eitaa logo
|مـَهـدیِ‌فـاطـِمـِه|
474 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
32 فایل
•‹بِسم‌رَب‌ِّمولاناٰ،صاحِب‌ألزَمان'؏ـج›•❤️‍🔥 «اگریک‌نفررا به‌او‌وصل‌کردي‌ برای‌سپاهش‌ تو‌سرداریاري»🌱💚 برایِ او که حضرت یارست...🌚✨ مایل‌به‌صلوات‌برای‌ظهور‌مهدی‌فاطمه؟؛) شهید نشی میمیری؛) 🌱اللهمـ‌عجل‌لولیکـ‌الفرجـ🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حضرت‌سه‌ساله🖤
بیچاره اونکه دید کربلاتو:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Ziyarat Ale Yasin.mp3
19.43M
صوت زیارت آل یاسین امروز حتما بخون موافقید..؛کل هفته‌مون رو به امام زمانمون سلام بدیم با این زیارت زیبا... رو‌خوشحال میکنیم ؛) سلام بدیم به امام زمان؛جواب سلام هم که واجب 😉❤️
تاسوعا.m4a
5.81M
* گر آبِ مشك ریخت، چھ غم؟ آبِرو بہ جاستـ .. 🎤 🔗⃟🖤¦←مــهــدی‌فـاطـمـه
8.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•﷽•🌴🌺 📹 اگر در خوب نماز خواندن مشکلی داری، این کلیپ رو ببین 🔗⃟🖤¦←مــهــدی‌فـاطـمـه
این که تنهاییتو با هرکس و ناکسی پر میکنی خیلی خوبه :) 🔗⃟🖤¦←مــهــدی‌فـاطـمـه
"یه نظر حلاله" با همین یه نظر، بلایی سر روح و روان شخص میارم که عادتش بدم :)
اینکه جلو یه بچه خجالت بکشی گناه کنی اما جلو خدا خجالت نکشی خیلی خوبه :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|مـَهـدیِ‌فـاطـِمـِه|
🚎💙🚎💙🚎💙 ⁦💙🚎💙🚎 🚎💙 ⁦💙 #𝗣𝗮𝗿𝘁_37 ◗‌ #رمـان‌آیـہ‌عـشق ◖ _اونم مثل محمد ِ بابا. بابا متعجب نگاهم می‌کند و ا
🚎💙🚎💙🚎💙 ⁦💙🚎💙🚎 🚎💙 ⁦💙 #𝗣𝗮𝗿𝘁_38 ◗‌ ◖ خوشحال و ذوق زده وارد اتاقم می‌شوم و در را پشت سرم می‌بندم. لامپ را روشن می‌کنم و لباس های داخل کمد را بیرون می‌ریزم. دنبال بهترین لباسم هستم که فردا بپوشم. این خواستگاری با خواستگاری دفعه قبل فرق دارد. اینبار می‌دانم که دوستم داری... دوستت دارم. یک دست چیزی نیست که بخواهد عشقم را نابود کند. جلوی آینه می‌ایستم و خودم را نگاه می‌کنم. خنده‌ام می‌گیرد... فکر نمی‌کردم که انقدر هیجان زده باشم. به قاب عکس محمد روی میز نگاه می‌کنم. روی صندلی می‌نشینم و قاب عکس را در دستم می‌گیرم. کاش الان اینجا بود، دلم برایش تنگ شده. به راننده اشاره می‌کنم که همینجا بایستد. از ماشین پیاده می‌شوم و نفس عمیقی می‌کشم. به پیرمرد دستفروشی که کنار ورودی بهشت زهرا گل می‌فروشد نگاه می‌کنم. به سمتش می‌روم و چند شاخه گل قرمز می‌خرم. به سمت مزار محمد قدم بر می‌دارم بالای سنگ قبرش می‌نشینم. شهید محمد نامدار در بطری گلاب را باز می‌کنم و تمام گلاب را روی سنگ قبر می‌ریزم. شاخه گل هارا پایین اسم محمد می‌گذارم و دستانم را زیر چانه‌ام می‌گیرم. با شنیدن صدای مریم سرم را بالا می‌گیرم. مریم: سلام آیه. با دیدن مریم لبخندی میزنم و روی پاهایم می‌ایستم. _سلام، اینجا چیکار می‌کنی؟ مریم: دلم گرفته بود، گفتم بیام پیش محمد. مشتی به بازویش می‌زنم. _بی‌معرفت چرا بهمون سر نمیزنی؟ لبخندی میزند. مریم: شرمنده، این روزا خیلی سرم شلوغه. _ازدواج نکردی؟ مکثی می‌کند. - نه، فرصتش پیش نیومده. _خواستگار چی؟ خواستگار داری؟ خنده‌ای می‌کند و سرش را بالا می‌گیرد. - راستش یکی هست، ولی خب من بهش جوابی ندادم. لبخندی میزنم. _برای چی؟ پسر بدیه؟ - نه پسر بدی نیست... مکثی می‌کند و ادامه می‌دهد: - ولی من هنوز به فکر محمدم. دستم را روی شانه‌های می‌گذارم. _محمد دیگه رفته، به فکر خودت باش. ادامہ‌دارد . . . بہ‌قلم⁦✍🏻⁩ | محمد‌محمدی🌱 در کانال مهدی فاطمه ⁦⁦💙 🚎💙 💙🚎💙🚎 🚎💙🚎💙🚎💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا