🎨🎲🎯
#تنها_وارد_کننده_موز_در_ایران_شهید_طیب_حاج_رضایی_حر_نهضت_آیت_الله_خمینی
#قسمت_اول
هر کس حب امام حسین را در دل داشته باشد حتی اگر سال ها راه را اشتباه رفته باشد، امکان بازگشت را دارد. و هر کس به هر جایی رسید نتیجه محبت امام حسین علیه السلام بوده. از کسی میگوییم که به دلیل درگیری با ماموران شهربانی دو سال حبس انفرادی داشت. در سال ۱۳۱۶ باکفالت آزاد شد. بعد پنج سال حبس با اعمال شاقه، تبعید به بندرعباس در سال ۱۳۲۳ به اتهام قتل و درگیری در زندان بندرعباس و چهار بار حبس دیگر در سال های بد و.... اما بعد از آن به خوبی با خاندان پهلوی حشر و نشر پیدا کرد و جزء مقربان دربار شد! روزی که ولیعهد به دنیا آمد همه چهارراه مولوی تا جلوی بیمارستان را آذین بندی کرد و سینی اسفند را در دست گرفت و با شاه خوش و بش می کرد. او در کودتای ۲۸ مرداد تلاش زیادی را برای برگرداندن شاه انجام داد و بعد از آن لقب تاج بخش را از شاه گرفت. البته می گفت: در این کودتا به دستور علما از جمله آیت الله بهبهانی وارد کارزار شده. او بیشتر تفریحش حضور در کابارهها و خوردن..... بود. هر چند نمازش را همیشه میخواند و سه ماه محرم و صفر و رمضان به نجاست لب نمیزد. طیب خان در بازار میوه حجره داشت و تنها وارد کننده موز شناخته میشد. لذا ثروت سرشاری نصیب او گردید و به سلطان موز ایران شهرت یافت. اما همه زندگی او در این مسائل خلاصه نمیشد. او دو صفت داشت که در روایات ما این دو صفت به عنوان اصل نجات انسان ها معرفی شده. اول اینکه به مانند لوطی های قدیم، دست خیر داشت. تا میتوانست به دیگران کمک می کرد. مراسم گلریزان میگرفت و گره از کار مردم میگشود.
#ادامه_دارد......
#کتاب_تا_شهادت
💌
🎨🎲🎯
#تنها_وارد_کننده_موز_در_ایران_شهید_طیب_حاج_رضایی_حر_نهضت_آیت_الله_خمینی
#قسمت_سوم
روز بعد یکباره از جا بلند شد. طیب بدون هیچ مشکلی از بیمارستان مرخص شد! بعدها به همسرش گفته بود: آن روز صبح در عالم رویا سیدی را دیدم که گفت: طیب بلندشو تکیه ات را آماده کن. محرم نزدیک است. او بعد از زندان دیگر دعوا نکرد و تا سال ۱۳۴۲ به کار خرید و فروش در میدان میوه و تره بار مشغول بود. از سال ۱۳۴۰ برخورد او با رژیم شاه تغییر کرد. محرم سال ۱۳۴۲ تصاویر حضرت امام را روی علامت ها نصب کرد و همین شد بهانهای برای رژیم. میگفتند ۱۵ خرداد را طیب به وجود آورده. دستگیرش کردند. گفتند: باید بگویی از امام خمینی پول گرفتهام. اما او میگفت: من عمرم رو کردهام. من به اولاد امام حسین تهمت نمیزنم. گفتند: تو را میکشیم. گفت: هر کاری میخواهید بکنید. ساواک در صبح روز ۱۱ آبان او را تیرباران کرد. پیکرش به مکانی که زیارت آن ثواب زیارت سیدالشهدا را دارد منتقل و همانجا به خاک سپرده شد. طیب سال آخر از همه کارهای زشت خود توبه کرده بود. میگفت: خود مولایم امام حسین را در خواب دیدم که گفت: طیب دیگه بس است. نماینده امام در یکی از نهادها به فرزند طیب گفته بود: ۲۰ سال بعد از شهادت طیب خان او را در خواب دیدم. در حرم سید الشهدا کنار مزار مولایش ایستاده بود. با چهره ای جوان و کت و شلوار زیبا. پرسیدم: طیب خان اینجا چه میکنی؟! گفت: از روزی که شهید شدم ارباب مرا حرم خودش آورده.
