🌱محتاجیم کہ بیایے و
آنقـدࢪ بمـانے کہ یادمـاݩ بـࢪود
ایݩ زندگے قبـل از شما چگونہ بود . .🕊
🌿اللّهُمّ عَجِّـل لِوَلیـڪَ الـفَࢪج
#منتظرانه♥︎˓ ⊰
⊱ #اللهمعجللولیکالفرج⛅️˓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ_صوت_مهدوی
🎙استاد رائفی پور
🔸عهد با #امام_زمان یعنی چی؟!
کوتاه و شنیدنی👌
ببینید و نشردهید.
#اللهمعجللولیکالفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طرز تهیه قورباغه 🐸‼️[ ما قورباغهایم ]
عزیزدلم...
چندیست که شیشه نبات های مشهدمان خالیست...(:💔
دلتنگیم ،دلتنگ صدای ساعت حرم...
دلمان عجیب گرفتست...
دلمان عجیب خیابانی را میخواهد که ختم شود دیدن گنبد مطهرت...
آقای من
《بر فرش حرم،گرد و غباریم و نشستیم...
ما را نتکانی،نتکانی،نتکانی...》
#امام_رئوفم
#باب_المراد_من_رضا
رفیق!
حواست به جوونیت باشه
نڪنه پات بلغزه
قراره با این پاها تو گردان
صاحبالزمان"عج" باشی :)🌿
#شهیدحمیدسیاهکالی
ی خسته نباشید بگیم به همه اون خانمای چادری که وقتی اومدن شمال، چادرُ گذاشتن کنار...
منع چادرِ اونجا؟
یا نامحرماش نامحرم محسوب نمیشن؟
شاید چون لب دریا کم حجابا و بی حجابا زیادن شما به چشم نمیاید؟!
چطوریاس؟!
#تلنگرانه
هدایت شده از |مـَهـدیِفـاطـِمـِه|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ᘜ⋆⃟݊🌸ᘜ⋆⃟݊🌸ᘜ⋆⃟݊🌸ᘜ⋆⃟݊🌸ᘜ⋆⃟݊🌸ᘜ
✨خـــدایا
🌸ما برای داشتن دست های تو
✨ریسمان نبسته ایم،دل بسته ایم
✨همین که
🌸حال دلمان خوب باشد
✨برایمان کافیست
🌸الهی امشب
✨حال دلتون خوب باشه
🌸 شبتون زیبـا
✨لحظه هاتون لبریز از آرامـش
=====🍃🌹🌸🍃=====
@yafatemehjanm
=====🍃🌹🌸🍃=====
هدایت شده از |مـَهـدیِفـاطـِمـِه|
Ziyarat Ale Yasin.mp3
19.43M
صوت زیارت آل یاسین
امروز حتما بخون
موافقید..؛کل هفتهمون رو به امام زمانمون سلام بدیم با این زیارت زیبا...
#امامزمان روخوشحال میکنیم ؛)
سلام بدیم به امام زمان؛جواب سلام هم که واجب 😉❤️
#مهدیفاطمه
#تلنگرانه
زرنگباشیم‼️
وقتیمیخوایمبهکسیکادوبدیم!
ــیهجانمازکوچیک ..
ــیهتسبیح ..
ــیهکتاب ..
وخلاصهازاینجورچیزاییکهباهاشون
کارخیرمیشهکردهدیهبدیم😎..
اینجوریتاهروقتکهبااونجانماز؛نمازبخونه ..
بااونتسبیحذکربگه!-
وازاونکتاببخونهواستفادهکنه ..
یاهروسیلهیدیگهکهباهاشکارخیرکنہ
برایماهمخیرحسابمیشه!🍀👌🏻
|مـَهـدیِفـاطـِمـِه|
🚎💙🚎💙🚎💙 💙🚎💙🚎 🚎💙 💙 #𝗣𝗮𝗿𝘁_13 ◗ #رمـانآیـہعـشق ◖ سرم را بالا میآورم که نگاهمان به هم گره میخورد.
🚎💙🚎💙🚎💙
💙🚎💙🚎
🚎💙
💙
#𝗣𝗮𝗿𝘁_14
◗ #رمـانآیـہعـشق ◖
چارهای جز سوار شدن ندارم.
نگاهت به جاده است و این بهترین فرصت است که نگاهت کنم.
کمی سرم را میچرخانم و نگاهم را روی نیمرخت قفل میکنم.
چیزی که میبینم... نه!
اشک در چشمانت جمع شده، از همینجا هم میشد دید.
متوجه نگاهم میشوی و اشک هایت را پاک میکنی.
رفتار هایت نشان میدهد که اتفاقی افتاده.
سرم را بالا میآورم و نگاهت میکنم.
_برای محمد اتفاقی افتاده؟
ماشین را نگه میداری.
رسیدیم، انقدر مشغول فکر کردن بودم که نفهمیدم کی وارد تهران شدیم.
ساعت دوازده ظهر است و الآن من اینجام.
جواب تمام سوال هایم داخل خانهست و من بی صبرانه منتظرم کسی جوابی به من بده.
میخواهم از ماشین پیاده شوم که با حرفت مانع میشوی.
- صبر کنید.
مبهم نگاهت میکنم.
نگاهت به روبروست اما مخاطبت من هستم.
_چی شده؟
نگاهت آرام به سمت من میچرخد.
- محمد...
مکث میکنی، مکثی که برای من خیلی طولانیست.
صدایی به گوشم میخورد.
صدا ضعیف است و از داخل کوچهمان میآید.
صدای... قرائت قرآن!
چقدر این صدا آشناست، مطمئنم جایی این صدارو شنیدم.
آره... داخل مراسمات ترحیم...
ادامه نمیدهم و نگاهم روی لب هایت قفل میشود.
لب هایت تکان میخورد.
چیزی نمیشنوم... نه... نمیخواهم چیزی بشنوم.
از ماشین پیاده میشوم و به سمت خانه میدوم.
صدای قرآن از خانه ماست، از همینجا پارچه ها و بنر های سیاهی که کنار در خانه ما آویزان شده میبینم.
خواهرت نرگس جلوی در است و با دیدنم به سمتم میآید.
کمی سرعتم کم میشود.
نرگس من را در آغوشش میگیرد و نمیگذارد جلوتر بروم.
نرگس فریاد میزند:
- آیه اومده.
خودم را از نرگس جدا میکنم و قدم بر میدارم.
ادامہدارد . . .
بہقلم✍🏻 | محمدمحمدی🌱
در کانال مهدی فاطمه
💙
🚎💙
💙🚎💙🚎
🚎💙🚎💙🚎💙
|مـَهـدیِفـاطـِمـِه|
🚎💙🚎💙🚎💙 💙🚎💙🚎 🚎💙 💙 #𝗣𝗮𝗿𝘁_14 ◗ #رمـانآیـہعـشق ◖ چارهای جز سوار شدن ندارم. نگاهت به جاده است و این
🚎💙🚎💙🚎💙
💙🚎💙🚎
🚎💙
💙
#𝗣𝗮𝗿𝘁_15
◗ #رمـانآیـہعـشق ◖
خودم را از نرگس جدا میکنم و قدم بر میدارم.
جواب سوال هایم درست روبرویم است.
چند قدم از نرگس دور میشوم که نرگس دستم را میگیرد و به سمت خودش میکشد.
مامان الهام و مادر تو از خانه بیرون میآیند و با چشمان خیس جلوی در میایستند.
دستم را از دست نرگس بیرون میکشم و جلو میروم که اینبار مامان بغلم میکند.
اما فایده ندارد، میبینم.
عکس محمد که داخل تابلو است و...
متن زیرش.
شهید محمد نامدار!
سرم را به چپ و راست تکان میدهم.
نه، این فقط یه خوابه!
مامان اشک میریزد و مدام اسم محمد را زیر لب زمزمه میکند.
محمد... تنها برادرم... این انصاف نیست!
دوام نمیآورم و اولین قطره اشکم مهر حقیقت را بر این کابوس میزند.
پاهایم سست میشود که روی زانوهایم میافتم.
دومی و سومین قطره اشک از چشمانم سر میخورد.
نباید محمد رفته باشه.
با دیدن مریم که جلوی در ایستاده و به من خیره شده بغضم را میشکنم.
سرم را روی شانه مامان فشار میدهم و آرام گریه میکنم.
دستی به گرمی دستم را میفشارد.
مریم است.
انگار که اشک هایش را ریخته و اینبار من داغش را تازه میکنم.
از مامان جدا میشوم و مریم را بغل میکنم.
مریم با زانو روی خاک میافتد و بلند گریه میکند.
کنارش زانو میزنم و بازوانش را میگیرم.
قطرات اشک یکی پس از دیگری از چشمانم به پایین سر میخورد.
بیل اول، بیل دوم...
این خاک است که داخل قبر میریزند.
سرم را کمی بالا میآورم.
تو هم اینجایی، با پیراهن مشکی و چشمانی خیس از اشک.
ادامہدارد . . .
بہقلم✍🏻 | محمدمحمدی🌱
در کانال مهدی فاطمه
💙
🚎💙
💙🚎💙🚎
🚎💙🚎💙🚎💙
-1320018173_327382562.mp3
2.92M
محمدرسولالله🌿
#مولودی
🔗⃟🖤¦←مــهــدیفـاطـمـه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_دنیا دنیا گل شقایق_🌿
🔗⃟🖤¦←مــهــدیفـاطـمـه
با اومدنش ارکان گمراهی رو فرو ریخت و بدترین حالت بعد از 1400 سال موقعی هست که اگه کسی زیاد بر او و خاندانش صلوات بفرسته، گناهاشو نیست و نابود میکنه.
هرچند امیدوارم از چنین فضیلتی بی خبر باشید و اِلا من کجا برم بمیرم؟😤
#شیطان
🔗⃟🖤¦←مــهــدیفـاطـمـه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حلال زادگی یعنی :
وقتی اسمش رو میشنوی
جیگرت حال بیاد و
اینجوری لبخند بزنی
🔗⃟🖤¦←مــهــدیفـاطـمـه
🤭 زشتـــہ بچــہ شیعــہ
موقـع اذان 🗣 آنلایــن باشــہ⁉️
☜ بریــم پی وی خدا 😍 ☞
💢 نــت گوشــے 📴
💢نــت الهـــے 📳
✅ نمازت تلخ نشــہ 🍋😉
✨ حَیِّ عَلَی الصَّــلاة ✨
👈پیــش بــہ سوے بندگـــے
عاشقان وقت نماز است🌹
اذان میگویند🦋
یار ما بنده نواز است❤️
اذان میگویند🌸
#نماز_اول_وقت
#التماسدعا
🔗⃟🖤¦←مــهــدیفـاطـمـه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
أشهـد أنَّ محـمّداً رسـولالله ؛
هدایت شده از |مـَهـدیِفـاطـِمـِه|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ᘜ⋆⃟݊🌸ᘜ⋆⃟݊🌸ᘜ⋆⃟݊🌸ᘜ⋆⃟݊🌸ᘜ⋆⃟݊🌸ᘜ
✨خـــدایا
🌸ما برای داشتن دست های تو
✨ریسمان نبسته ایم،دل بسته ایم
✨همین که
🌸حال دلمان خوب باشد
✨برایمان کافیست
🌸الهی امشب
✨حال دلتون خوب باشه
🌸 شبتون زیبـا
✨لحظه هاتون لبریز از آرامـش
=====🍃🌹🌸🍃=====
@yafatemehjanm
=====🍃🌹🌸🍃=====
صبحمون رو با دعای فرج برای آقامون صاحبالزمان شروع میکنیم
#سلامآقا❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|🌿🎬|••
#کلیپ
🔺 به حضرت مریم هم دستور داده شد باید به امام زمانت برسی...
👤 #استاد_رائفی_پور
🔗⃟🖤¦←مــهــدیفـاطـمـه
|مـَهـدیِفـاطـِمـِه|
🚎💙🚎💙🚎💙 💙🚎💙🚎 🚎💙 💙 #𝗣𝗮𝗿𝘁_15 ◗ #رمـانآیـہعـشق ◖ خودم را از نرگس جدا میکنم و قدم بر میدارم. جواب
🚎💙🚎💙🚎💙
💙🚎💙🚎
🚎💙
💙
#𝗣𝗮𝗿𝘁_16
◗ #رمـانآیـہعـشق ◖
سرم را کمی بالا میآورم.
تو هم اینجایی، با پیراهن مشکی و چشمانی خیس از اشک.
با سر انگشتانت اشک داخل چشمانت را پاک میکنی و بر میگردی.
به سمت جمعیت قدم بر میداری که میان جمعیت مشکی پوش گُمَت میکنم.
دو هفته از شهادت محمد میگذرد...
دو هفته پر از غم، جای خالی محمد را داخل خانه به خوبی حس میکنم.
سرم را به دیوار میچسبانم و به گل های فرش خیره میشوم.
بابا قرآن کوچکی را در دستش گرفته و آرام آیاتش را زمزمه میکند.
ناگهان بابا آیهای را بلند میخواند...
و لا تحسبن الذین قتلو...
همان آیه معروف، شهدا زندهاند .
بابا قرآن را میبوسد و سر جایش میگذارد.
نگاهم را داخل حیاط میچرخانم و به دیوار تکیه میدهم.
صدای محمد را میشنوم که نگاهم روی محمد قفل میشود.
محمد: علی پسر خوبیه، من جای تو بودم فکر کردن رو میذاشتم کنار.
