سرو تو را به تربیت من چه احتیاج؟!
نخل رطبفشان تو را باغبان پر است
#هاتف_اصفهانی
🔴@yahyaei_m
غــوغـــایــیِ الســـتم بیچتر زیر باران
من بیبهانه مستم بیچتر زیر باران
#مصعب_یحیایی
عضو شوید:
(کمی کافر.../ شعر و گاهنوشتهای مصعب یحیایی)
🟢@yahyaei_m
من
«فرعون» را
در بیمارستان شفا دیدم
که «موسی» را
تحت پیگرد قرار داده بود
و میخواست
با قطع اکسیژن بخش اطفال
مانع تولدش شود...
#مصعب_یحیایی
«متن کامل در پست بعد»
🔴@yahyaei_m
نه برق هست
نه سوخت
نه دارو
و نه حتی آب...
تنها
به لطف برخی حکام عرب
از گذرگاه مسدود رفح
تعدادی کفن طلاکوب رسیده است!
از شما میپرسم:
آآآآی
ای تمام چشمهای باز
و دهانهای بستهی دنیا؛
«شـــفــا»
نام دواخانه است
یا غسّالخانه؟!
یک نفر
تکلیف ما را
با «دنیای گفتمانها» مشخص کند.
ماندهایم
به حال تمدّن نوین بشری
بخندیم
یا گریه کنیم؟!
بگویید باید
به کجا فریاد بزنیم
وقتی که دبیر کل سازمان ملل
دو روز پیش
بخاطر اهالی فلسطین
که نه؛
بلکه بخاطر کشتههای خودش در غزه
یک دقیقه
-یک دقیقه بیشتر از روزهای قبل-
سکـــوت کرده است!
و البته
-بیانصافی نکنیم-
ظاهراً در ادامه
با ابراز شدید نگرانی
گفته است:
«اِ...»!
من
«فرعون» را
در بیمارستان شفا دیدم
که «موسی» را
تحت پیگرد قرار داده بود
و میخواست
با قطع اکسیژن بخش اطفال
مانع تولدش شود...
«هامان»
با بمبهای فسفری
خدا را نشانه گرفته بود
و گوسالهی سامری
مثل دورهگردها
در کوچهپسکوچههای غزه
با پوکهی تانکهای مرکاوا
فلوت میزد؛
و عجیب نیست
که گاوهای شیرده دنیا
مسحور صدایش شده بودند!
این
هرچه باشد
آن دنیایی نیست
که «گفتگوی تمدنها»
وعدهاش را
به بشر مدرن داده بود!
انگار
تفرعن یهود
ما را به دورهی فرعونها
پرت کرده است.
ما
در باریکهای
شبیه به «تابوت عهد»
و در بیمارستانی
شبیه به غسالخانه
در «عهد تابوت»
زندگی میکنیم...
#مصعب_یحیایی
عضو شوید:
(کمی کافر.../ شعر و گاهنوشتهای مصعب یحیایی)
🔴@yahyaei_m
با بــاده همنشینم؛ من از ازل همیــنم:
پیــمانهای به دستم، بیچتــر زیر بــاران
#مصعب_یحیایی
عضو شوید:
(کمی کافر.../ شعر و گاهنوشتهای مصعب یحیایی)
🟢@yahyaei_m
روز پیــری پادشــــاهی هــم نمــیآیــد به کــار
زندگی در خاکبازیهای طفلان است و بس
🟢@yahyaei_m
غـــوغـــایــیِ الســــتم، بیچتـــر زیــــر باران
مـــن بیبهـــانه مســـتم بیچتــر زیــر باران
با بـــاده همنشیــنم، مـــن از ازل همیـــنم:
پیـــمانــهای به دســتم، بیچتــر زیــر باران
مــیخواستـــم نبیـــنی اشـــک پیــــاپـــیام را
گـــاهــــی اگــر نشستم بیچتـــر زیــــر باران
پــر کن پیـــاله را و بر مــــن ببـــخش امشب
پیــمان اگـــر شکســتم بیچتــر زیـــر باران
از کوچهات شبی سرد، رد میشوم پر از درد
با کولــهای که بســتم، بیچتــر زیــر باران...
#مصعب_یحیایی
عضو شوید:
(کمی کافر.../ شعر و گاهنوشتهای مصعب یحیایی)
🟢@yahyaei_m
ای نفرین به شهر و به هر کجا که بشر اهل و اهلی آنجا نبوده و نیست.
و ای بلاکش آدمیزاد...
🟢@yahyaei_m
من یک روزی میروم از این خرابآبادی که بشر مدرن اسمش را گذاشته «شهر». و هیچ معتقد نیستم که مدینهی فاضله یعنی «شهرِ آرمانی».
«آرمانشهر» این شهرهای پر از دود با خیابانهای قیر اندود و معبرهای مسدود نیست؛ بلکه دهاتیست که شبهایش سرشار از بوی شببوهاست و پلنگهای کوهستانش تا صبح چنگ میاندازند و پنجه میکشند به چهرهی ماه. «آرمانشهر» روزهایش پر است از عطر پونه و بابونه و طعم آویشنِ کوهی روی اجاق کوهپایه. جایی که سر ظهر قمریهایش روی شاخسار بیدهای مجنون مینشینند و جوری جانسوز آواز میخوانند کأنه شروهخوان عشقی قدیمیاند و چشمانتظار آمدن پریزادی پریرو که عقل و دین را به یک نظر نظّارهاش باختهاند.
«آرمانشهر» ولایتیست که مزرعهی گل نرگس دارد و قامت نخلهایش سر به سر کوههایی میگذارند که مأمن کبک و تیهوهاست. جایی که «آب روان میرود پای سپیداری...»
شهر آرمانی ما که این قفس سربی و سیمی و سیمانی نیست. این شهرها بیش از آنی که «اُتوپیا» باشند، «زوتوپیا» هستند. باغوحشهای بزرگی که مالیات میگیرند تا انسان را توی قفس نگه دارند. و مدنیّت اگر این است که ما همان بچههای تخسِ پاپتیِ پشتکوهی باشیم که نه شیشهها آسایش داشتند از شر تیر و کمانمان و نه پَنگ نخلها ایمن بودند از دست سنگ کِیوارهامان بهتر است.
ای نفرین به شهر!
من یک روزی کولهام را میبندم و میروم از این -به اصطلاح- شهر! میروم یک جایی از این دنیا که فقط خودم باشم و هیچکس. میروم و یک گوشهای قلیان دلتنگیهایم را چاق میکنم. بساط چای و آویشنِ آرمانشهرم را جایی کنار کَرچالهی کومه و کَپَرم پهن میکنم و بیوقفه فایز میخوانم. جوری که همهی قمریهای دشت را بکشانم پشت کومهام.
مینشینم و گَردهی پولاد اسماعیلی میخوانم: «دلا امشب غم بسیار داری/ یقین شوق وصال یار داری...» و لابلای بیتهایش هی دست حسرت میکوبم روی زانویم. و زیر لب میگویم: ای روزگااااار... ای روزگااااار...
ای نفرین به شهر و به هر کجا که بشر اهل و اهلی آنجا نبوده و نیست. و ای بلاکش آدمیزاد...
کِی و کجایش را نمیدانم. ولی مطمئنم یک روز کولهام را میاندازم پشت کولم و راهی میشوم. آدم دلش خوش نباشد پابند هیچ کجا نیست.
من یک روزی از این شهر میروم و هیچ سر دوراهیِ چهکنم گیر نخواهم کرد. یک روزی علیالطلوع دلم را میزنم به دریا و درست مثل مجنون سر میگذارم به کوه.
راستی؛ یادم رفت بپرسم. تو اهل کدام ولایتی...؟!
#مصعب_یحیایی
#کوهنوشت
عضو شوید:
(کمی کافر.../ شعر و گاهنوشتهای مصعب یحیایی)
🟢@yahyaei_m
من ارگم و انگار قرار است که یک صبح
بیواهمه آوار شــوم بر گســل خــویــش
#مصعب_یحیایی
#بوشهر
🟢@yahyaei_m
4.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک صبح به دریــا بزن ای مــرد دلت را
بگذار در این همهمهها گم شده باشی
#مصعب_یحیایی
🟢@yahyaei_m