#کتاب_تا_شهادت
#پایان
💌
🎨🎲🎯
#تنها_وارد_کننده_موز_در_ایران_شهید_طیب_حاج_رضایی_حر_نهضت_آیت_الله_خمینی
#قسمت_دوم
دوم اینکه تا می توانست برای امام و مولایش امام حسین خرج میکرد. دسته عزاداری او که در دهه محرم راه میانداخت بزرگترین دسته عزاداری در تهران بود و شبیه آن هنوز نیامده است! وقتی دسته عزاداری او راه میافتاد، ابتدا و انتهایش پیدا نبود! ابتدای دسته به بازار تهران رسیده و انتهای آن هنوز در میدان شوش بود! در ایام عاشورا آب و غذا نمیخورد. با پای برهنه میدوید و به دنبال خدمت به عزاداران مولایش بود. می گفت: «من هر چه درآمد داشته باشم دو قسمت می کنم. یک قسمت خودم و مردم می خوریم. یک قسمت هم برای مولایم امام حسین علیه السلام خرج می کنم.» البته عشق و علاقه به سالار شهیدان از دوران کودکی در وجود او بود. پدرش مجلس روضه برپا می کرد و فرزندانش را به زیارت کربلا توصیه می کرد. طیب خان از بیست سالگی همه ساله با مشقت بسیار به کربلا می رفت. طیب حاج رضایی در سال ۱۲۹۰ در تهران به دنیا آمد. او از عیاران و باستانی کاران تهران در دوران سلطنت پهلوی بود. او از جمله افرادی است که در ادبیات محاورهای به لوطی مشهور بودند. طیب مانند برخی جوانان دوران ستمشاهی اهل دعوا و.... بود. چاقو همراه همیشگیاش شده بود. در یک درگیری در تهران طیب خان را با چاقو زدند. چند روزی بیهوش در بیمارستان افتاده بود. دکتر ها به خاطر خونریزی داخلی از او قطع امید کرده بودند
#ادامه_دارد
#کتاب_تا_شهادت
💌
🎨🎲🎯
#عاقبت_عجیب_اسیر_ایرانی_سید_ابو_ترابی_و_شکنجه_گر_عراقی_کاظم_عبد_الامیر
#قسمت_اول
خداوند درباره اهمیت خوش اخلاقی و برخورد خوب با مردم به رسولش در قرآن می فرماید اگر اخلاقت تند بود مردم از اطرافت می رفتند. یکی از کسانی که به این آیه به خوبی عمل کرد زنده یاد آقای ابوترابی مسئول امور آزادگان بود در این رابطه ذکر چند حکایت خالی از لطف نیست. آقای ابوترابی زمانی که در اردوگاه اسرا در عراق بود زیر شدید ترین شکنجه ها قرار داشت اما هیچگاه آه و ناله نکرد ارشد اردوگاه بسیار ایشان را شکنجه می کرد، ترفیع درجه گرفت و سرهنگ شد؛ مراسم جشن برای او در اردوگاه برگزار شد، همه افسران عراقی به او تبریک میگفتند. آقای ابوترابی از دوستانش خواست با کمی آرد و شکر یک کیک کوچک درست کنند. بعد کیک را لای یک پارچه پیچید و به دفتر سرهنگ رفت. ایشان ارشد اسرای اردوگاه بود و به نمایندگی از از دیگر اسرای ایرانی وارد اتاق سرهنگ شد. سرهنگ مثل همیشه با حالتی غرورآمیز گفت: چی شده؟؟ امروز توی جشن ما چی میخوای؟؟ آقای ابوترابی پارچه را از روی کیک برداشت و گفت ما اسرا شنیده ایم که ترفیع درجه گرفته اید. برای عرض تبریک این کیک را از سهمیه آرد و شکر خودمان برای شما درست کردیم. نمیدانید این برخورد آقای ابوترابی چه تاثیری داشت از آن روز برخورد سرهنگ با همه اسراء تغییر کرد. امّاحکایت عجیبی که میخواهم نقل کنم مربوط به اردوگاه تکریت ۵ است. در آنجا مسئول شکنجه اسرای ایرانی جوانی بود به نام (کاظم عبدالامیر مزهر النجار) معروف به کاظم عبدالامیر. آقای اوحدی رئیس سازمان حج و زیارت که خود از آزادگان دفاع مقدس است می گوید:" یکی از برادران کاظم اسیر رزمندگان ایرانی بود برادر دیگر در جنگ کشته شده بود و خودش نیز بچه دار نمیشد" با این اوصاف کینه خاصی نسبت به اسرای ایرانی داشت انگار مقصر همه مشکلات خود را اسرای ایرانی می دانست.
