eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
392 دنبال‌کننده
29.9هزار عکس
11.3هزار ویدیو
65 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
16.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 را تماشا کنید ..‌ . 📆 دی ماه ۱۳۶۵_ کمتر دیده شده از رزمندگان ویژه ۲۵ کربلا در کربلای پنج ( )... . 🎥مصاحبه با سردار محمد حسن غفاری از فرماندهان واحد اطلاعات و عمليات لشکر ۲۵ کربلا چند روز قبل از شهادت...🌷🌷 ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
16.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 را تماشا کنید ..‌ . 📆 دی ماه ۱۳۶۵_ کمتر دیده شده از رزمندگان ویژه ۲۵ کربلا در کربلای پنج ( )... . 🎥مصاحبه با سردار محمد حسن غفاری از فرماندهان واحد اطلاعات و عمليات لشکر ۲۵ کربلا چند روز قبل از شهادت...🌷🌷🌷 ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
🌳 همسری چون پدر همسر شهید صیاد شیرازی: ⭐️ وقتی خانه بود، خیلی کمک حالم بود، اما وقتی جبهه بود، اذیت می‌شدم. بچه‌هایم مریض می‌شدند، دیگر حواسم به نبودنش نبود، همه حواسم می‌رفت پیِ مریضی بچه و این‌که ببرمش دکتر. 🌟 گاهی روز تعطیل بود، هر جا می‌رفتم، دکتر هم نبود. از طرفی حال بچه هم خیلی خراب بود. می‌آمدم خانه، وضو می‌گرفتم می‌رفتم سر سجاده و گریه می‌کردم. با خدا درد دل می کردم. دعای توسل می‌خواندم و نذر می‌کردم. بعد می‌آمدم می‌دیدم بچه حالش خوب شده. 🔸 https://hawzah.net/fa/Magazine/View/3280/5932/60922 📎 📎 📎 📎 📎
🌳 مسئولیت مادرانه همسر شهید ابراهیم همت: ⭐️ دو سال از زندگی مشترک من و ابراهیم می‌گذشت. بچه اولمان یک سال داشت و مصطفی هم تازه به دنیا آمده بود. آن موقع، اسلام آباد غرب بودیم و حاجی درگیر عملیات والفجر چهار بود. فضای زندگی ما محدود و امکاناتمان بسیار کم بود. 🌟 نگهداری و بزرگ کردن دو کودک که در سنین پایین بودند، زحمت بسیاری داشت. گاهی که حاجی می‌آمد، برای جبران نبودنش، لباس بچه‌ها را با کمک من می‌شست و با من حرف می‌زد. زندگیِ بدون مرد، زیر گلوله‌های خمپاره دشمن با دو بچه سخت بود. 🔸 https://hawzah.net/fa/Magazine/View/3280/5932/60922 📎 📎 📎 📎 📎
از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم... . هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت...