eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
412 دنبال‌کننده
24.8هزار عکس
8.7هزار ویدیو
49 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
(فتح المبین)را‌لو‌نده.... تک بود و عزیز دل خانواده ، به شش زبان دنیا کاملا مسلط بود ،۱۷ سالش که بود یه روز اومد به گفت میخوام برم ، مادر گفت تو عصای دست منی ، نرو . میگه :امام گفته . و مادر مدار، مطیعانه، میگه: پس برو... توی میخواستن یه کار بی خطر و یا پرسنلی بهش بدن ، اما خودش میگفت: . یه روز گفت:چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو# منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر بود...پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود.قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچوجه با درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات بره... و تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم نشده ، یکی شونم برنگشته... اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و شد... زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه توی ها لو بده. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده ، سرش بره زبونش باز نمیشه. برید عملیات کنید... عملیات انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه. گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه... اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه رو کردند چیزی نگفته. اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند.... در اصل عباس‌علی به نمایندگی از همه ی همرزمانش ؛ به تمامی عالم این حقیقت را که ما برای مکتب، دین، رهبر، ناموس، سر می‌دهیم؛ اما شرف نمی‌دهیم را بیان کرده بود. و لیکن هر کسی ما، نسل ما و کودکان ما را بخواهد بشناسد همین یک بالا برای آنان بس است... 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 پنج شنبه است ... وعده دیدار با ! تو هم دلت پر ڪشید ؛ به ڪربلا که نشد برویم به گلزار می‌ شود ... 🥀 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
🌸🍃 💌 به دلیل تصادفی که در اردیبهشت ماه داشتند دچار کمر درد شدید شدند و دیسک ایشان تحت فشار بود ولی هر وقت تماس میگرفتند ایشان مینشستند یا . همسرشان به ایشان میگفت استراحت کن ایشان که شما را نمیبینند ولی شهید میگفتند نمیبینه ولی که میبینه! ✨ 🌹 شبتان با یاد شهدا شهدایی 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓 . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم😓، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم...😭 گذشتم... . 🌷هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت... 🌷🌿🌷🌿🌷🌿 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
✍در روزگاری که یک دنیا به دروغ شعار سر می دهند، یک «خوش غیرت» برای دفاع از زن، زندگی، آزادی و نجات دو دختر از چنگال ۶مرد مست در شبی تاریک، شاهرگش را زیر تیغ می برد تا نشان دهد کیست!! رد خنجر بر حنجر او جاودانه شد!! سپس مادر او، به درخواست شهید و در لحظات آخر حیات مادی او، قاتل را می بخشد تا داستان واقعی ما قهرمانی دیگر از جنس داشته باشد... 🔅در شب ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها به یاد او که حضرت زهرایی بود؛ 📚جشن امضا و آئین رونمایی از کتاب «تنها برای لبخند» 💠شرحی از حیات جهادی و عروج عارفانه مربی مجاهد، شهید علی خلیلی 🔰به قلم : حجةالاسلام بهنام حشمدار 🔆با حضورخانواده ودوستان شهید🔆 📌پنجشنبه ۲۲ دی ماه ۱۴۰۱ ساعت ۱۴ 🌐فلکه دوم صادقیه، بلوار فردوس شرق، فرهنگسرای فردوس 👇👇 ┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛
مادری بود بنام ننه‌علی آلونکی ساخته بود در بهشت‌زهرا بر قبر فرزند شهیدش شب و روز اونجا زندگی میکرد، قرآن میخوند سنگ قبر پسرش بالش‌ش بود و همونجا هم چشم از دنیا می‌بندد و کنار فرزندش خاک میشود این داستان یک شهید است خدا کند که در روز قیامت شرمنده این مادر نشویم... 👇👇 ┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛
💠 سال 62 یا 63 بچه‌های که دم درب بودند گفتند یک پیرزنی از آمده و میگوید من حضرت را می‌خواهم ببینم. من رفتم گفتم بفرمایید ! کاری داری شما؟ گفت که والله هر چی دارم و ندارم برداشتم آوردم بدهم به آقا برای . من رفتم خدمت حضرت آقا و عرض کردم این طور شده است. گفتند سریع بگویید بیاید داخل. رفتم او را آوردم داخل. یک زیلو، یک سجادة نماز، یک یا - در حدّ همین چند قلم بود که - به حضرت آقا داد و گفت من دیگر امیدی به زنده بودن ندارم. همینها را دارم از مال دنیا و آمدم اینها را از طریق شما به جبهه‌ها بدهم و به این وسیله دِین خودم را ادا کرده باشم. . حالتی در آقا به وجود آمده بود که اصلاً وصف‌ناپذیر بود. عظمت این زن را می‌دید که از اراک راه افتاده آمده و هر آنچه دارد و ندارد برای جبهه‌ها می‌دهد. او بعد مورد تفقد حضرت آقا قرار گرفت و تشکر کردند. بعد از اینکه آن پیرزن رفت، آقا یکی از کارمندان دفتر را صدا کردند و گفتند بروید آدرسش را بگیرد و در حدّ ممکن نیازهای اولیه‌اش را برطرف کنید. آن سجاده را آقا تا زمانی که در ریاست جمهوری بودند به عنوان سجادة خودشان حفظ کردند. البته چندین برابر پول آن را آقا به حساب جبهه واریز کردند، یعنی در واقع آن را خریدند. بعد فرمودند که بقیه‌اش هم در موزه باید باشد.🇮🇷 . ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
