eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
400 دنبال‌کننده
26.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
54 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ عزت دست و بدانید اگـر ترین هم باشید ولی شما مردم باشد می بینید خداوند چقدر با شما را در می گیرد. 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
به تو نمی آید به تویی که مثل ستاره در آسمان می‌درخشی.. و بر دل‌ها حکومت داری واقعی ماییم، که در این وانفسای دنیا خودمان را گم کردیم... خوشنام تویی گمنام منم...روزتون شهدایی🌷🌷🌷 👇👇 ┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛
~🕊 شهید که شد، جنازش موند تو منطقه. حاج حسین خرازی منو فرستاد تا دنبالش بگردم. رفتم منطقه، همه جا رو آب گرفته بود. هرچی گشتم اثری از علی نبود. خبرش رو که به حاجی دادم، باورش نشد. خودش اومد باز گشتیم. فایده نداشت. جنازش موند که موند...🍀 ° علی دو سال قبل توی ، متوسل شده بود به بانوی مدینه.. خواسته بود شهید که شد بی مزار بمونه؛ شبیه بی بی. حاجتش رو گرفت، همون طور که میخواست باقی موند و بدون مزار...🍀 ♥️🕊 فرمانده تیپ یکم لشکر 14 امام حسین(ع) تولّد: ۱۳۴۲ شهادت: ۱۳۶۴ - سه راه ام القصر ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
💢 رفیقانم دعا کردند و رفتند یعنی همین لحظه و همین عکس... . ▪️#ساری_ نخاعی و استقبال این از 📆 چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۲ ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
28.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 ... !!! . ▪️سهمیه ها ... امتیازها...وام ها ... همه و همه چیزی که در مورد فرزندان شهدا تو گوشتون خوندن و میگن رو یک دقیقه بزارین کنار ...!!!! این درد و دل دختر شهید شمسیربند و با شهید گمنام گوش کنید ...! 🔸حسرت یک دیدار... 🔸حسرت یک خواب... 🔸حسرت یک نوازش... 🔸حسرت یک نصیحت... 🔸حسرت باباااااااااااااااااا . 🎥 حضور در مدیرکل و درد و دل دختر سردار خلیل شمشیربند از ویژه ۲۵ با ... (📌مازندران_ساری_📆چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۲) . ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
💠 بیاد دو از ویژه ۲۵ ، علی اسدزاده ، احمد نادعلی زاده ... . ▪️شعبان ابطالی از چگونگی شهادت هم ‌رزمانش می‌گوید: «دوروز بعد از عملیات کربلای یک، هواپیماهای عراقی پشت خط مقدم را بمباران کردند. او و احمد نادعلیزاده آن روز زخمی شدند. علی به احمد گفت که من تو را با ماشین به بهداری می‌برم. وقتی سوار ماشین شد، احمد متوجه شد که حال علی هم خوب نیست. گفت: علی چه شد؟ مگر تو هم مجروح شدی؟ گفت: آره. زیر پای علی پر از خون بود. بعد به فاصله چند دقیقه، هر دو نفردر کنار هم به شهادت رسیدند.» . ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
💢 که را کرد ( بیاد ۲۷ محمدرسول اله علیرضا نوری ساروی) . ▪️تو روزگاری که همه برای گرفتن پست و مقام به هر دری میزنن تا مثلا بشن آقای مدیر ، خواستم بگم یه علیرضا نوری بود که بیابان های خوزستان رو به پشت میز نشینی و پست و مقام ترجیح داده بود. . ▪️سردار کوثری نقل میکرد : یک روز آقای رسول‌زاده مسئول دفتر فرمانده وقت سپاه به من زنگ زد و گفت آقای سعیدی‌کیا (وزیر وقت راه) تماس گرفته و گفته است که حکم نوری را به عنوان جانشین راه‌آهن سراسری کشور زده است. از من خواسته بودند نوری را تسویه کنم و به تهران برگردانم تا سمتش را تحویل بگیرد. نوری را خواستم. ایشان آمد و تا موضوع را شنید، حکم را با دستش گرفت و نگاهی به آن انداخت. . از آنجا که آدم اخلاق‌مدار و مؤدبی بود، چندبار عذرخواهی کرد و چون یک دست نداشت، حکم را به دندانش گرفت و آن را پاره کرد. بعد مقابل چشم‌های متعجبم گفت: من به اینجا (جبهه) نیامده‌ام که برگردم. اگر می‌خواستم مسئولیت بگیرم، در همان تهران می‌ماندم و به اینجا نمی‌آمدم. ماند و کمی بعد هم به شهادت رسید. . 💢 نهم بهمن ماه سالروز مظلوم و استان سردار علیرضا نوری گرامیباد...🇮🇷 .
🔸بانو سراجیان همسر شهید ابوعمار : . «وقتی عمار سه، چهار ساله بود، همسرم حبیب‌الله اکثر نیمه‌شب‌ها از خانه بیرون می‌رفت. برایم سوال شده بود که او کجا می‌رود؟ یک شب که از او پرسیدم، گفت: می‌خواهی به تو بگویم؟ گفتم: بله. گفت: فقط اگر آمدی، نترس. بعد، یک شب با هم به یکی از قبرستان‌های اصفهان رفتیم. در آن‌جا برق نبود؛ فضایی بزرگ و تاریک بود. دیدم که او، در انتهای قبرستان، برای خودش یک قبر کنده بود، که به داخل آن می‌رفت و از خدا طلب مغفرت می‌کرد. . 💢بیاد شهدای لشکر ویژه ۲۵ کربلا سردار شهید حبیب اله افتخاریان ( ابوعمار
🌷 خاطرات اسدالله کشمیری فرماندۀ محور تیپ ویژۀ شهدا شهادت: مریوان، عملیات کربلای ۷، سال ۱۳۶۴ 🕊سنی نداشت. هنوز مدرسه می‌رفت. توی عالم کودکانۀ خودش نذر کرده بود که اگر در امتحان‌هایش قبول شد، برای کبوترهای حرم امام‌ رضا گندم ببرد. نذر کبوترها ردخور نداشت. قبول که می‌شد، می‌رفت پیش پدرم و می‌گفت: «بابا، سهمیۀ کبوترای امام‌رضا رو از خرمن گندم‌هاتون بذارید کنار تا براشون ببرم.» یک کیسۀ کوچک گندم بر می‌داشت و می‌رفت حرم، سراغ کبوترهای امام‌ رضا علیه السلام 🍃 📚برگرفته از  کتاب خط عاشقی به نقل از حریف شب، ص ۱۳ ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
گمنامی را دوست داشت در وصیت نامه اش به این نکته صریح اشاره کرده بود که: "مرا غریبانه تحویل بگیرید غریبانه تشییع کنید و غریبانه در بهشت معصومه(سلام الله) قطعه 31 به خاک بسپارید.... برای ماندنش تدبیری هم اندیشیده بود؛ وصیت کرده بود که چیزی روی قبرش ننویسیم.... فقط بنویسیم: پر کاهی تقدیم به پیشگاه حق‌تعالی... فرازی ازوصیتنامه شهید احمد ملکیان: بگوئید که احمد جایش خوب است و شما فکری به حال خود بکنید که هنوز مانده‌اید.
( ) 🌷هر وقت می‌خواستیم در خانواده، عکس دسته جمعی بگیریم، او با ما همراه نمی‌شد. گاهی اوقات با اصرار و قسم و آیه، مجبورش می‌کردیم و می‌آمد و توی جمع می‌ایستاد. امّا به محض آنکه می‌خواستند عکس بیندازند، او کنار می‌رفت. مادرم می‌گفت: «محمّدرضا چرا وقتی دارن از فیلم می‌گیرن، تو هیچ وقت توی فیلم نیستی؟» او جواب می‌داد: «من که توی عملیات نیستم مادر! من پشت جبهه‌ام. کاری نمی‌کنم که منو نشون بدن.» همیشه دوست داشت باشد. می‌گفت: «آی نمی‌دونی! چه لذّتی داره، آدم تکّه تکّه بشه و هیچّی ازش باقی نَمونه که کسی بشناسدش.»"🌷