخ بود ، همیشه به بچه ها روحیه می داد ، اصلا بدون رسول خوش نمی گذشت.
@yadvare_shohada_mishkindasht
05.mp3
26.51M
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
#کتاب_صوتی
#وقتی_مهتاب_گم_شد
#خاطرات_شهید
#علی_خوش_لفظ
💐 قسمت #پنجم💐
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
@yadvare_shohada_mishkindasht
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
✍️ #رمان_دمشق_شهر_عشق
#قسمت_دوازدهم
💠 حتی روزی که به بهای وصال سعد ترکشان میکردم، در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس میکرد که "تو هدیه #حضرت_زینبی، نرو!" و من هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم فدای #عشقم کردم که به همه چیزم پشت پا زدم و رفتم.
حالا در این #غربت دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین نام زینب آتشم میزد و سعد بیخبر از خاطرم پرخاش کرد :«بس کن نازنین! داری دیوونهام میکنی!» و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس میکشید و باز هم مراقبم بود.
💠 در تاکسی که نشستیم خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد :«میخوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمیخوام با هیچکس حرف بزنی، نمیخوام کسی بدونه #ایرانی هستی که دوباره دردسر بشه!»
از کنار صورتش نگاهم به تابلوی #زینبیه ماند و دیدم تاکسی به مسیر دیگری میرود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمیدانستم کجاست، ترسیدم.
💠 چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشارهاش را روی دهانم فشار داد و بیشتر تحقیرم کرد :«هیس! اصلاً نمیخوام حرف بزنی که بفهمن #ایرانی هستی!» و شاید رمز اشکهایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با لحن کثیفش حالم را به هم زد :«تو همه چیت خوبه نازنین، فقط همین ایرانی و #شیعه بودنت کار رو خراب میکنه!»
حس میکردم از حرارت بدنش تنم میسوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم میخواست از شرّش خلاص شوم که نگاهم به سمت دستگیره رفت و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت :«دیوونه من دوسِت دارم!»
💠 از ضبط صوت تاکسی آهنگ #عربی تندی پخش میشد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگیاش را به رخم کشید :«نازنین یا پیشم میمونی یا میکُشمت! تو یا برای منی یا نمیذارم زنده بمونی!» و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی راه خودکشی را به رویم ببندد.
تاکسی دقایقی میشد از مسیر زینبیه فاصله گرفته و قلب من هنوز پیش نام زینب جا مانده بود که دلم سمت #حرم پرید و بیاختیار نیت کردم اگر از دست سعد آزاد شوم، دوباره زینب شوم!
💠 اگر حرفهای مادرم حقیقت داشت، اگر اینها خرافه نبود و این #شیطان رهایم میکرد، دوباره به تمام #مقدسات مؤمن میشدم و ظاهراً خبری از اجابت نبود که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محلهای سرسبز متوقف شد تا خانه جدید من و سعد باشد.
خیابانها و کوچههای این شهر همه سبز و اصلاً شبیه #درعا نبود و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل #اسیری پشت سعد کشیده میشدم تا مقابل در ویلا رسیدیم.
💠 دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف میرفت و حتی رحمی به شانه مجروحم نمیکرد که لحظهای دستم را رها کند و میخواست همیشه در مشتش باشم.
درِ ویلا را که باز کرد به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرینزبانی کرد :«به بهشت #داریا خوش اومدی عزیزم!» و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان میریخت :«اینجا ییلاق #دمشق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه #سوریه!» و من جز فتنه در چشمان شیطانی سعد نمیدیدم که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد :«دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره!»
💠 یاد دیشب افتادم که به صورتم دست میکشید و دلداریام میداد تا به #ایران برگردیم و چه راحت #دروغ میگفت و آدم میکشت و حالا مرا اسیر این خانه کرده و به درماندگیام میخندید.
دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد و نمیفهمید چه زجری میکشم که با خنده خبر داد :«به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت!» و ولخرجیهای ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم میزد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی میکرد :«البته این ویلا که مهم نیس! تو #دولت آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم!»
💠 ردّ خون دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا میدیدم خون مصطفی هم به آستینش ریخته و او روی همین #خونها میخواست سهم مبارزهاش را به چنگ آورد که حالم از این مبارزه و انقلاب به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را #صادقانه نشانم داد :«فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی میرسیم!»...
#ادامه_دارد
@yadvare_shohada_mishkindasht
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے
46
🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_داود_جلال_لو🌸🍃
@yadvare_shohada_mishkindasht
صبـــح را باید
از چشمـان تو خواند ،
وقتی آفاق نگاهت
تا دور دست ها
مرا به آتش می کشد ،
و تـو خورشیـد وار
فاتـح صبــح جانـم می شوی . . .
📎سلام ، صبـحتون شهـدایی 🌺
🌹#شهید_داود_جلال_لو
@yadvare_shohada_mishkindasht