eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
394 دنبال‌کننده
30.6هزار عکس
11.8هزار ویدیو
65 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
تمام دلم را تو با خودت بردی مادر ...🥀 . 📷 ۱۳۶۲_ حسنقلی ترحمی با فرزندش . در والفجر۴ در رسید.شادی روحش صلوات‌. ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
🦋فدای ام لیلاهای وطنم که علی اکبرهای رشیدشان را راهی جبهه های نبرد کردند و در کربلای ایران شلمچه در خون خود غلطیدند و هم نشین اباعبدلله الحسین شدند... . 📸 : #اعزام نیرو ۱۳۶۵ قائمشهر_ در کنار علی اکبر خود آخرین را ‌می‌گیرد و را راهی ها می‌کند و 9 سال بعد استخوان هایش را می‌گیرد.( شهید علی اکبر احمدیان وسطی کلایی) . 🔖 # رفقا و باز کنید و رو شهید احمدیان ، زوم کنید لطفا... السلام و علیک یا ضامن آهو🕊
▪️مادر است دیگر ... دلش می‌خواهد خودش تکه های پسرش را جمع کند و درون قبر بگذارد. ▪️عکس : بی باک ار ویژه ۲۵ که خود هر دو را درون ... ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
42.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 / ▪️ از ویژه ۲۵ که در درون قبر به زد ...دانشجوی هوشنگ قُدبنان اهل روستای کنیم چهاردانگه .📞بیسیم چی بود و ۱ ۱۳۶۶ با اصابت ترکش به سر رسید.شادی روحش 🇮🇷 ⏰ را پای درد و دل ، حال خوب می‌شود...
37.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 انا لله و انا الیه راجعون ... . ⭕️ احمد و محمد از ویژه ۲۵ به شهیدش پیوست... . ▪️حاجیه خانم سلیمه یوسفی مادر شهیدان احمد و محمد یوسفی و خواهر شهید خدابخش یوسفی به شهیدانش پیوست.▪️پیکر مرحومه یوسفی امروز یکشنبه با حضور امت خداجو و شهید پرور در ساری تشییع می شود...🌷شهید احمد یوسفی در سال 65 در شلمچه و🌷 شهید محمد یوسفی سال 61 در خرمشهر به شهادت رسیدند... . 🎥 و با مرحومه _ ... . ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
25.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏷 مادر شهید🌷 محمدرضا اسماعیلی : واسش شرط گذاشتم اگر ۱۲ هفته بری نماز جمعه میزارم بری جبهه...اونم رفت و عازم جبهه شد...۴ دی ۱۳۶۵ عملیات کربلای ۴ ام الرصاص شهید شد. دوست نداشتم پیکر پیدا بشه ، دوست داشتم همچون بماند.... . 🎥 با محمدرضا اسماعیلی از ۲۵ ...
🍽 🇮🇷 . ▫️ مجتبی : ما فیروزکوهی ها خیلی به غذای ته چین علاقه داریم.بعد از مدت ها اومده بود مرخصی، براش ته چین درست کردم، موقع غذا خوردن دیدم دوسه تا قاشق بیش تر نخورد. خیلی زودکشید کنار. گفتم: چرا غذا نمی خوری؟ تو که این غذا رو خیلی دوست داشتی؟ گفت:اون زمان که من این غذاها رودوست داشتم دیگه گذشت، امروز رزمنده ها تو جبهه ها با شکم خالی دارند می جنگند. برادران من تو جبهه یک ذره غذا رو با هم می خورن. دلم نمیاد همرزمام گشنه بخوابن و من شکمم سیر باشه...! . 🏍 تو این فقط یه داشت اونو هم تو نامه اش نوشت بدید به که به لحاظ خوبی نداشت. . ▫️ اولین باری که می خواست بره جبهه ، بااینکه سن و سال کمی داشت گفت: بابا! مامان! می خوام برم جبهه! پدرش گفت : تو که سنی نداری کجا میخوای بری؟ گفت : الان کشور در حال جنگه، اگه منو امثال من نریم پس کی بره؟ ما تو خونه بشینیم دشمن بیاد تو خونه ما، همون لحظه بهش گفتم: برومادر؛ تورو به خدا می سپارم.فقط هر زمانی که رفتی ما رو هم به یاد داشته باش ، نامه برامون بنویس، ما رو از حال و روزت باخبر کن؛ مادر بودم، بچمو دوست داشتم ، اما باور کنید گفتم : سری که در راه خدا دادم هیچ وقت پس نمی گیرم.من مجتبی رو به عنوان ذخیره قیامتم تقدیم اسلام کردم! مجتبي ذخيره قبر و قيامت من است...! .
از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم... . هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت...
💢 هفت تپه محمدجواد اصغری گرجی_سن ۱۸ سال_ ۴ ۱۳۶۷ . 📩 مرا ببخشید که نتوانستم خوبی برای شما باشم و بزرگوارم بسیار ممنون و سپاسگزارم از اینکه آنطور مرا تربیت کردید که در رختخواب ذلت نمیرم و با ای خونین به دیار بشتابم من امانتی بودم که دیر یا زود می بایست مرا تحویل صاحب اصلی من می دادید چه بهتر که این امانت را مهر خون زده تحویل حضرتش دادید. اگر در روز به من اجازه شفاعت دهد اول کسانی که خواهم کرد شما خواهید بود. .
40.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حاج خانم میگفت : بدنیا اومد.سن و سال کمی داشتم ، وقتی شد و جنازه شو آورده بودن حین دیدن جنازه ش فکر می‌کردن من خواهرشهیدم.نمیزاشتن برم بالا سر ...بعد گفتن شهیده برید کنار بزارین پسرش رو ببینه ...!!! . 🔅 دیدار با گرانقدر رضاعلی بابایی_جاده نظامی_روستای طارسی کلا . شادی روح شهید بابایی صلوات🌷
💢 چشمه بی‌پایان مهر 🍃 همسرم ملیحه جان همان طوری که می‌دانی احترام مادر واجب است. اگر انسان کوچک‌ترین ناراحتی داشته باشد، اولین کسی که سخت ناراحت می‌شود مادر است که همیشه به فکر فرزند یعنی جگرگوشه‌اش می‌باشد. ✍️ شهید عباس بابایی 📎 📎
685.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ ‌ممنون جان که چنین پسری تربیت کردی که ما به چشم دیدیم خادم ملت واقعی بودن یعنی چه