🏴 #شهدا سیاه پوش شده اند 🏴
●قرارم #باتو تـنـهـابےقراریست
○پرازگریه😭پراز #شب زنده داریست
●تمام دلخوشی #من پس ازتو
○فقط یک قطعه عکس #یادگاریست
#شهید_علی_آقاعبداللهی🌷
#شبتون_شهدایی🌙
@yadyaaran
🌹 راز فرماندهی
💥 آقای رستگارفرمانده لشگر۱۰ سید الشهدا(ع) بود و خانواده اش از این سمت حاجی، هیچ اطلاعی نداشتند. یک روز، برادر او به منطقه آمد تا از او خبری بگیرد. حاج کاظم، قرار بود صحبتی برای نیروها داشته باشد. وقتی از جایگاه اعلام شد: 👇
« فرمانده لشگر ۱۰ برای صحبت بیایند»، آقای رستگار بلند شد و به سمت جایگاه حرکت کرد. برادرش از همه جا بی خبر، با دست اشاره میکرد که« چرا در میان جمعیت بلند شدی؟» حتما با خودش گفته بود: 😇
« برادرمان بی ملاحظه است و رعایت نظم و انضباط را نمی کند.» حاجی با اشاره جواب داد که الان می نشینم. خلاصه صحبت ایشان آغاز شد و تا آخر جلسه، برادرشان متحیر مانده بود. حاج کاظم به برادرش سفارش کرد که جریان فرماندهی او را برای کسی نگوید. اگر چه خانواده اش بالاخره فهمیدند...
🌹 زندگی نامه شهید حاج کاظم رستگار
💥حاج کاظم نجفی رستگار در آغازین روزهای شکوفایی بهار سال ۱۳۳۹ در شهر ری به دنیا آمد و در دامان مادری مهربان و با دسترنج پدری کشاورز تکامل و تربیت یافت. از هفت سالگی، قدم در راه تحصیل علم گذاشت و با وجود سختی های زندگی تا کلاس سوم متوسطه با موفقیت به ادامه تحصیل پرداخت. اما پس از آن از ادامه تحصیل بازماند و وارد مبارزات و فعالیتهای انقلابی شد. او که دوران نوجوانی را با زمزمه های نهضت امام خمینی (ره) آغاز کرده بود، در روزهای نخست پیروزی، با شروع غائله کردستان و تحریکات نیروهای ضد انقلاب، همراه نیروهای دکتر چمران راهی کردستان شد و آموزش های چریکی را در آنجا فرا گرفت. وی که تربیت یافته مکتب بزرگانی چون شهید دکتر چمران و حاج احمد متوسلیان بود، پس از بازگشت در پادگان توحید به عضویت رسمی سپاه در آمد و بعد از مدتی به فیروز کوه رفته، کلاس های آموزش احکام دینی و مسائل نظامی را برای جوانان و نوجوانان برپا کرد. وی را به عنوان فرمانده یکی از گردانهای تیپ رسول الله (ص) که فرمانده آن احمد متوسلیان بود، انتخاب کردند و بعد از شش ماه فعالیت، مسولیت واحد عملیات را در پادگان توحید پذیرفت و تا شروع جنگ در این سمت باقی ماند...
💥حاج کاظم در این زمان طی ماموریتی جهت توانمند سازی نیروهای حزب الله به عنوان فرمانده گردان به جنوب لبنان اعزام شد و مسولیت تعد ادی از عملیاتها را بر عهده گرفت. وی در راه آماده سازی شیعیان لبنان از هیچ کوششی فروگذار نکرد. بازگشت او با تشکیل تیپ دوم سپاه تهران مصادف شد که این تیپ به نام مبارک « سیدالشهدا (ع)» مزین شد و با جمعی از یاران و دوستانش، فرماندهی عملیات تیپ را عهده دار شد. در مهرماه سال ۱۳۶۱ همسری مومن و پارسا اختیار کرد و چند روز بعد به جبهه رفت....
#محدثه_رستگار
#تنها_یادگار_فرمانده
#شهید_حاج_کاظم_رستگار
🌹زمانی كه پدر من شهید شدند، یك هفته به تولد 24 سالگیشان مانده بود.
#من چهل روزه_بودم: که پدرم شهید شد، بهمن سال 63 متولد شدم و پدرم اسفند همان سال شهید شد...
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصرکاوه 👈برشی از زندگی شهید کاظم نجفی رستگار
امشب شهادتنامه عشاق امضاء میشود
یادوخاطره سرداران شهید لشکر۱۰حضرت سید الشهداء(ع) در عملیات بدر گرامیباد.
🔸سردار شهید حاج کاظم رستگار، فرمانده لشکر۱۰
🔸سردارشهیدحسن بهمنی فرمانده طرح وعملیات لشکر۱۰
🔸سردارشهید ناصرشیری مربی تاکتیک پادگان امام حسین(ع) وباجناق شهید رستگار.
🔸سردارشهید میثم شکوری ، مربی تاکتیک پادگان امام حسین(ع).
#شهادت_۲۵_اسفند_۱۳۶۳
#محل_شهادت_جزیره_مجنون
#عملیات_بدر
#یا_زهرا_سلام_الله_علیها
#یاد_شهدای_بدر_گرامیباد
قرار گذاشتیم برای هر زخمش
بوسهای #کنار بگذارم ...
#رفیق
چقدر زخم داری تو!
و چقدر #من بدهکارم
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran
💢 #مادر #یوسف:
#من #مظلوم_ترین #مادر #شهید #ایران هستم...
.
▪️پسرم یوسف بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر برگشت، کوموله ها ریختند و یوسف رو دستگیر کردند، گفتند به خمینی توهین کن یوسف این کار رو نکرد.به من گفتند توهین کن گفتم چنین کاری نمیکنم گفتند: بچهت را میکشیم بازهم قبول نکردم پسرم رو بستند به گاری و جلو چشمم سر از تنش جدا کردند و با ساطور دست ها و پاهاش را قطع کردند، شکمش را پاره کردند و جگرش را درآوردند.
گفتند به خمینی توهین کن بازم توهین نکردم من رو با جنازه تکه پاره شده پسرم در یک اتاق گذاشتند و در رو قفل کردند؛ بعداز ۲۴ ساعت در را باز کردند گفتند: باید خودت پسرت را دفن کنی گفتم : من طاقت ندارم خاک روی سر پسرم بریزم گفتند: دستانت را میبندیم پشت ماشین و تو روستاها میگردانیم...
.
▪️شروع کردم با دستان خودم قبر درست کردن، با گریه میگفتم:یافاطمةالزهرا، یازینبکبری... انگار همه عالم کمکم میکردند برای حفر قبر پسرم. دلم گرفت، آخه پسرم کفن نداشت که جنازه اش را کفن کنم گوشه ای از چادرم را جدا کردم و بدن تکه تکه پسرم را گذاشتم داخل چادر...
فقط خدا خودش شاهد هست که یک خانم چادری بالای قبر ایستاده بود و به من دلداری میداد و میگفت: صبر داشته باش و لا اله الا الله بگو...کنار قبرش نشستم و با دستان خودم یواش یواش رو صورت یوسفم خاک ریختم...
#شهید_یوسف_داورپناه
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
┏━━━🌹🍃🌷━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹━━━┛