eitaa logo
«کمــی کــافــر...»
3.3هزار دنبال‌کننده
174 عکس
65 ویدیو
0 فایل
یک صبح «کمی کافر» و یک صبح «مسلمان» یک مـــرتبــه زنــدیــقـــم و یک مـــرتبــه درویــــش کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی @MOSAB_YAHYAEI
مشاهده در ایتا
دانلود
یک صبح به دریـا بـزن ای مـرد دلت را بگذار در این همهمه‌ها گم شده باشی... عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🟢@yahyaei_m
تــو از عهــد الســت می‌آیــی، بــا خــودت حســی از ازل داری دیدمــت لابـــلای گنــدم‌زار، دیدمــت سیــب در بغــل داری عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔵@yahyaei_m
من می‌دویدم و تو هر آن دور می‌شدی جایــی حوالــی نــرسیــــــدن دلــم گــرفــت عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔵@yahyaei_m
مصعب یحیایی: هرچند در مقام نظر و تئوری مفاهیمی مانند سیاست، اقتصاد، فرهنگ و ... جداگانه مورد بحث واقع می‌شوند؛ لکن یک وجه از وجوه جمالی «دین اسلام» پیوستگی و ارتباط متقابل این مفاهیم با یکدیگر در موضع عمل است. بدین معنی که در سطوح کلان نه سیاست بی‌ارتباط با اخلاق است؛ نه فرهنگ بی‌اعتنا به سیاست است؛ نه اقتصاد نادیده‌انگاری فرهنگ را برمی‌تابد و قس‌علی‌‌هذا. و در نهایت همه‌ی این‌ها در خدمت جامعه‌‌ای قرار می‌گیرد که به تعبیر علامه جعفری در پی ایجاد «حیات معقول تکاملی»‌ست. با این مقدمه باید در نظر داشت که وقتی سخن از اقتصاد پیش می‌کشیم لاجرم گوشه چشمی به فرهنگ هم داریم و بالعکس. چه آن‌که فرهنگ برای اشاعه، نیازمند به اقتصاد است و اقتصاد، منهای فرهنگ راه به مکاتبی خواهد برد که در آن تنها «شخص» اصالت خواهد داشت و «سود» منتها هدف اشخاص. و البته در ساخت چنین جامعه‌ای مفهوم والا و بالایی مثل «برکت» جایگاهی نخواهد داشت. طبیعتاً در اقتصادِ بی‌فرهنگ و سودجو، «صدقه» و «خمس» و «زکات» و امثالهم باعث کاهش سود شخص می‌شود. چنین اجتماعی نهایتاً انبوه متراکمی از «آدم‌های فربه» در «جامعه‌ای بسیار نحیف» خواهد بود. دومینوی خودخواهی‌ها و لذت‌جویی‌هایی بشر روز به روز بر تفرعن طبع اشخاص و تورم طبیعت افراد می‌افزاید تا جایی که «جامعه انسانی» به پرندگان پراکنده‌ای* بدل می‌شوند که گویی بر نابودی خود هم‌قسم شده و بر یکدیگر سبقت می‌گیرند! نقطه مقابل چنین جامعه‌ای «امت واحده»ی اسلامی‌ست که به بنی‌بشر جز با نگاه کرامت نظری نمی‌اندازد، که «لَقَدْ کَرَّمْنا بَني‏ آدَمَ...» و عدم اهتمام به گره‌گشایی از دیگران را هم‌وزن خروج از دایره‌ی اسلام می‌داند که «مَنْ أَصْبَحَ لا یَهْتَمُّ بِأُمورِ الْمُسْلمینَ فَلَیْسَ بِمُسْلِم...». انسان در ساخت جامعه‌ی دینی تنها نیست بل‌که مومن برادر مومن است و همچنان که حریم افراد محفوظ و محترم است، لکن جامعه‌ای که «حیات معقول» در آن جاری‌ست نه بر اساس هم‌زیستی، که برآیندی از «اخوّت» تک تک همین افراد است. آن‌چه مایه‌ی نگرانی در ساخت فعلی جامعه‌ی ماست «اقتصاد» نیست بل‌که سایه‌ایست که سودجویی‌های منبعث از «اومانیسم» و «لیبرالیسم» و ایسم‌های دهان‌پرکن غربی بر اقتصاد ایران انداخته‌است. به گواه علم و عمل ظرفیت‌های اقتصادی بسیار بیش‌تر از آنی‌ست که نمود یافته است لکن به زعم من ضعف و کم‌توانی ما بیش از آن‌که از اقتصاد محض باشد، ریشه در فرهنگ اقتصادی‌ دارد. پیوست‌های فرهنگی ما در حوزه اقتصادی ضعیف تدوین می‌شوند و این کم‌توانی در فرهنگ اقتصادی قادر به همراه کردن امت و برخوردار کردن اقتصاد از حمایت مردمی نیست. ناگفته پیداست که بخش عظیمی از بار این ناتوانی بر دوش سکوهای فرهنگی‌ست. دین همان‌قدر که زیر دِین اخلاق حسنه‌ی «رسول‌الله» و سلحشوری «امیرالمومنین» و رشادت امت و ... است به «خدیجه‌‌کبری» به عنوان یک ستون اقتصادی و فرهنگی نیز مدیون است. طبیعی‌ست که مدل عملکردی حضرت خدیجه‌کبری با اقتصاد محض قابل پردازش و پذیرش نیست و این نقطه همان مدل «فرهنگ اقتصادی»ست که با مولفه‌های سودجویانه و لیبرالیستی در تضاد است. کاشکی مناصب فرهنگی ما لااقل به نام مبارک «خدیجه‌کبری» به یاری اقتصاد می‌آمدند. مقصود من روضه‌خوانی و ذکر مصیبت نیست. معرفی مدل «اقتصاد دینی» با تاکید بر نقش «امت» در ایجاد «حیات معقول تکاملی» یک فریضه فرهنگی‌ست که اقتصاد را شکوفا می‌کند. * بیا که تفرقه تعطیل کرده عاطفه را/ پرندگان پراکنده‌اند انسان‌ها... محمدحسین انصاری‌نژاد عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔵@yahyaei_m
«ماست» تهدید جامعه جهانی‌ست. «بخشش لازم نیست اعدامش کنید» به بایدن بگویید «میهن» را تحریم کند! اگر آخوندها کشور را به چین و عربستان نمی‌فروختند این جور نمی‌شد. «گاو شیرده» «ماست» رابطه‌اش را فهمیدید؟! زندگی «میترا» را «نجفی» استاد نکرد. اصلاً تفنگش از این آب‌پاش‌ها بود زبان‌بسته بخاطر همین رفته بود توی حمام! «شنیده‌ها حاکی‌ست میترا را حزب‌اللهی‌ها ماست‌خور کرده بودند!» (فعلاً تیتر این باشد) حالا که اوضاع شیر تو شیر شده فریاد بزنید: «زن زندگی آزادی...» سلّمنا! حق با شماست میترا هم زن بود ولی قبول کنید خدایی مثل مهسا خونش را پیراهن عثمان نمی‌شد کرد! پس به خلق الله می‌گوییم: میترا پرستو بود... خلاص! نگران نجفی نباشید هرچه باشد او هم حزبی خاتمی‌ست. آن‌قدری داریم که گلریزان کنیم ما «کابوی اصلاحات» را از زندان می‌کشیم بیرون و تیتر می‌زنیم «تراژدی استاد...» گور پدر هسته‌ای... اصلاً غنی‌سازی می‌خواهیم چکار؟! وقتی که می‌توانیم در «سانتریپُفیوزهای رسانه‌‌‌‌مان» از یک کیلو «ماست» صد من کره بگیریم! ما استاد ماهی‌گیری از آب‌های گل‌آلودیم و اثبات می‌کنیم یک سطل ماست از پنج گلوله بیشتر برد دارد! ما خدای تناقضیم. محارب حق حیات دارد (شجریان را پِلی کنید: اگر جان را خدا داده‌ست چرا باید تو بستانی...؟!) تَکرار می‌کنیم محارب حق حیات دارد... ولی ماست‌پاش حتماً اسیدپاش می‌شود! یک نگاه بیاندازید به «محسن برهانی» این بشر یک نمونه از «خَــر وارهای» ماست! «سطل ماست ۷۴ ضربه شلاق دارد. ولی محاربه خیلی هم بد نیست... بخشش؛ لازم نیست اعدامش کنید!» این بشر اگر دستش می‌رسید به محاربین جایزه می‌داد! «آرمان» باید پای منافع جنبش ذبح شود و قاتلش محارب نیست. «شریح» فقط قاضی نبود شنیده‌ایم توی کوفه دفتر وکالت هم داشته! شریح قاضی یکی بود مثل محسن برهانی. تا بهانه جور است بخوانید: «برای اخم... برااایِ مگس‌های روی زخم...» اصلاً از قدیم گفته‌اند: از «ماست» که برپاست! به بوق‌چی‌ها بگویید «ماست؛ اسم رمز است». حضار محترم حالا بفرمایید دوغ‌تان را بنوشید... عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔴@yahyaei_m
در خاطره‌ی کوچه‌ی بن‌بست کسی نیست بیهوده به این پنجره دل بسته‌ای، ای دوست عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔴@yahyaei_m
«ارض موعود» را کدام خدا به شما وعده داده است؟! آیا فکر نمی‌کنید خدایی که در کُشتی مغلوب رسولش باشد خدای بزرگی نیست؟!* این خدا به اندازه‌ی نیل تا فرات هم شما را یاری نکرده‌ است. این خدا نه خدای تورات است نه خدای موسی‌؛ اله الهیات صهیونیستی شیطان است و بس و همین شما را بس که «إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا...». گوساله‌های سامری رو کنید هر آن‌چه را که در چنته دارید. ما رجز نمی‌خوانیم؛ شش‌پر این پرچم‌ ستاره‌ی داوود نیست، تو در توی مثلث‌هایی‌ست* که عباد صالح خدا و وراث ارض الهی پیش‌تر از این‌ها در «کربلای پنج» از آن‌ها عبور کرده‌اند! و حالا تو بگو عملیات بعدی ما کربلای «بیست و پنج» باشد. اما نه... «اسرائیل بیست و پنج سال آینده را نخواهد دید». ما سال‌هاست که آماده نبرد بزرگ هستیم. اسم این عملیات نه «طریق القدس» و «الی بیت‌المقدس» که «القدس لنا»ست... رمز عملیات را شاید «یا فاتح خیبر» بگذاریم و رَب و رُب «صهــیون‌نیــست» را شبیه قابلمه‌های «مقلوبه» با موشک‌های خیبرشکن زیر و رو می‌کنیم. راستی شنیده‌ام که ارض موعود زمین‌های مرغوبی دارد. فلسطینی‌ها سفارش کرده‌اند که سرزمین‌های اشغالی را شخم زده می‌خواهند... زیتون که به جای خود، اهالی فلسطین به جای شماها «تنباکو محموداحمدی» هم بکارند ضرر نکرده‌اند. خسران زده قوم لجوجی هستند که انگار تا ابد باید سرگشته‌ی بیابان باشند. فلسطین قلب اسلام است؛ برگردید به همان جهنم‌دره‌ای که بودید... * اسرائیل: نام دیگر حضرت یعقوب و طبق افسانه‌های یهود به معنی غلبه کننده بر خدا در کشتی * اشاره به سنگرهای مثلثی در جنگ تحمیلی علیه ایران که بنا بر اسنادی طراحی اسرائیل بوده است. عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔴@yahyaei_m
شک در دلم افتاده؛ ما را چه به سجاده؟! من پیش‌تر از این‌ها کافرتر از این بودم... عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🟣@yahyaei_m
من می‌گویم وجه تمایز آدمی با مابقی مخلوقات همین «جنون» است و لاغیر... عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔴@yahyaei_m
افتاده‌ام توی خرج. از شرّ این آقای پزشک به آن یکی خانم دکتر پناه می‌برم. این دوا درمان‌ها هم غیر خالی کردن جیب‌مان از پول و پر کردن خورجین‌مان از دارو هیچ عایدی ندارد. چه می‌شود کرد؟ آدمیم دیگر. از یک سو مجبوریم به تایید و تاکید بر زندگی پیش روی فرشته‌های حیات، و از آن طرف محکوم به اسلام و تسلیم پیش حضرت ملک‌الموت. اشرف مخلوقات هم هستیم خیر سرمان! من اصلاً می‌گویم یحتمل آن بالا مالاها اسم این مخلوق دو پا «آدم» نبوده؛ بل‌که «عدم» بوده. حالا این وسط یک ملیکه‌ای، حوّایی، کسی، وقتی ابوالبشر را صدا می‌زده، مخرج حروف را درست ادا نکرده و از همان روز الی یومنا هذا «عدم» به «آدم» بدل شده است! البته این قصه درست نباشد هم فرقی به حال‌مان نمی‌کند. فی‌المثل می‌پرسم بنی‌بشر بین این همه جک و جانور، چرا این‌همه باید دلباخته‌ی پرستو باشد؟ جز هم‌زادپنداری‌ست و این‌که می‌فهمد خانه‌به‌دوشی و کوچ و «عدم» قطعیت سرنوشت قطعی اوست و دلبسته‌ی خانه و کاشانه نباید نباشد؟ حالا این وسط نسخه‌‌پیچی پزشک‌ها چه می‌کند برای رفع تشویش و دلهره‌ی همیشگی بشر؟! جان خودم هیییچ! مشکل اینجاست که دکترها هر قدر هم حاذق باشند، «جاودانگی» بشر را ضمانت نمی‌کنند. بماند که داروهای امروزی یک جایی را شاید درست کنند، اُمّا صد جای اولاد آدم را کج و کوله‌تر می‌کنند. و این یعنی خروار خروار نسخه‌ی اطبا کشک است؛ و تجویزشان شاید «مُسکِّن» باشد، لکن «سکینه» نیست! من که فکر می‌کنم بنی‌آدم تا توی شهری‌ست که سین‌های سفره‌ی عیدش «سکه» و «سرب» و «سیمان» و «سر و صدا»ست روی سرخوشی را نمی‌بیند. مخلص کلام این‌که ما آدم‌ها نه «اهل» شهریم و نه اینجا «اهلی» می‌شویم. از قضا به نظر من این فرمِ شهرهای امروزی‌ست که آدمی را وحشی‌ کرده و الا ما توی روستا که بودیم پنجره‌ی UPVC نمی‌خواستیم. مفید که نبود هیچ؛ مضر هم بود. حیاط خانه‌ها آنقدر وسعت داشت که جز با پنجره‌های بازی که نسیم صبح را می‌چرخاند توی خانه، نمی‌شد صدای در زدن مهمان‌ها را شنفت. مدرنیته بشر را دروغ‌گو کرده است. به لطف آیفون‌های تصویری از دست همسایه و آشنا و مهمان‌هایی که روزی حبیب خدا بودند می‌شود فرار کرد! لکن توی دهات آدم‌ها این‌قدر تنها نیستند. حتی اگر خودت باشی و هیچ‌کس هم باز کوهی آن اطراف هست تا سلام و سرسلامتی‌ات را هی به خودت پس بدهد و لبریزت کند از عاطفه. گفتم کوه... آخ که اگر یک آدم پایه پیدا می‌کردم... نه؛ پایه‌ای هم نباشد خودم همین روزها سر می‌گذارم به کوه و آن‌قدر بالا می‌روم تا جایی که خودم باشم و هیچ‌کس؛ و صدایی جز نجوای «سُبُّوحٌ قُدُّوس» طبیعت را نشنوم. شاید اصلا همین فردا کوله‌ام را بستم و تنهای تنهای تنها زدم به کوه. و قول‌تان می‌دهم آخرین استمدادم از مدرنیته دانلود فایز «پولاد اسماعیلی» باشد که مدام در گوشم بخواند: «بتی کز ناز پا بر دل گذارد/ ستم باشد که پا بر گِل گذارد...» هممممم... لاکردار پولاد با آن صدای خش‌دارش «جنون» را مثل سِرُم تزریق می‌کند توی لار آدم! اصلاً من می‌گویم وجه تمایز آدمی با مابقی مخلوقات همین «جنون» است و لاغیر. شرمنده‌ام از روی اهل فلسفه؛ لکن «حیوان ناطق» کدام خری‌ست دیگر؟! اگر قرار است تعقل و تفکر مایه‌ی تمایز باشد که خری توی دهات‌مان بود که هر روز تنهایی می‌زد بیرون و هیچ‌گاه راه خانه‌ی صاحبش را گم نکرد و این‌جا هم آدم‌هایی را می‌شناسم که توی شهر راه خانه خودشان را هم گم می‌کنند! تقصیر بشر نیست‌ها. این ذات آهنی مدرنیته‌ است که ربات تولید می‌کند. بگذریم... کسی خبر از کبوتر و کبک و تیهوهای کوه قلعه ندارد؟! عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔴@yahyaei_m
«مـرد» همیشه‌ی خدا با «درد» هم‌قافیه است. پس عجیب نیست که «الداغی» داغ روی جگر و زخم روی گرده را به ننگ روی پیشانی ترجیح می‌دهد. من که امیدوارم «محسن برهانی» دختر نداشته باشد! این بشر فردا روز ما را بخاطر گناه نکرده فحش‌کش می‌کند. و نمی‌دانم شاید در توییتر مزاحمین ناموسش را باز هم «رضوان الله علیهم» خطاب کند! «زن زندگی آزادی...» -خیلی تاثیرگذار بود- یکی نیست بپرسد کدام زن؟ کدام زندگی؟ کدام آزادی؟ مگر غیرت «الداغی» جز برای همین‌ها بود؟ پس آآآی اصلاحاتی‌ها چرا خفه‌خون گرفته‌اید؟ نمردیم و فهمیدیم مهسا زن بود ولی میترا نه... شاید هم میترا زن بود ولی شما مرد نبودید! -این روایت صحیح‌تر است- مادر کیان راست می‌گفت برای مرده‌های شما نباید قرآن خواند. حداقلش این است که زنده‌های شما بیش از مرده‌های‌تان محتاج فاتحه‌خوانی‌اند. قرار گذاشته‌ام هر روز صبح جلوی دکه‌ی روزنامه‌فروشی بایستم و برای اخلاقی که شما سر صبح سر می‌برید و غیرتی که لابلای صفحات روزنامه‌تان زنده‌ به گور می‌شود -من یقرا الفاتحه مع الصلوات- فاتحه بخوانم. حالا تیتر بزنید «تنهایی سردار...» هر وقت انبوه آدم‌های شما نشان زیادی‌تان بود تنهایی سردار را به رخ ما بکشید. جنگ هفتاد و دو ملت شنیده بودیم ولی جنبش هفتاد و دو پرچم نه! دقیقاً زیر سایه‌ی کدام عَلَم سینه می‌زنید جماعت؟ من به سبک امام جمعه رشت از خانم‌های بی‌حجاب بی‌زار نیستم؛ ولی از بی‌حجابی چرا... کاش یک نفر باشد که این مساله را جا بیاندازد. علی‌الظاهر نه ما درکی از عالم آن‌وری‌ها داریم و نه آن‌ها درکی از امر به معروف... به قول پناهیان آآآآی... شورای سیاست‌گذاری ائمه جمعه... شما هم مثل «سردار رادان» یک پیامک بفرستید به امام جمعه رشت! والله روا نیست آمر به معروف هم برای غیرتش چاقو بخورد هم برای خطای ما، فحش! بی‌بی‌سی مگس روی زخمی‌ست که گاهی ما ایجادش می‌کنیم. دست مریزاد به «رادان» اما آیا مرد دیگری هم هست که «مسئولین» را بخاطر ترک فعل و اتلاف منابع و سستی و کم ‌کاری و بی‌عاری خرکش کند به دادگاه؟ -یک کلام- فقط می‌شود گفت: آه...! به قول چمران «من اعلام جرم می‌کنم...» آقایی دلار را از اقتصاد ایران دور کنید تا روزی چهار دلار، برای شبکه‌های بی‌حیایی سود نداشته باشد! «رادان» به گواه قافیه «مرد میدان» است؛ ولی کاش جز قوه‌ی قهریه قوه‌ی مهریه هم فعال باشد. مگر نگفته‌اند: ذره‌ای بودم و «مهر» تو مرا بالا برد... گاهی یک حرف یک واژه یک کلام مسیر یک آدم را عوض می‌ کند؛ والسلام! عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔴@yahyaei_m
دیری‌ست به این همهمه خو کرده‌ام ای مرگ می‌خواهم از امشب اجلم را بنویسم... عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔴@yahyaei_m
چندی‌ست که ایل دل من کوچ نکرده چندی‌ست که از من گله دارد چمدانم... عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🟢@yahyaei_m
با بــاده هم‌نشینم، مــن از ازل همینم پیمانه‌ای به دستم، بی‌چتر زیر باران... عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔵@yahyaei_m
آسمان را هیچ‌گاه گم نکن. من البته تنها برایت آسمان آبی را آرزو نمی‌کنم. باران هم به وقتش بی‌نظیر است... (برشی از مقدمه مجموعه غزل کمی کافر) عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🟢@yahyaei_m
روسری‌ات را بردار... گیسویت را از دوش و دیشب پریشان‌تر کن. بگذار تا موهایت در باد برقصند بوی ادکلن فرانسوی‌ات را پخش کن توی شهر -حاشیه‌ی خلیج‌فارس بوی نفت می‌دهد- بزن بیرون و از همیشه بلندتر فریاد بزن: «زن، زندگی، آزادی...» تو تنها نیستی دختر! «هم‌سایه» نه... ولی انبوه «سایه‌ها» حتماً دنبال تو راه می‌افتند! «کیف» کن که لشکر «فیک‌»ها لایکت می‌کنند. تو در صدر خبرهای اینترنشنال و بی‌بی‌سی هستی. البته فعلاً! -فعلاً تیتر باید این باشد- «علی دایی» دایه‌ی مهربان‌تر از مادر توست! از مادر «اسرا» هم مهربان‌تر... نمی‌بینی؟! «آقای گل» بخاطر تو پاس گل داد به ضدانقلاب. و جادوگر مستطیل سبز چراغ سبز نشان داد به بوق‌‌چی‌های رسانه‌ای غرب! «بوق بزن» تک‌تک... ممـــتد... خیابان‌ها را شلوغ کن و هیچ فکر نکن که شاید پشت هیجان تو آمبولانس توی ترافیک مانده است. فریاد بکش بلندتر از همیشه... تو حق داری که هات‌داگت را از شعبه‌های «مک دونالد» در خیابان «ولیعصر» بخری با یک بطری پپسی اصل اسرائیلی! آروغت را که -روشنفکرانه- زدی سرت را از شیشه‌ی ماشین بیرون کن جیغ بکش بنفشِ بنفش... و بلندتر از پیش بخوان: «نون و پنیر و خاویار ظریف الکسیس رو بیار!» و بعد یک‌راست برو تا شمال شهر تااا «دربند» آن‌جا هنوز انقلاب نشده بِیبی! اصلاً برو دور دور سرِ راه -درست جلوی ویلا- از «جادوگر» هم امضا بگیر... -اگر از فرنگ برگشته باشد و صدایت را از پشت برج و بارو و نُه‌توی ویلایش بشنود- «حیا» را بی‌خیال «حیاط» ویلاهای استخردار را عشق است! حوض‌ صحن امامزاده داوود آن‌قدر عمیق نیست که بشود شیرجه زد داخلش و زیرآبی رفت شاهچراغ هم همین‌طور! اصلاً حوض سهم بچه‌ها... ارزانی کبوترها... ولی از خودت بپرس: کرکس از کبوتر چه کم دارد؟! پس چرا «در قفس هیچ‌کسی کرکس نیست؟!» سهم تو از زندگی بیشتر از این‌هاست. «زن، زندگی، آزادی...» هوا رفته رو به سردی «پاییز اومده، پیِ نامردی...» چکمه‌ات را بپوش دختر و بزن بیرون تنور تجمع را داغ‌ کن از «دروازه دولت» عبور کن به «دروازه‌های آزادی» خوش آمدی! آغوش رایگان... بوسه‌های رایگان... عشق‌های رایگان... آدم‌های رایگان... مهد همه‌ی چیزهای دوزاری... «داعش -سخنگوی عمل‌گرای کاخ سفید- ورود شما را به دروازه‌‌ی تمدن غرب خوش‌آمد می‌گوید...» «اهلاً و سهلاً چطوری ایرانی...؟!» در خبرها دیدم -مشروح خبر بیست و نیم- داعشی‌ها همین دیروز «از خون جوانان وطن» از خون کودک و مرد و زن به یُمن ورودت به دهکده‌ی جهانی توی شاه‌چراغ «فرش قرمز» پهن کرده‌اند... راستی نگران تروریست‌ مسلح شیراز نباش «جناب جادوگر» به پرستارها سپرده است که اسم هیچ کسی را ثبت نکنند! -حتی درمان هم رایگان- می‌بینی؟! آغوش آمریکایی‌ها برای همه باز است. «کور» که نیستیم؛ امضای «کری» هنوز هم تضمین است! به باغ مرکبات «برجام» خوش آمدید بفرمایید انگور فرانسوی مادام! موهایت را شرابی رنگ بزن؛ به کشورت هم انگ پشت انگ... به شیشه‌‌ی خانه‌ها به پنجره‌های رو به صبح به ماشین‌ها و به من هم در خیابان سنگ بزن. بعد بچرخ و رو به دوربین‌ اجنبی‌ها (سه... دو... یک...) -لبخند یادت نرود زیبا- بگو «سیییب» -سیب اعلای باغ برجام- خنده‌ات را قشنگ‌تر می‌کند! حالا دست تکان بده. و همراه با «صدای آمریکا» تکرار کن: «زن؛ زندگی؛ آزادی...!» عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔴@yahyaei_m
«ح‌ق و ناحـــق...» این هم از مصائب مجازی‌ست که زیادی آدمی‌زاد را متورم و بل‌که متوهم می‌کند. «دم‌دمی‌مزاج» شنیده بودیم، لکن فی‌الواقع وقت آن است که فرهنگستان زبان و ادب واژه‌ی «دم‌دمی‌ مَجاز» را هم جعل کند برای بعضی اهالی فجازی. وقتی ملاکِ حُسن و قبح اعمال ما، میزان لایک و بازنشرهای «اینستاغُلام» باشد چه انتظاری می‌شود داشت غیر از این؟ اینستا عملاً با الگوریتم‌هایش اعضایش را مجنون و مفتون کرده. وقتی یکی مثل «حسین قدیانی» که روزی روزگاری یک تنه، یک لشکر بود برای مقابله با فتنه، می‌شود هیزم‌کش دوقطبی‌های خودساخته‌ای مثل «جمهور و جمهوری» و بین «روح‌ خدا» با «مصباح انقلاب» جدالی به وسعت دو اسلام متصور می‌شود و راه به راه یادداشت می‌نویسد در مدح و منقبت فلان عنصر فریب‌خورده یا آشوب‌گر، چه می‌شود گفت الا این‌که «اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا»؟! درست که دور، دورِ پلنگ‌هاست؛ لکن توهم پلنگانه‌ی چنگ کشیدن به چهره‌ی حضرت ماه جز سقوط به دره‌ی هلاکت عایدی ندارد برادر. می‌پرسم از اهانت به «مصباح» جز هجران و هبوط چه نصیبی برده‌ای که هنوز هم به تاخت در همان مسیر می‌روی؟! دلسوزانه می‌نویسم: گرد و خاک راه مغرورت نکند یا ح‌ق! این‌ها نه از تیزی و تندی مرکب تو، که نشانی از چپ کردن و افتادن توی شانه‌ی خاکی جاده‌ است. به قول شاعر: تندی مکن برادر هم‌سرنوشت من... خدای‌مان شاهد است که حرف من و ما حدیث غیظ و غضب نیست. سودی نمی‌بریم از لج و لج‌بازی. مگر تا دیروز که نَقل حسین قدیانی، نُقل محفل‌مان بود سودی می‌بردیم از دست به دست کردن متن‌هایش؟! یا مثلاً چون توپش همیشه برای جناح مقابل پر بود دوستش داشتیم؟! نه والله... از قضا وقتی «ح‌ق» در نقد خودی‌ها ترمز می‌برید و فی‌المثل -به قول ما دشتستانی‌ها- «شیر غَچی» را باز می‌کرد روی رئیس فلان قوه و مجمع که برای درمان رفته بود به فرنگ، دلخور که نمی‌شدیم هیچ؛ کلی هم کیفور می‌شدیم و باد به غبغب می‌انداختیم که ببینید ایهاالناس قلم‌دارهای ما هم آزادند و هم آزاده! یا اصلاً الیوم که بین مصطفای چمران با مصطفای میرسلیم یک خط قرمز پررنگ می‌کشد به کدام‌مان برخورده؟! این‌ور و آن‌ور نداریم. «نقل» انقلاب اسلامی‌ست و «نقد» در این انقلاب گناه نیست، بل‌که وجهی از فریضه‌ی امر به معروف و نهی از منکر است. لکن نیک پیداست آنی که این روزها از قلم «ح‌ق» تراوش می‌کند آن «حق» همیشگی نیست. مانده‌ایم انقلاب اسلامی تقاص کدام گناه نکرده را باید به قلم حسین قدیانی بدهد؟! اینی که یک عده سوار بر موج مرگ یک دختر شده‌اند و مملکت را به آشوب کشیده‌اند تقصیر احمد خاتمی‌ست یا علم‌الهدی؟! یا فوت پسربچه‌ای به اسم کیان خواست کدام نیرو یا عامل انقلاب بوده که حسین قدیانیِ دوست‌دارِ «حضرت ماه» را مجیزگوی زنک فتانه‌ای به اسم «ماه‌منیر» کرده است؟! فأین تذهبون؟! سلمنا! وسط دعوا حلوا خیرات نمی‌کنند. یک جایی یک ماموری ممکن است ناخواسته خطایی کرده باشد اما قیاس شهادت «روح‌الله» و «آرمان» با اعدام اشرار و خونخواهی محاربین نهایتاً به ژست روشنفکری مثل «محسن برهانی» می‌آید نه آدمی به صبغه و سابقه «حسین قدیانی». یک جوری آسمان و ریسمان می‌کنی کأنه آوینی را خدا بخاطر سیبیل نیچه‌ای و به عشق غزاله کشانده به آسمان! خیر برادر... آوینی اگر توی همان مسیری می‌ماند که شما تصویر می‌کنید الان یکی بود مثل مخملباف و نوری‌زاد؛ غیر از این است؟! جمهوری اسلامی شهید را چماق توی سر کسی نکرده؛ لکن انگار بناست ما تا همیشه به اسم «شهید اکبر قدیانی» از پسرش فحش بخوریم! بی‌خیال برادر... من از سکوت شب سردتان خبر دارم/ شهید داده‌ام از درد‌تان خبر دارم والله ما هم مثل تو شهید داده‌ایم. ولی قبول کن داری جای «جلاد» و «شهید» را عوض می‌کنی رفیق! مساله اینجاست که «ح‌ق» باید بپذیرد با اهانت به «علامه مصباح» توی سراشیبی افتاد و بر مثال همان آدمی که وقتی زمین خورد تا در خانه را سینه‌خیز رفت، همچنان دارد به همان مسیر ادامه می‌دهد. ما خوشحال از این اتفاق نیستیم ولی کاش «حسین قدیانی» هم زودتر به این نتیجه برسد که شاید «قلم‌دار» باشد؛ ولی الزاماً «علم‌دار» نه! فاصله حق و باطل قدیم‌ها چهار انگشت بود حاج حسین؛ در عصر مجازی یک نیم‌فاصله هم «حـق» را به «نـاح‌ق» بدل می‌کند! یــا حـــق... عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔴@yahyaei_m
تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین همه‌ی غمم بود از همین، که خدا نکرده خطا کنی... عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🟢@yahyaei_m
کنار تخته‌سنگی می‌نشینم، چای می‌نوشم و قسمت می‌کنم با برکه‌ای دلتنگ نانم را... عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🟢@yahyaei_m
به مرگ دل‌خوشم این اشتیاق بدی نیست به چشم اهل نظر مرگ اتفاق بدی نیست... عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🟢@yahyaei_m
گوش شیطان کر... راستش که مدت‌هاست وعده‌ی روزی را داده‌ام به دلم که اگر آخرالامر راه‌‌آهن رسید به «بوشهر» و آبادی ما را با خط‌های موازیِ ریل وصل کرد به ناکجاآبادِ دنیا، چمدان دلتنگی‌هایم را ببندم و با شاعرانه‌ترین حال ممکنم -بی‌آنکه مقصدی انتخاب کرده باشم- سوار قطار بشوم. بی‌اعتنا به هر که و هر چه که در قطار است صاف بروم و بنشینم و پاهایم را دراز کنم توی کوپه‌ای که دربست گرفته‌ام برای خودم و هیچ‌کس. بعد چشم بدوزم به منظره‌های آن سوی پنجره که یکی پشت دیگری می‌آیند و می‌روند... و چای بنوشم و غزل بخوانم و شعر بگویم و شور بگیرم... و زندگی همین‌طووور مثل همین قطاری که ایستگاه به ایستگاه به نهایتش نزدیک‌تر می‌شود در جریان باشد. مدت‌هاست وعده و وعید روزی را داده‌ام به دلم که منتظرم یک روزی بی‌هوا سر برسد. و البته هیچ نمی‌دانم کی... آن روز شاید خروس‌خوان صبحی باشد که آفتاب تازه سر برآورده از پشت قله‌ی کوه افسانه‌ای «قلعه»؛ شاید هم غروبی تنگ که خورشید در آن دوردست‌ها گیسوی طلایی‌اش را فرو می‌برد توی دریا. و شاید اصلاً نیمه شبی باشد که چشم خلایق در خواب ناز است و هیچ مهم نیست برای‌شان عبور سایه‌ای را که زیر نور تیرهای برقِ توی کوچه، گاهی از صاحبش عقب می‌ماند؛ گاهی لگدمال می‌شود و گاهی هم مثل پسرکی سرمست و سربه‌هوا جلو می‌زند... یک روز عاقبت مردانه دلم را به دریا می‌زنم و با چمدان غربتم راهی سفری می‌شوم به ناکجا... شاید سمت کویر؛ شاید جنگل؛ شاید هم... چه فرقی می‌کند اصلاً؟! وقتی که قرار است نه در این‌سو پایی دوان‌دوان رفتنم را دنبال کند، و نه در ایست‌گاه بعدی نگاه نگران کسی چشم انتظار آمدنم بایستد؟! عاقبت روزی با یک چمدان پر از غریبی و دلتنگی از کوچه‌های قهر و آشتی این شهر کوچ می‌کنم و سوار قطار ناکجا می‌شوم. و هیچ یادم نمی‌رود که انسانم و گرفتار «تن» و «تنهایی...» عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🟢@yahyaei_m
انسانِ معاصر چیست؟! مُشتی گِلِ وامانده! از حــق بــه مــراتب دور، بــر بــاطلِ وامانده! عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🟡@yahyaei_m
سرگشته بین کفر و یقینیم ما فقط بــاری به روی دوش زمینــیم ما فقط عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🟢@yahyaei_m
هـــم‌زاد بهــاریـــم، ولیــــکن به چــه قیــمت؟ از کوچ -که تقدیر پرستوست- چه حاصل؟! عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🟢@yahyaei_m
هدایت شده از «کمــی کــافــر...»
روسری‌ات را بردار... گیسویت را از دوش و دیشب پریشان‌تر کن. بگذار تا موهایت در باد برقصند بوی ادکلن فرانسوی‌ات را پخش کن توی شهر -حاشیه‌ی خلیج‌فارس بوی نفت می‌دهد- بزن بیرون و از همیشه بلندتر فریاد بزن: «زن، زندگی، آزادی...» تو تنها نیستی دختر! «هم‌سایه» نه... ولی انبوه «سایه‌ها» حتماً دنبال تو راه می‌افتند! «کیف» کن که لشکر «فیک‌»ها لایکت می‌کنند. تو در صدر خبرهای اینترنشنال و بی‌بی‌سی هستی. البته فعلاً! -فعلاً تیتر باید این باشد- «علی دایی» دایه‌ی مهربان‌تر از مادر توست! از مادر «اسرا» هم مهربان‌تر... نمی‌بینی؟! «آقای گل» بخاطر تو پاس گل داد به ضدانقلاب. و جادوگر مستطیل سبز چراغ سبز نشان داد به بوق‌‌چی‌های رسانه‌ای غرب! «بوق بزن» تک‌تک... ممـــتد... خیابان‌ها را شلوغ کن و هیچ فکر نکن که شاید پشت هیجان تو آمبولانس توی ترافیک مانده است. فریاد بکش بلندتر از همیشه... تو حق داری که هات‌داگت را از شعبه‌های «مک دونالد» در خیابان «ولیعصر» بخری با یک بطری پپسی اصل اسرائیلی! آروغت را که -روشنفکرانه- زدی سرت را از شیشه‌ی ماشین بیرون کن جیغ بکش بنفشِ بنفش... و بلندتر از پیش بخوان: «نون و پنیر و خاویار ظریف الکسیس رو بیار!» و بعد یک‌راست برو تا شمال شهر تااا «دربند» آن‌جا هنوز انقلاب نشده بِیبی! اصلاً برو دور دور سرِ راه -درست جلوی ویلا- از «جادوگر» هم امضا بگیر... -اگر از فرنگ برگشته باشد و صدایت را از پشت برج و بارو و نُه‌توی ویلایش بشنود- «حیا» را بی‌خیال «حیاط» ویلاهای استخردار را عشق است! حوض‌ صحن امامزاده داوود آن‌قدر عمیق نیست که بشود شیرجه زد داخلش و زیرآبی رفت شاهچراغ هم همین‌طور! اصلاً حوض سهم بچه‌ها... ارزانی کبوترها... ولی از خودت بپرس: کرکس از کبوتر چه کم دارد؟! پس چرا «در قفس هیچ‌کسی کرکس نیست؟!» سهم تو از زندگی بیشتر از این‌هاست. «زن، زندگی، آزادی...» هوا رفته رو به سردی «پاییز اومده، پیِ نامردی...» چکمه‌ات را بپوش دختر و بزن بیرون تنور تجمع را داغ‌ کن از «دروازه دولت» عبور کن به «دروازه‌های آزادی» خوش آمدی! آغوش رایگان... بوسه‌های رایگان... عشق‌های رایگان... آدم‌های رایگان... مهد همه‌ی چیزهای دوزاری... «داعش -سخنگوی عمل‌گرای کاخ سفید- ورود شما را به دروازه‌‌ی تمدن غرب خوش‌آمد می‌گوید...» «اهلاً و سهلاً چطوری ایرانی...؟!» در خبرها دیدم -مشروح خبر بیست و نیم- داعشی‌ها همین دیروز «از خون جوانان وطن» از خون کودک و مرد و زن به یُمن ورودت به دهکده‌ی جهانی توی شاه‌چراغ «فرش قرمز» پهن کرده‌اند... راستی نگران تروریست‌ مسلح شیراز نباش «جناب جادوگر» به پرستارها سپرده است که اسم هیچ کسی را ثبت نکنند! -حتی درمان هم رایگان- می‌بینی؟! آغوش آمریکایی‌ها برای همه باز است. «کور» که نیستیم؛ امضای «کری» هنوز هم تضمین است! به باغ مرکبات «برجام» خوش آمدید بفرمایید انگور فرانسوی مادام! موهایت را شرابی رنگ بزن؛ به کشورت هم انگ پشت انگ... به شیشه‌‌ی خانه‌ها به پنجره‌های رو به صبح به ماشین‌ها و به من هم در خیابان سنگ بزن. بعد بچرخ و رو به دوربین‌ اجنبی‌ها (سه... دو... یک...) -لبخند یادت نرود زیبا- بگو «سیییب» -سیب اعلای باغ برجام- خنده‌ات را قشنگ‌تر می‌کند! حالا دست تکان بده. و همراه با «صدای آمریکا» تکرار کن: «زن؛ زندگی؛ آزادی...!» عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔴@yahyaei_m