💢 : هستم... . ▪️پسرم یوسف بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر برگشت، کوموله ها ریختند و یوسف رو دستگیر کردند، گفتند به خمینی توهین کن یوسف این کار رو نکرد.به من گفتند توهین کن گفتم چنین کاری نمیکنم گفتند: بچه‌ت را می‌کشیم بازهم قبول نکردم پسرم رو بستند به گاری و جلو چشمم سر از تنش جدا کردند و با ساطور دست ها و پاهاش را قطع کردند، شکمش را پاره کردند و جگرش را درآوردند. گفتند به خمینی توهین کن بازم توهین نکردم من رو با جنازه تکه پاره شده پسرم در یک اتاق گذاشتند و در رو قفل کردند؛ بعداز ۲۴ ساعت در را باز کردند گفتند: باید خودت پسرت را دفن کنی گفتم : من طاقت ندارم خاک روی سر پسرم بریزم گفتند: دستانت را میبندیم پشت ماشین و تو روستاها می‌گردانیم... . ▪️شروع کردم با دستان خودم قبر درست کردن، با گریه میگفتم:یافاطمةالزهرا، یازینب‌کبری... انگار همه عالم کمکم می‌کردند برای حفر قبر پسرم. دلم گرفت، آخه پسرم کفن نداشت که جنازه اش را کفن کنم گوشه ای از چادرم را جدا کردم و بدن تکه تکه پسرم را گذاشتم داخل چادر... فقط خدا خودش شاهد هست که یک خانم چادری بالای قبر ایستاده بود و به من دلداری میداد و میگفت: صبر داشته باش و لا اله الا الله بگو...کنار قبرش نشستم و با دستان خودم یواش یواش رو صورت یوسفم خاک ریختم... ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
28.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 هر سه تا بچه ش تو لشکر ویژه ۲۵ کربلا بودند...سال ۶۴ پسرش علی شهید شد .ده ماه بعد تو شب عملیات کربلای چهار پسر دومش عسگری شهید شد ، برادرش مهدی رفت جنازه ی عسگری رو بیاره اونم شهید شد و مادر در یک شب دو شهید تقدیم انقلاب کرد و شد مادر سه شهید... . ▪️ ، همین چند ماه پیش بود خدمت و سه شهید رسیدیم...اما در همین مدت کوتاه هر دو عزیز به شهیدانشان پیوستند. روحشان .🌷 ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
. از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! . اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... . . دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... . . به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . . به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... . . به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . . ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم... . . هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... . . هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... . . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . . . . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... گاهی،نگاهی... ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 به مناسبت روز مادر و گرامی داشت مادران شهدا، همان شیرزنان که با خونِ فرزندانانشان، کشوررا بیمه کردند میلاد مادر خوبیها بانوی دو 🎊عالم حضرت زهرای مرضیہ(سلام‌الله عليها) 🌸و روز بزرگداشت مقام 🎊مادر و زن، بر همه مادران و زنان و دختران سرزمینم مبارک باد  ‎‌‌ ‎‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 شام غریبان شد امشب ... مادری دنبال بچه ش می‌گشت... فدای دل همه ی مادران شهدای مفقودالاثر که سالها چشم انتظارن.امان از دل زینب . 📌 _مزار حاج قاسم_ ۲۰:۳۰ دقیقه.📆۱۳ ۱۴۰۲_ دنبال حسینش می‌گشت.🥀 . ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 شام غریبان شد امشب ... مادری دنبال بچه ش می‌گشت... فدای دل همه ی مادران شهدای مفقودالاثر که سالها چشم انتظارن.امان از دل زینب . 📌 _مزار حاج قاسم_ ۲۰:۳۰ دقیقه.📆۱۳ ۱۴۰۲_ دنبال حسینش می‌گشت.🥀 . 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌ ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
26.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 این ضعف ماست که آلاشت را فقط با بناهای تاریخی و مسجد و رصد خانه و موزه مردم شناسی و آب و هوای ییلاقیش می‌شناسیم !!! . 🏔📌 محمود اکبری هاست ؛ از لشکر خط شکن ۲۵ که مشهور است به آن ... . 🎥 ( در محضر گرانقدر محمود اکبری (📆 ۴ ۱۳۶۵ ))
🌨 است دیگر برف هم ببارد ، می آید پیش پسرش. هوای دلش عجیب تنگ است ...