لبخندی از سر خجالت میزنم و نگاهم را از محمد میگیرم.
چند قدم به سمت محمد بر میدارم و پشت سرش میایستم.
_شما اول تکلیف نامزد خودتو مشخص کن.
لبخندی میزند و میگوید:
- برو آماده شو، وقتشه دیگه شوهرت بدیم.
چشمانم را باز میکنم و به لامپ اتاق خیره میشوم.
چه خواب عجیبی...
صدای در اتاق و ورود مامان نمیگذارد که به خوابم فکر کنم.
مامان در چارچوب در میایستد و نگاهم می کند.
مامان: حوصله داری یکم حرف بزنیم؟
چشمانم را میمالم و روی تخت میشینم.
_آره مامان بیا بشین.
مامان در اتاق را میبندد و روی صندلی میشیند.
مامان: واقعا علی رو دوست نداری؟
از سوال مامان شوکه میشوم.
_ال...الان وقتش نیست.
مامان: همین الان وقتشه، واقعا علی رو دوست نداری؟ یا چون حسین جوابش منفیه تو هم جوابت منفیه.
سرم را پایین میاندازم و نفسم را بیرون میدهم.
_من الان نمیتونم به این چیزا فکر کنم.
ادامہدارد . . .
بہقلم✍🏻 | محمدمحمدی🌱
در کانال مهدی فاطمه
💙
🚎💙
💙🚎💙🚎
🚎💙🚎💙🚎💙
|مـَهـدیِفـاطـِمـِه|
🚎💙🚎💙🚎💙 💙🚎💙🚎 🚎💙 💙 #𝗣𝗮𝗿𝘁_16 ◗ #رمـانآیـہعـشق ◖ سرم را کمی بالا میآورم. تو هم اینجایی، با پیراهن
🚎💙🚎💙🚎💙
💙🚎💙🚎
🚎💙
💙
#𝗣𝗮𝗿𝘁_17
◗ #رمـانآیـہعـشق ◖
_من الان نمیتونم به این چیزا فکر کنم.
میخواهم از روی تخت بلند شوم که مامان میگوید:
- تو فکراتو قبلاً کردی، لازم نیست دوباره فکر کنی.
مامان از روی صندلی بلند میشود و از اتاق بیرون میرود.
لباس هایم را عوض میکنم و از اتاق بیرون میروم.
خم میشوم و بند کفش هایم را میبندم که مامان پشت سرم جلوی در هال میایستد.
مامان: کجا میری؟
_میرم تا یه جایی بر میگردم.
مامان: صبحونه نخورده؟
به سمت در چند قدمی بر میدارم.
_اشتها ندارم مامان.
وارد کوچه میشوم و به سمت خانهتان قدم بر میدارم.
حتما تو حرفی به مامان زدی که مامان این حرفارو زد.
حرصم میگیرد که نفسم را بیرون میدهم.
میخواهم زنگ را فشار دهم که در باز میشود.
از دیدنم تعجب میکنی اما سریع خودت را پیدا میکنی.
آهسته سلامی میکنی، نمیخواهم جواب سلامت را دهم اما ناخوداگاه جواب سلامت را میدهم.
- خوبین؟
قدمی بر میداری و وارد کوچه میشوی.
- با نرگس کار دارین؟
_نه با خودتون کار دارم.
در را میبندی و روبرویم میایستی.
- خب در خدمتم.
کمی سرم را بالا میآورم.
_شما با مادر من حرف زدین؟
تعجب را در نگاهت به خوبی حس میکنم.
- چطور مگه؟
حدسم درست بود، کار توئه.
کلماتم را پشت سر هم در ذهنم ردیف میکنم.
_میتونید درک کنید که ما عزاداریم؟
مکثی میکنی.
- میشه بدونم چی شده؟
_فکر میکردم حداقل اینقدر شعور داشته باشید که بحث خواستگاری رو توی این موقعیت پیش نکشید، لطفاً...
با باز شدن در و چهره متعجب نرگس که به من و تو خیره شده بود حرفم را قطع میکنم.
نرگس رو به من سلامی میکند که میگویی:
- نرگس برو بشین داخل ماشین منم الان میام.
نرگس کمی مکث میکند و بعد همان کاری را میکند که تو گفتی.
ادامه میدهی:
- اگه توهین کردنتون تموم شد میتونم برم؟
ادامہدارد . . .
بہقلم✍🏻 | محمدمحمدی🌱
در کانال مهدی فاطمه
💙
🚎💙
💙🚎💙🚎
🚎💙🚎💙🚎💙