eitaa logo
|مـَهـدیِ‌فـاطـِمـِه|
467 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
32 فایل
•‹بِسم‌رَب‌ِّمولاناٰ،صاحِب‌ألزَمان'؏ـج›•❤️‍🔥 «اگریک‌نفررا به‌او‌وصل‌کردي‌ برای‌سپاهش‌ تو‌سرداریاري»🌱💚 برایِ او که حضرت یارست...🌚✨ مایل‌به‌صلوات‌برای‌ظهور‌مهدی‌فاطمه؟؛) شهید نشی میمیری؛) 🌱اللهمـ‌عجل‌لولیکـ‌الفرجـ🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
۵٫ بِسمِ‌اللهِ‌الرَحمٰنِ‌الرَحیمْ🌿 قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ۚ ذَٰلِكَ أَزْكَىٰ لَهُمْ ۗ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ! ,سوره‌نور،آیه۳۰"
۶٫ «ای رسول ما» مردان مؤمن را بگو: تا چشمهایشان را «از نگاه ناروا» بپوشند👓، و فروج و اندامشان را «از کار زشت با زنان»محفوظ دارند🐚، که این بر پاکیزگی«جسم و جان»آنان اصلح است🍄،و البته خدا به هر چه کنید کاملا آگاه است.🪴»
حالا شاید از خودتون بپرسید پس لااکراه‌فی‌دین چی میشه این وسط؟ پس اینجارو ببین👇🏻👇🏻 ⁉️
پایان محفل✓ یاعلی مدد✨🖐🏻
2_144188856422693649.mp3
5.92M
صوت_مناسبتی حوادث فلسطین، برای کسانی که احوالات آخرالزمان را می‌شناسند؛ یک بشارت است! ✘ رهبر انقلاب؛ هیچ کس نمی‌تواند بگوید؛ ظهور نزدیک نیست! 🔗⃟🖤¦←مــهــدی‌فـاطـمـه
🤭 زشتـــہ بچــہ شیعــہ موقـع اذان 🗣 آنلایــن باشــہ⁉️ ☜ بریــم پی وی خدا 😍 ☞ 💢 نــت گوشــے 📴 💢نــت الهـــے 📳 ✅ نمازت تلخ نشــہ 🍋😉 ✨ حَیِّ عَلَی الصَّــلاة ✨ 👈پیــش بــہ سوے بندگـــے عاشقان وقت نماز است🌹 اذان میگویند🦋 یار ما بنده نواز است❤️ اذان میگویند🌸 🔗⃟🖤¦←مــهــدی‌فـاطـمـه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|مـَهـدیِ‌فـاطـِمـِه|
🚎💙🚎💙🚎💙 ‌💙🚎💙🚎 🚎💙 ‌💙 #𝗣𝗮𝗿𝘁_25 ◗‌ #رمـان‌آیـہ‌عـشق ◖ با خودم کلنجار می‌روم و اینبار با خودم حرف و بحث م
🚎💙🚎💙🚎💙 ⁦💙🚎💙🚎 🚎💙 ⁦💙 #𝗣𝗮𝗿𝘁_26 ◗‌ ◖ سکوت بینمان حاکم می‌شود . به کفش هایت خیره می‌شوم و دیگر صورتت را نمی‌بینم. سکوت را می‌شکنی . - منتظرم می‌مونین؟ لحظه‌ای به صورتت خیره می‌شوم که قلبم تند تند میزند. جوابی نمی‌دهم. یک قدم از من دور می‌شوی و می‌گویی: - باشه، خدانگهدار . سرم را بالا می‌آورم و به قدم هایت خیره می‌شوم. _علی آقا؟ بر می‌گردی نگاهم می‌کنی. فقط چند قدم با من فاصله داری. به صورتت نگاه می‌کنم و لبخندی میزنم. _منتظر می‌مونم. لبخند روی لبت نقش می‌بندد و بعد از کمی مکث به سمت ماشینت می‌روی. سوار ماشین می‌شوی و از پشت شیشه دستت را به نشانه خداحافظی بالا می‌آوری. لبخند تلخی میزنم و دستم را برایت تکان می‌دهم. با محو شدن ماشینت از دید چشمانم، لبخندم به بغض تبدیل می‌شود و بغضم به اشک! نکند این آخرین دیدارمان باشد؟ من... من تازه به تو دل بسته‌ام. به سمت خانه قدم بر می‌دارم و سر کوچه مان می‌ایستم. از رفتن به خانه منصرف می‌شوم و به سمت امامزاده‌ای که تقریبا از اینجا دور است قدم بر می‌دارم. نمی‌خواهم حتی خواستگارم را ببینم. به امامزاده که می‌رسم موبایلم زنگ می‌خورد. بابا، تماس را جواب نمی‌دهم و وارد امامزاده می‌شوم. بابا مدام زنگ میزند که مجبور می‌شوم گوشی را روی حالت سکوت بگذارم. با صدای پیرمردی که مرا دخترم صدا می‌کند چشمانم را باز می‌کنم. پیرمرد: دخترم، پاشو می‌خوام در امامزاده رو ببندم. _ببخشید آقا، الان میام. پیرمرد از شبستان بیرون می‌رود که چادر امامزاده را سرجایش می‌گذارم و چادر خودم را سرم می‌کنم. گوشی را روشن می‌کنم و به ساعت نگاه می‌کنم. دیر شده، به تماس های بی پاسخ نگاه می‌کنم. حتی مامان هم چند باری با من تماس گرفته. حتما نگران شدند. سریع از شبستان بیرون می‌روم و از در خروجی امامزاده وارد خیابان می‌شوم. هوا تاریک است و تاکسی‌‌ای در خیابان نمی‌بینم. مجبورم تا خانه را پیاده بروم. ادامہ‌دارد . . . بہ‌قلم⁦✍🏻⁩ | محمد‌محمدی🌱 درکانال مهدی فاطمه ⁦⁦💙 🚎💙 💙🚎💙🚎 🚎💙🚎💙🚎💙
|مـَهـدیِ‌فـاطـِمـِه|
🚎💙🚎💙🚎💙 ⁦💙🚎💙🚎 🚎💙 ⁦💙 #𝗣𝗮𝗿𝘁_26 ◗‌ #رمـان‌آیـہ‌عـشق ◖ سکوت بینمان حاکم می‌شود . به کفش هایت خیره می‌شوم
🚎💙🚎💙🚎💙 ⁦💙🚎💙🚎 🚎💙 ⁦💙 #𝗣𝗮𝗿𝘁_27 ◗‌ ◖ به سمت خانه قدم بر می‌دارم که برایم سوال می‌شود خواستگاری امشب چه شد؟ خواستگاری‌ای که دلم رضایت آن را نداده بود. به همین زودی دلم برایت تنگ شده! دلم می‌خواهد زودتر برگردی. حتی زودتر از زود... به خودم که می‌آیم میبینم که جلوی در خانه ایستاده‌ام. زنگ را فشار می‌دهم که صدای مامان از پشت آیفون می‌آید. مامان: بله؟ صدایش می‌لرزد، حتما گریه کرده. _منم آیه! بعد از لحظه‌ای در باز می‌شود و به داخل حیاط قدم بر می‌دارم. در را پشت سرم می‌بندم و از پله های حیاط بالا می‌روم. کفش های غریبه را در جا کفشی نمی‌بینم. حتما آقای فلاح‌زاده رفته . کفش هایم را در می‌آورم و کنار در هال لحظه‌ای می‌ایستم. خودم را آماده دعوایی شدید می‌کنم و به داخل هال قدم می‌گذارم. بابا روی مبل نشسته و به تلویزیون که اخبار را پخش می‌کند نگاه می‌کند. مامان هم پشت اوپن داخل آشپزخانه ایستاده. دستش را زیر چانه‌اش گرفته و مشغول خرد کردن چیزی است. سرم را پایین می‌اندازم. _سلام. مامان جواب سلامم را خیلی آهسته می‌دهد اما بابا فقط سکوت می‌کند. _باب... هنوز حرفم تمام نشده بود که مامان حرفم را قطع می‌کند مامان: کجا بودی؟ لحظه‌ای مکث می‌کنم. _امامزاده. مامان با چشمانش اشاره می‌کند که به اتاقم بروم. با رفتن به داخل اتاقم حرفش را قبول می‌کنم. در اتاق را پشت سرم می‌بندم و کیفم را روی تخت می‌اندازم. هنوز برایم سوال است که خواستگاری چه شد؟ حدسی که به ذهنم می‌رسد خبر از آبروریزی‌ای می‌دهد که غیر قابل جبران است. آبرو ریزی‌ای که می‌دانم اگر درست باشد... بابا دیگر نمی‌تواند سرش را بین همکارانش بلند کند. فکر و خیال را کنار می‌گذارم و روی تخت دراز می‌کشم. ادامہ‌دارد . . . بہ‌قلم⁦✍🏻⁩ | محمد‌محمدی🌱 در کانال مهدی فاطمه ⁦⁦💙 🚎💙 💙🚎💙🚎 🚎💙🚎💙🚎💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از حضرت‌سه‌ساله🖤
10.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 آخرین حرف امام حسین علیه السلام قبل از شهادت🥺😭 خدا چه نعمتی بهتر از حسین🌱 میتونست به ما بده؟ 🖤@Ho3einjanm🤍