44.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 . پنج تا پسرش همزمان تو جبهه ها بودند. دوتا شهید شدند و دوتا جانباز. میگفت : با گرسنگی و تشنگی بچه هامو بزرگ کردم.نون نداشتيم به بچه‌ها بدم بخورن.شعبانعلی سال ۱۳۶۳ بشهادت رسید و دو سال بعد هم علی تو عملیات کربلای پنج شلمچه بشهادت رسید. . 🎥 و با علی و شعبانعلی بهمن ۱۴۰۲
. . 🦋مادر شهید می‌گفت: شب‌ها هر از گاهی که بیدار می شدم می‌دیدم زمزمه‌ای از داخل اتاق داود به گوش می‌رسد وقتی در را آهسته باز می‌کردم می‌دیدم فرش را کنار زده روی خاک نشسته و گریه می‌کند، می‌گفتم داوود جان تو این راه رو میروی مدرسه و میای آخه تو که گناهی نکردی چرا گریه می‌کنی؟ می‌گفت: مادر جان برای شما دعا می‌کنم…!🔸داود در میان بچه های من یک چیز دیگری بود ، داود آنقدر به خدا نزدیک بود و در زمان نوجوانی او شبی، خواب دیدم در عالم رویا سیدی نورانی، به من گفت این داود تو به دنیا ماندنی نیست و به زودی پر خواهد کشید وبه همین علت ترس از دست دادن او همیشه قلبم را می آزرد." . 💢داود پس از دو ماه ازدواج، مجدد راهی جبهه‌های جنوب شد و در مصاف با دشمنان میهن اسلامی شجاعانه نبرد کرد و در تاریخ ۹ اردیبهشت 61 یعنی فقط 10 روز  قبل از شهادت خود در تماس تلفنی که با مادر و همسر مکرمه‌اش داشت پس از شنیدن مژده مادر که پدر شدی...برگشت و گفت:« اما من مژده بزرگتری برای شما دارم که 10 روز دیگر موعد آن فرا می‌رسد »، تاریخ شهادتش را به خانواده اش اعلام کرد و سرانجام در روز یکشنبه 19 اردیبهشت 61 در خرمشهر بشهادت رسید . . 📸 ( وداع با فرزندش چند روز قبل از شهادت ؛ سردار شهید داود حق وردیان در ۱۹ ۱۳۶۱ در عملیات بیت المقدس رسیدند.🌷 ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
🌷 ، ، مردم عزيز ايران دست از دامان و برنداريد كه هرچه داريم از آن ها داريم به اين چند روز دنيا دلخوش نباشيد كه حيات ابدي جاودان است و اين مزرعه اي براي آخرت است. اتحاد خود را حفظ کنید و نگذارید که دشمن زخم خورده از پنجره با بر شما وارد شود پشتیبان ولایت فقیه باشید و زیر این مشعل فروزان حرکت کنید.🌷 ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
تمام دلم را تو با خودت بردی مادر ...🥀 . 📷 ۱۳۶۲_ حسنقلی ترحمی با فرزندش . در والفجر۴ در رسید.شادی روحش صلوات‌. ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
🦋فدای ام لیلاهای وطنم که علی اکبرهای رشیدشان را راهی جبهه های نبرد کردند و در کربلای ایران شلمچه در خون خود غلطیدند و هم نشین اباعبدلله الحسین شدند... . 📸 : #اعزام نیرو ۱۳۶۵ قائمشهر_ در کنار علی اکبر خود آخرین را ‌می‌گیرد و را راهی ها می‌کند و 9 سال بعد استخوان هایش را می‌گیرد.( شهید علی اکبر احمدیان وسطی کلایی) . 🔖 # رفقا و باز کنید و رو شهید احمدیان ، زوم کنید لطفا... السلام و علیک یا ضامن آهو🕊
▪️مادر است دیگر ... دلش می‌خواهد خودش تکه های پسرش را جمع کند و درون قبر بگذارد. ▪️عکس : بی باک ار ویژه ۲۵ که خود هر دو را درون ... ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
42.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 / ▪️ از ویژه ۲۵ که در درون قبر به زد ...دانشجوی هوشنگ قُدبنان اهل روستای کنیم چهاردانگه .📞بیسیم چی بود و ۱ ۱۳۶۶ با اصابت ترکش به سر رسید.شادی روحش 🇮🇷 ⏰ را پای درد و دل ، حال خوب می‌شود...