#ادامه_دارد
#کتاب_تا_شهادت
💌
🎨🎲🎯
#عاقبت_عجیب_اسیر_ایرانی_سید_ابو_ترابی_و_شکنجه_گر_عراقی_کاظم_عبد_الامیر
#قسمت_دوم
در این میان آقای ابوترابی را بیشتر اذیت می کرد. او میدانست آقای ابوترابی روحانی است، از این رو ضربات کابلی که نثار آن مجاهد میکرد، شدت بیشتری نسبت به دیگر اسرا داشت، اما هیچ گاه مرحوم ابوترابی شکایت نکرد و همواره به او احترام میگذاشت! کاظم از هر فرصتی برای شکنجه روحی، روانی و جسمی اسرا به ویژه آقای ابوترابی استفاده میکرد. ما هم به جسارتهای او عادت داشتیم. تنها حُسنِ کاظم عبدالامیر شیعه بودنش بود. از خانواده خوبی بهره برده بود. آنها به روحانیون و سادات احترام می گذاشتند. اما آقای ابوترابی آنجا حکم یک اسیر را داشت. یک روحانی سید. تا اینکه یک روز کاظم وارد اردوگاه شد. یک راست به سمت سید آزادگان آقای ابوترابی رفت و گفت: «بیا اینجا کارت دارم» ما تعجب کردیم. گفتیم لابد شکنجه جدید و....اما از آن روز رفتار کاظم با ما و خصوصا آقای ابوترابی تغییر کرد! دیگر ما را کتک نمیزد. حتی به آقای ابوترابی احترام می گذاشت! برای همه ما این ماجرا عجیب بود. تا اینکه از خود آقای ابوترابی سوال کردیم؛ چرا از آن روز که کاظم با شما صحبت کرد رفتارش تغییر کرده؟! ایشان هم از قول کاظم عبدالامیر گفت: خانواده ما شیعه هستند و مادرم بارها سفارش سادات را به من کرده. بارها به من گفته بود مبادا ایرانیها را اذیت کنی. مادرم دیشب خواب حضرت زینب را دیده و این بانوی بزرگوار نسبت به کارهایم در اردوگاه به مادر شکایت کرده! صبح مادرم بسیار از دستم ناراحت بود و از من پرسید: آیا دراردوگاه ایرانی ها را اذیت می کنی؟ حلالت نمیکنم. حالا من آمادهام حلالیت بطلبم. کمکم به مرور زمان محبت حاج آقا ابوترابی در دل او جای باز کرد. او فهمیده بود آقای ابوترابی روحانی و از سادات است برای همین حتی مسائل شرعی خود و خانوادهاش را از حاج آقا می پرسید. بعد از آن روز رفتار کاظم با اسرای ایرانی به ویژه شهید ابو ترابی بسیار خوب بود تا اینکه قرار شد آقای ابوترابی را به اردوگاه دیگری منتقل کنند. کاظم بسیار دلگیر و ناراحت بود، به هر نحوی سوار ماشینی شد که آقای ابوترابی را به اردوگاه دیگری منتقل میکرد.
#ادامه_دارد
#کتاب_تا_شهادت
💌
🎨🎲🎯
#عاقبت_عجیب_اسیر_ایرانی_سید_ابو_ترابی_و_شکنجه_گر_عراقی_کاظم_عبد_الامیر
#قسمت_سوم
در واقع کاظم میخواست در طول مسیر دادگاه بعدی نیز از حضور مرحوم ابوترابی بهره مند شود او شدیداً علاقه مند به این سید بزرگوار شده بود. کاظم عبدالامیر یک شیعه عراقی بود، که گذر زمان از او یک شیفته حقیقی ساخت. مرید سید حاج آقا ابوترابی شد. تحولات عجیبی دراو به وجود آمد و گرایشش به سید آزادگان از او شخصیت دیگر خلق کرد. یکی از تاثیرات شگرف اخلاقی سید آزادگان بود که افراد را جذب خود می کرد و افراد بی آنکه خود متوجه وضعیت باشند، شیفته او می شدند. روزها گذشت تا اینکه اسرای ایرانی آزاد شدند. کاظم برای خداحافظی با آنان به خصوص سید آزادگان تا مرز ایران آمد.
پس از مدتی نتوانست دوری حاج آقا ابوترابی را تحمل کند و به هر سختی بود راهی ایران شد. برای دیدن حاج آقا به تهران آمد وقتی فهمید حاج آقا ابوترابی در مسیر مشهد و در یک سانحه رانندگی مرحوم شده اند، به شدت متاثر شد. برای همین به مشهد و سر مزار آقای ابوترابی رفت و مدتی آنجا بود. کاظم از گذشته خود توبه واقعی کرد. برای اینکه حق اسرای ایرانی را ادا کند و از آنها حلالیت بطلبد، به ستاد آزادگان آمد و آدرس اسرای اردوگاه تکریت ۵ را گرفت. او حتی به روستاهای دور دست مرزی رفت و از اسرای اردوگاه حلالیت طلبید. کاظم داستان ما همه آن را که در احادیث برای توبه واقعی گفتهاند انجام داد. خدا هم به خاطر سختی هایی که در راه توبه واقعی کشید به او مُزد خوبی ادا نمود. کاظم عبدالامیر مدتی قبل در راه دفاع از حرم حضرت زینب در سوریه به شهادت رسید. او ثابت کرد که مانند حُر اگر از گذشته سیاه خود توبه کنیم می توانیم حتی به مقام شهادت برسیم.
#یادش_گرامی
#پایان
#کتاب_تا_شهادت
💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_بی_پلاک
زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر
سلامت تن زیباست ، اما پرنده عشق تن را قفسی می بیند که در باغ نهاده باشند و من نه آنکه گردن ها را باریک آفریده اند تا در مقتل کربلای عشق آسانتر بریده شود.....
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran
ماجرای دفترچه تلفن اختصاصی حاج قاسم و مادر شهیدی که سردار سلیمانی از سوریه با او تماس میگرفت!
سردار حسنی:
🔹شهید سلیمانی دفترچه تلفنی به همراه خود داشت که در آن شماره حدود ۱۵۰ خانواده شهید لیست شده بود و برخیروزها با چندتایشان تماس می گرفت.
🔸ارتباط حاج قاسم با بعضی مادران شهدا، خیلی خاص بود. نسبت به مادر شهید «علی شفیعی» هم همین احساس را داشت.
🔹گاهی حتی از سوریه به او زنگ میزد و صحبت می کرد. مادر شهید شفیعی می گفت: «حاج قاسم نیمه شب از سوریه زنگ می زند و با هم صحبت می کنیم. بعد می گفت: حالا دیگر خستگی ام رفع شد و به آرامش رسیدم. مادر! دیگر برو بخواب.
🔸این مادر، دیگر هیچ کس را ندارد. به همین دلیل، سردار سلیمانی هر وقت به کرمان می آمد، همیشه به ایشان سر می زد.
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran
گاهی دلم هوای کوی حبیب دارد
حاجت همی به شمّ بوی طبیب دارد
پرسم ز خود چرا تو، آسوده ای به منزل؟!
آنگه که سر به صحرا، یار غریب دارد.
👤استاد طاهر
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran
در راه عاشقے باید سوخت
تا اثبات ڪنے عشقت را
و چه زیبا سوختنے است
سوختن در ڪوے یار
برادرم شرمنده ام ڪه سوخته ے آتشِ گناهم و بس
دستم شڪسته بالم را بگیر
هواییم ڪن خدا خیرت دهد
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran