eitaa logo
«کمــی کــافــر...»
3.4هزار دنبال‌کننده
185 عکس
75 ویدیو
0 فایل
یک صبح «کمی کافر» و یک صبح «مسلمان» یک مـــرتبــه زنــدیــقـــم و یک مـــرتبــه درویــــش کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی @MOSAB_YAHYAEI
مشاهده در ایتا
دانلود
اَغْزوهُم قَبلَ اَنْ یَغْزوکُم... (نهج البلاغه/ خطبه ۲۷) 🔴@yahyaei_m
یــک عمر جــدایــی بـــه هــوای نفسی وصــل گیرم که جوان گشت زلیخا؛ به چه قیمت؟! 🟢@yahyaei_m
اتوبوس رو می‌بینید اون گوشه؟! چیز خاصی نیست. قوم و خویش زلیخا هستن دارن میرن عروسی کاخ آخناتون😄 🔴@yahyaei_m
تلویزیون را روشن می‌کنم تا اخبار بیست و سی را ببینم ولی تا ده دقیقه به نُه هم گزارش افتتاح شعبه‌ی جدید «سرای ایرانی» و «شهر لوازم خانگی» در پارکینگ صدا و سیما پخش می‌شود. جبلی و وحید جلیلی روی آنتن زنده به ریشم می‌خندند... از خواب می‌پرم به یاد اهالی غزه می‌افتم بنی‌اسرائیل... گرگ... تپش قلبم بیشتر می‌شود... 🔻متن کامل را در پست بعد بخوانید... 🔴@yahyaei_m
بهم ریخته‌ام شبیه شعرهای سپید که نه وزن دارند نه قافیه -و گاهی- نه حتی معنی! آشفته‌ام به قاعده‌ی برنامه‌های سفر شیخ‌الرئیس ابراهیم رئیسی که صبح شانزدهم آذر با دانشجوها دیدار داشت؛ و عصر همان روز با «نعلین» به دیدار «پوتین» رفته است! (اساتید زبان‌دراز زبان بدن کجای مجلس نشسته‌اند؟!) و گفته‌اند صبح جمعه‌ای هم وقتی که هنوز حسن روحانی بیدار نشده بود از «مسکو» به «کرج» سفر کرده است. و ظاهراً در این دو سال بیش‌تر از هشت سال دولت بنفش سفر استانی داشته است. قاطی‌‌پاتی‌ام مثل نتیجه‌گیری‌ انشای حسین دارابی! راستی گفتم انشا... ورای همه‌ی کلیشه‌ها شما چه فکر می‌کنید بالاخره علم بهتر است یا ثروت؟ - آقا اجازه...؟ فهم! -چای‌ «دبش» نوش جان ارزخوارها- ارز آدم‌ها را باارزش نمی‌کند. و به حال ما چه فرقی می‌کند ارز را به «فنر» تشبیه کنید یا به «کش تنبان»؟! در هر صورت ولش که کنید از دست‌تان در می‌رود. پس بهتر است که در جای مناسب کنترلش کنید! بهتر از این نمی‌توانستم سیاست تثبیت نرخ ارز را توضیح بدهم! این وسط یکی «رائفی‌پور» را بگیرد که قرار بود به مصاف صهیونیزم برود نه به جنگ با «جبرائیلی»! «اقتصاد دستوری» کلیدواژه‌ای‌ست که این پسرک نیم‌گرمی سر زبان‌ها انداخت و الا خیلی‌ها هنوز فرق ارز و عرض و ارض را نمی‌فهمند. آشفته‌ام و برای بیداری به بابونه و آویشن دهات‌مان بیشتر از قهوه‌های امریکانو ایمان دارم! من تا همیشه «سنتی» را به «صنعتی» ترجیح می‌دهم. «شجریان» هنوز هم در تاپ لیست موزیک‌های من است و شکر خدا هیچ «ساسی» به تنم نیفتاده است! خسته‌ام -خسته‌تر از آنم که بگویم به چه علت- بی‌خودی می‌خوابم و بی‌دلیل بیدار نمی‌شوم! گاهی معتقدم انسان سالم در هر شبانه‌روز به ۱۸ ساعت خواب نیاز دارد! امروز در خواب دیدم که «محمود پاک‌نیت» اینستا را قرق کرده است و «عطر پیراهن یوسف» را تبلیغ می‌کند! -«همممم مامامیا ماماسیتا کاچلا بوی پیراهن یوسف! یک رایحه‌ی گرم؛ مردانه و زلیخاکُش!» سراغ فرزندانش را می‌گیرم می‌گوید: از دروغ‌های یهودا خسته شدم و منهای یوسف و بنیامین بنی‌اسرائیل را به همراه گله‌ای گرگ به فلسطین فرستادم! بعد انگشت حسرت به دهان گرفت و گفت که کاش می‌شد با کشتی از «تنگه‌ی باب‌المندب» رد شوند! در خواب تلویزیون را روشن می‌کنم تا اخبار بیست و سی را ببینم ولی تا ده دقیقه به نُه هم گزارش افتتاح شعبه‌ی جدید «سرای ایرانی» و «شهر لوازم خانگی» در پارکینگ صدا و سیما پخش می‌شود. جبلی و وحید جلیلی روی آنتن زنده به ریشم می‌خندند... از خواب می‌پرم به یاد اهالی غزه می‌افتم بنی‌اسرائیل... گرگ... تپش قلبم بیشتر می‌شود پنجره را باز می‌کنم و در جمله‌ای معترضه از خدا می‌پرسم: ای اله ابراهیم و اسماعیل و محمّد(ص) ما را برای کدام روز مبادا کنار گذاشته‌ای؟! عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔻@yahyaei_m
11.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درست که بنی‌بشر غمی ندارد توی بهشت، و غصه راه ندارد به جَنّت‌ُالْمَأوا؛ لکن من فکر می‌کنم گه‌گاه اگر صدای پولاد نپیچد توی کوه و کمرِ بهشت که «دلا امشب غم بسیار داری/ یقین شوق وصال یار داری...» یک چیزی کم و کسر است آن بالا... 🔴متن کامل در پست بعد 🟢@yahyaei_m
العیاذ بالله من اگر جای خدای عالم و آدم بودم یا دستم به جایی بند بود که مجازم می‌کردند چیزی را کُنْ فَیَکون کنم، نه فقط در کتاب وحی به‌جای «جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَار» می‌نوشتم: بهشت جایی‌ست پر از عطر بهارنارنج؛ که حتی یک نارنج‌ستان بزرگ هم می‌انداختم پشت قباله‌ی اهالی روضه‌ی رضوان تا خلق‌الله وقتی سر صبحی «مُتَّکِئينَ فيها عَلَي الْأَرائِکِ» نشستند دور هم و هوس چای عطری کردند، آن وسط یک نفر دست دراز کند و یکی دو پر بهارنارنج بیاندازد توی کتری‌ تا جماعت کیفور شوند و حالش را ببرند. لامصب این بهارنارنج عطرش یک جوری‌ دیوانه‌کننده‌ست که وقتی می‌نشیند توی ریه‌ و تسخیرش می‌کند آدم دلش نمی‌آید نفسی را که فرو برده پس بدهد و کأنه می‌خواهد به قیمت مرگ هم که شده این عطر را نگه دارد توی سینه‌اش. آخ که بعضی حس و حال‌های این دنیا چقدر بی‌نظیر و شگفت‌اند. و کاشکی آن طرف «دارِ فانی» که قرار است گعده‌های شبانه بگیریم توی «باغِ باقی» باز هم آن‌جا عطر بهارنارنج باشد؛ دمنوش آویشن هم؛ و البته حضرت پولاد اسماعیلی. صدایش نه‌ها؛ خودِ خودش. خودِ اصل جنوبی‌اش با یک گُله آدم که سر ساعت با مینی‌بوس زهوار در رفته‌شان سر می‌رسند و یک‌ریز پک می‌زنند به قلیان و بعد هر بیت فقط «هُمّه‌» می‌کشند! درست که بنی‌بشر غمی ندارد توی بهشت، و غصه راه ندارد به جَنّت‌ُالْمَأوا؛ لکن من فکر می‌کنم گه‌گاه اگر صدای پولاد نپیچد توی کوه و کمرِ بهشت که «دلا امشب غم بسیار داری/ یقین شوق وصال یار داری...» یک چیزی کم و کسر است آن بالا. حداقلش این است که اگر جواز اجرای زنده هم ندهند، دربان و نگهبان‌های بهشت تا رسوب‌ درد و رنج‌های دنیا پاکی کنده نشده از دل‌مان و عادت نکرده‌ایم به زندگی در آن پهنه، باید مراعات کنند. خودشان هر از گاهی قُوه بیاندازند روی ضبط پاناسونیک بهشت؛ قرقره‌ی نوار را با خودکار بیک آن‌قدر دور بدهند تا برسند به اولش و ضبط را بگذارند توی طاقچه، یا اصلاً آویزانش کنند به شاخه‌ی نارنج‌هایی که انبوهی از گل‌های تکیده‌ دامنش را سفید کرده، تا صدای پولاد مثل سرم تقویتی بنشیند توی لار ملت. کاشکی اصلاً بهشت کوه و کمری داشته باشد که گاهی سر بگذاریم به شانه‌ی صخره‌هایش و آن‌قدر بالا برویم که خودمان باشیم و هیچ‌کس. جایی که نه حور و غلمان توی دست و پا بپلکند و نه چشم‌مان بیفتد به بنی‌بشری که شک ندارم دستش باز باشد آن دنیا هم توی خیابان‌های بهشت بنگاه املاکی باز می‌کند! می‌گویم راستی زندگی توی بهشتی که گفته‌اند نه دردی هست و نه غمی داریم و اصلاً کسی فایز نمی‌خواند از فراق، کمی کسل کننده نیست؟! عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔻@yahyaei_m
زنــدگــی قصه‌ی دل دادن و دلتنگی‌هاست زنــدگــی چیدن یک دانه انــار است، همین 🟢@yahyaei_m
زنــدگــی ســاعت تب‌دار قــرار است، همین اولیــن ثــانیــه‌ی فصــل بهــــار است، همین قــدر یک نقش‌جهـــان تــرمــه و کاشی‌کــاری قدر یک نقش‌جهان نقش و نگار است، همین رفتــن و شــوق رسیــدن به افـــق‌های بلـــند چمــدان و سفـر و سوت قطار است، همین مثــل بی‌تـــابی یک آینـــه در دیــدن صبــــح ساده و صادق و بی‌ گرد و غبـار است، همین چشم پرمهر و پر از شرجی بوشهر‌ی‌هاست داغ و دریـــایی و خورشیــدتبار است، همین زنــدگی قصـــه‌ی دل دادن و دلتنگی‌هاست زنــدگی چیــدن یک دانه انـــار است، همین عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🟢@yahyaei_m
جز گــریه علاج دلِ بی‌حوصله نیست ابــری که دلش گرفتــه بایـد چه کند؟! 🟢@yahyaei_m