eitaa logo
|مـَهـدیِ‌فـاطـِمـِه|
464 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
34 فایل
•‹بِسم‌رَب‌ِّمولاناٰ،صاحِب‌ألزَمان'؏ـج›•❤️‍🔥 «اگریک‌نفررا به‌او‌وصل‌کردي‌ برای‌سپاهش‌ تو‌سرداریاري»🌱💚 برایِ او که حضرت یارست...🌚✨ مایل‌به‌صلوات‌برای‌ظهور‌مهدی‌فاطمه؟؛) شهید نشی میمیری؛) 🌱اللهمـ‌عجل‌لولیکـ‌الفرجـ🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
9.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرداب‌‌سامراء؛ محل‌غیبت‌حضرت‌مهدی(عج)🌱!" 🔗⃟🖤¦←مــهــدی‌فـاطـمـه
15.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨﷽✨؛ 🎥 💠اگر اقدام به امر به معروف و نهی از منکر کنم قانون چه حمایتی از من میکند؟ 🔗⃟🖤¦←مــهــدی‌فـاطـمـه
به یک ادمین تبادلات گسترده جهادی نیازمندیم درصورت ادتب بودن پیام بدید @miss_bf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به‌همه‌مقدساتتون‌قسم هرچادری‌بهشتے‌نیست... هرریشویے ‌حزب‌اللھےنیست ! هرآخوندۍ‌، انقلابے‌نیست☝️🏻 هرسپاهے سلیمانے‌نیست... :)
|مـَهـدیِ‌فـاطـِمـِه|
🚎💙🚎💙🚎💙 ‌💙🚎💙🚎 🚎💙 ‌💙 #𝗣𝗮𝗿𝘁_10 ◗‌ #رمـان‌آیـہ‌عـشق ◖ از کنارت رد می‌شوم و به سمت ایستگاه تاکسی قدم بر م
🚎💙🚎💙🚎💙 ⁦💙🚎💙🚎 🚎💙 ⁦💙 #𝗣𝗮𝗿𝘁_11 ◗‌ ◖ با شنیدن حرف بابا لبخندی میزنم. مشهد... دوست دارم بروم اما این اجباری بودن سفر آزارم می‌دهد. مجبورم که بروم، همه‌اش به خاطر تو.. شاید هم به خاطر حساسیت های بابا! از سمتی می‌خواهم بروم و از سمتی دلم جواز رفتن نمی‌دهد. نمی‌دانم چرا اما چیزی در گوشم می‌گوید به این سفر نروم. بابا، به مامان اطمینان می‌دهد که اتفاقی برایم نمی‌افتد. چمدانم را کنار میز می‌گذارم و به قاب عکس روی میز نگاه می‌کنم. من، محمد و مامان‌و‌بابا! دلم برای محمد تنگ شده، برای اذیت کردناش. برای دلداری دادناش. اشک در چشمانم حلقه میزند که با شنیدن صدای مامان پاکش می‌کنم. مامان: آیه، تاکسی اومد. چرخ چمدانم را روی زمین می‌چرخانم و از اتاق بیرون می‌روم. از زیر قرآن رد می‌شوم و روی صندلی عقب تاکسی میشینم. تاکسی حرکت می‌کند که مامان کاسه آب را پشت سرم میریزد. تاکسی از جلو خانه‌تان رد می‌شود. دستم را روی شیشه می‌گذارم و زیر لب می‌گویم: _خداحافظ! کلید را داخل قفل می‌چرخانم که در اتاق باز می‌شود. چمدانم را گوشه اتاق می‌گذارم و در را پشت سرم می‌بندم. نفس عمیقی می‌کشم و خودم را روی تخت وسط اتاق می‌اندازم. این اولین باری است که تنهایی سفر می‌روم. روی تخت غلطی می‌خورم که نگاهم به گنبد حرم می‌افتد. رنگ طلایی‌اش از همین فاصله نگاهم را مجذوب خودش می‌کند. روی دو زانو‌ام می‌شینم و به گنبد حرم خیره می‌شوم. دست راستم را روی سینه‌ام می‌گذارم و سلامی می‌دهم. به مامان پیام می‌دهم که رسیدم و نگرانم نباش. روبروی ضریح می‌ایستم که اشک در چشمانم جمع می‌شود. جمعیت آهسته جلو می‌رود و من هم آهسته به ضریح نزدیک می‌شوم. دستم را به ضریح گره میزنم و خودم را به ضریح می‌رسانم. پیشانی‌ام را به ضریح می‌چسبانم. کلی حاجت داشتم و حالا هیچ کدامشان یادم نمی‌آید. ناگهان اسم تو به زبانم می‌آید. _علی! چرا این اسم را صدا زدم؟ گیج و مبهوت از ضریح جدا می‌شوم و وارد صحن می‌شوم. ادامہ‌دارد . . . بہ‌قلم⁦✍🏻⁩ | محمد‌محمدی🌱 درکانال مهدی فاطمه ⁦⁦💙 🚎💙 💙🚎💙🚎 🚎💙🚎💙🚎💙
7.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هیچ‌اجباری‌واسه‌ حجاب‌برامن‌نبود..🙂☝🏼 💥چرا من باید توی این گرما چادر رو تحمل کنم...⁉️ 🥀مسئله شهید و شهادت برای من یه شعار بود...🙄 🔘اون مداحی خییلی چیزها رو به من فهموند؟!😭 ✔️خودم میدونم که شرمنده پلاکتم😔 ✔️مدیون اشک فرزند بی پناهتم...😭 ♨️با انتشار کلیپ در ثواب آن شریک باشید.. شهدا خیلی به گردن ما حق دارند💔 😔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔗⃟🖤¦←مــهــدی‌فـاطـمـه
- تویۍ‌کہ‌درد‌ِ‌جھان‌رایگانہ‌درمانی یـآصآح‌ـب‌الزمان 💙..؛ دورازتوزندگی‌کردن ؛ زندگی‌نیست .. به‌اندازه‌فاصله‌ها‌بی‌تابیم🍂!'
عاشقان وقت نماز است اذان میگویند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌••|🌿🌹|•• مهدی‌جان! ❤️ شما بازخواهید آمد و درختان، پاییز و بی‌برگی را از یاد خواهند برد و شکوفه‌ها و گل‌ها و پروانه‌ها، میهمان دستان سبز باغ‌ها خواهند شد... 🌏 شما بازخواهید آمد و جهان، در هاله‌ای از امید و عدالت و لبخند، خوشبختی را تجربه خواهد کرد... شما بازخواهید آمد... به همین زودی... به همین نزدیکی...❤️