eitaa logo
«کمــی کــافــر...»
3.3هزار دنبال‌کننده
174 عکس
65 ویدیو
0 فایل
یک صبح «کمی کافر» و یک صبح «مسلمان» یک مـــرتبــه زنــدیــقـــم و یک مـــرتبــه درویــــش کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی @MOSAB_YAHYAEI
مشاهده در ایتا
دانلود
تلویزیون را روشن می‌کنم تا اخبار بیست و سی را ببینم ولی تا ده دقیقه به نُه هم گزارش افتتاح شعبه‌ی جدید «سرای ایرانی» و «شهر لوازم خانگی» در پارکینگ صدا و سیما پخش می‌شود. جبلی و وحید جلیلی روی آنتن زنده به ریشم می‌خندند... از خواب می‌پرم به یاد اهالی غزه می‌افتم بنی‌اسرائیل... گرگ... تپش قلبم بیشتر می‌شود... 🔻متن کامل را در پست بعد بخوانید... 🔴@yahyaei_m
بهم ریخته‌ام شبیه شعرهای سپید که نه وزن دارند نه قافیه -و گاهی- نه حتی معنی! آشفته‌ام به قاعده‌ی برنامه‌های سفر شیخ‌الرئیس ابراهیم رئیسی که صبح شانزدهم آذر با دانشجوها دیدار داشت؛ و عصر همان روز با «نعلین» به دیدار «پوتین» رفته است! (اساتید زبان‌دراز زبان بدن کجای مجلس نشسته‌اند؟!) و گفته‌اند صبح جمعه‌ای هم وقتی که هنوز حسن روحانی بیدار نشده بود از «مسکو» به «کرج» سفر کرده است. و ظاهراً در این دو سال بیش‌تر از هشت سال دولت بنفش سفر استانی داشته است. قاطی‌‌پاتی‌ام مثل نتیجه‌گیری‌ انشای حسین دارابی! راستی گفتم انشا... ورای همه‌ی کلیشه‌ها شما چه فکر می‌کنید بالاخره علم بهتر است یا ثروت؟ - آقا اجازه...؟ فهم! -چای‌ «دبش» نوش جان ارزخوارها- ارز آدم‌ها را باارزش نمی‌کند. و به حال ما چه فرقی می‌کند ارز را به «فنر» تشبیه کنید یا به «کش تنبان»؟! در هر صورت ولش که کنید از دست‌تان در می‌رود. پس بهتر است که در جای مناسب کنترلش کنید! بهتر از این نمی‌توانستم سیاست تثبیت نرخ ارز را توضیح بدهم! این وسط یکی «رائفی‌پور» را بگیرد که قرار بود به مصاف صهیونیزم برود نه به جنگ با «جبرائیلی»! «اقتصاد دستوری» کلیدواژه‌ای‌ست که این پسرک نیم‌گرمی سر زبان‌ها انداخت و الا خیلی‌ها هنوز فرق ارز و عرض و ارض را نمی‌فهمند. آشفته‌ام و برای بیداری به بابونه و آویشن دهات‌مان بیشتر از قهوه‌های امریکانو ایمان دارم! من تا همیشه «سنتی» را به «صنعتی» ترجیح می‌دهم. «شجریان» هنوز هم در تاپ لیست موزیک‌های من است و شکر خدا هیچ «ساسی» به تنم نیفتاده است! خسته‌ام -خسته‌تر از آنم که بگویم به چه علت- بی‌خودی می‌خوابم و بی‌دلیل بیدار نمی‌شوم! گاهی معتقدم انسان سالم در هر شبانه‌روز به ۱۸ ساعت خواب نیاز دارد! امروز در خواب دیدم که «محمود پاک‌نیت» اینستا را قرق کرده است و «عطر پیراهن یوسف» را تبلیغ می‌کند! -«همممم مامامیا ماماسیتا کاچلا بوی پیراهن یوسف! یک رایحه‌ی گرم؛ مردانه و زلیخاکُش!» سراغ فرزندانش را می‌گیرم می‌گوید: از دروغ‌های یهودا خسته شدم و منهای یوسف و بنیامین بنی‌اسرائیل را به همراه گله‌ای گرگ به فلسطین فرستادم! بعد انگشت حسرت به دهان گرفت و گفت که کاش می‌شد با کشتی از «تنگه‌ی باب‌المندب» رد شوند! در خواب تلویزیون را روشن می‌کنم تا اخبار بیست و سی را ببینم ولی تا ده دقیقه به نُه هم گزارش افتتاح شعبه‌ی جدید «سرای ایرانی» و «شهر لوازم خانگی» در پارکینگ صدا و سیما پخش می‌شود. جبلی و وحید جلیلی روی آنتن زنده به ریشم می‌خندند... از خواب می‌پرم به یاد اهالی غزه می‌افتم بنی‌اسرائیل... گرگ... تپش قلبم بیشتر می‌شود پنجره را باز می‌کنم و در جمله‌ای معترضه از خدا می‌پرسم: ای اله ابراهیم و اسماعیل و محمّد(ص) ما را برای کدام روز مبادا کنار گذاشته‌ای؟! عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔻@yahyaei_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درست که بنی‌بشر غمی ندارد توی بهشت، و غصه راه ندارد به جَنّت‌ُالْمَأوا؛ لکن من فکر می‌کنم گه‌گاه اگر صدای پولاد نپیچد توی کوه و کمرِ بهشت که «دلا امشب غم بسیار داری/ یقین شوق وصال یار داری...» یک چیزی کم و کسر است آن بالا... 🔴متن کامل در پست بعد 🟢@yahyaei_m
العیاذ بالله من اگر جای خدای عالم و آدم بودم یا دستم به جایی بند بود که مجازم می‌کردند چیزی را کُنْ فَیَکون کنم، نه فقط در کتاب وحی به‌جای «جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَار» می‌نوشتم: بهشت جایی‌ست پر از عطر بهارنارنج؛ که حتی یک نارنج‌ستان بزرگ هم می‌انداختم پشت قباله‌ی اهالی روضه‌ی رضوان تا خلق‌الله وقتی سر صبحی «مُتَّکِئينَ فيها عَلَي الْأَرائِکِ» نشستند دور هم و هوس چای عطری کردند، آن وسط یک نفر دست دراز کند و یکی دو پر بهارنارنج بیاندازد توی کتری‌ تا جماعت کیفور شوند و حالش را ببرند. لامصب این بهارنارنج عطرش یک جوری‌ دیوانه‌کننده‌ست که وقتی می‌نشیند توی ریه‌ و تسخیرش می‌کند آدم دلش نمی‌آید نفسی را که فرو برده پس بدهد و کأنه می‌خواهد به قیمت مرگ هم که شده این عطر را نگه دارد توی سینه‌اش. آخ که بعضی حس و حال‌های این دنیا چقدر بی‌نظیر و شگفت‌اند. و کاشکی آن طرف «دارِ فانی» که قرار است گعده‌های شبانه بگیریم توی «باغِ باقی» باز هم آن‌جا عطر بهارنارنج باشد؛ دمنوش آویشن هم؛ و البته حضرت پولاد اسماعیلی. صدایش نه‌ها؛ خودِ خودش. خودِ اصل جنوبی‌اش با یک گُله آدم که سر ساعت با مینی‌بوس زهوار در رفته‌شان سر می‌رسند و یک‌ریز پک می‌زنند به قلیان و بعد هر بیت فقط «هُمّه‌» می‌کشند! درست که بنی‌بشر غمی ندارد توی بهشت، و غصه راه ندارد به جَنّت‌ُالْمَأوا؛ لکن من فکر می‌کنم گه‌گاه اگر صدای پولاد نپیچد توی کوه و کمرِ بهشت که «دلا امشب غم بسیار داری/ یقین شوق وصال یار داری...» یک چیزی کم و کسر است آن بالا. حداقلش این است که اگر جواز اجرای زنده هم ندهند، دربان و نگهبان‌های بهشت تا رسوب‌ درد و رنج‌های دنیا پاکی کنده نشده از دل‌مان و عادت نکرده‌ایم به زندگی در آن پهنه، باید مراعات کنند. خودشان هر از گاهی قُوه بیاندازند روی ضبط پاناسونیک بهشت؛ قرقره‌ی نوار را با خودکار بیک آن‌قدر دور بدهند تا برسند به اولش و ضبط را بگذارند توی طاقچه، یا اصلاً آویزانش کنند به شاخه‌ی نارنج‌هایی که انبوهی از گل‌های تکیده‌ دامنش را سفید کرده، تا صدای پولاد مثل سرم تقویتی بنشیند توی لار ملت. کاشکی اصلاً بهشت کوه و کمری داشته باشد که گاهی سر بگذاریم به شانه‌ی صخره‌هایش و آن‌قدر بالا برویم که خودمان باشیم و هیچ‌کس. جایی که نه حور و غلمان توی دست و پا بپلکند و نه چشم‌مان بیفتد به بنی‌بشری که شک ندارم دستش باز باشد آن دنیا هم توی خیابان‌های بهشت بنگاه املاکی باز می‌کند! می‌گویم راستی زندگی توی بهشتی که گفته‌اند نه دردی هست و نه غمی داریم و اصلاً کسی فایز نمی‌خواند از فراق، کمی کسل کننده نیست؟! عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔻@yahyaei_m
😄
زنــدگــی قصه‌ی دل دادن و دلتنگی‌هاست زنــدگــی چیدن یک دانه انــار است، همین 🟢@yahyaei_m
زنــدگــی ســاعت تب‌دار قــرار است، همین اولیــن ثــانیــه‌ی فصــل بهــــار است، همین قــدر یک نقش‌جهـــان تــرمــه و کاشی‌کــاری قدر یک نقش‌جهان نقش و نگار است، همین رفتــن و شــوق رسیــدن به افـــق‌های بلـــند چمــدان و سفـر و سوت قطار است، همین مثــل بی‌تـــابی یک آینـــه در دیــدن صبــــح ساده و صادق و بی‌ گرد و غبـار است، همین چشم پرمهر و پر از شرجی بوشهر‌ی‌هاست داغ و دریـــایی و خورشیــدتبار است، همین زنــدگی قصـــه‌ی دل دادن و دلتنگی‌هاست زنــدگی چیــدن یک دانه انـــار است، همین عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🟢@yahyaei_m
جز گــریه علاج دلِ بی‌حوصله نیست ابــری که دلش گرفتــه بایـد چه کند؟! 🟢@yahyaei_m
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن دور فلــــــک درنــــگ نـــدارد، شتـــاب کن 🟢@yahyaei_m
ساعتم را به وقت حادثه تنظیم می‌کنم... یک و بیست دقیقه‌ی صبحی که همه خواب بودند؛ و ثانیه‌ها نه بر مبنای گرینویچ بل‌که به قاعده‌ی ساعت قریب قیامت در شعله‌های عطش و آتش می‌دمیدند، من ققنوسی را دیدم که از لابلای شعله‌‌ها برخاست و به آسمان می‌رفت تا از این به بعد «میدان» را از بالا نظاره کند. ابلیس به آتش‌زادی‌اش مغرور است ولی ققنوس‌ها همچنان در میانه‌ی معرکه‌ی شعله و شراره مشق جاودانگی می‌کنند. آن روزها آن‌طرفِ میز مذاکره‌های مثلاً بُرد-بُرد شیطان در قامت غربی‌اش نشسته بود و لبخند ژکوند می‌زد. و «دیپلماستمالی» هنوز هم معتقد است که باید با داعش گفت‌وگو کرد. دنیای فردا به گواه آه دل مادران شهدا و خس‌خس سینه‌ی جانبازان شیمیایی دنیای گفتمان‌هاست! (می‌پرسم: مگر رفسنجانی‌ها غیر از پسته زرشک هم می‌کارند؟!) ما مقصریم جماعت ما «کور» بودیم و نفهمیدیم که امضای «کری» تضمین مذاکرات است! حسین‌بی‌علی(ع) -خاکم بر دهان- اگر تندروها می‌گذاشتند حتماً با یزید مذاکره می‌کرد. شنیده‌ام شمر وعده داده است که «دست» عباس(ع) را اگر به امان‌نامه «تن» بدهد قطع نخواهند کرد! کربلا -برای اهل اطلاعیه‌های صبح جمعه‌ای و خندیدن به ریش ملت- درس مذاکره است اما من امیدوارم عراقچی یک امسال را به احترام مردم غزه بی‌خیالِ تبریک سال نوی مسیحی به وندی شرمن یهودی شود! حضرات را ول کنید دوباره برمی‌گردند به مذاکره و رو به دوربین عکاسان قیافه می‌گیرند. «بگویید سـیـیـیـب...» سیب سوغات باغ برجام است؛ و آه که انگار آدمی‌زاد قرار است تا همیشه‌ی خدا فریفته‌ی سِحر سیب‌ باشد... سرم داغ کرده است در خیالم از خانه بیرون می‌زنم می‌روم کمی هوا تازه تنفس کنم ساحل دریاچه‌ی لوزان نوش جان سکه‌بگیرهای مذاکره‌چی؛ ما پاپتی‌ها و مستضعفین عالم قرارهای‌مان را سر پیچ «تنگه‌ی باب‌المندب» می‌گذاریم! اصلاً مچ می‌اندازیم ببینیم خدای ما بزرگ‌تر است یا ابعاد ناوهای آمریکایی! حقیقت ترور نمی‌شود؛ حاج‌قاسم تنها یکی از اعجازهای انگشت سلیمانی انقلاب است. این جنگی‌ست که شما شروع کرده‌اید ولی پایانش با ماست... چشمم را می‌بندم صدای دخترکی را می‌شنوم که از زیر آوارهای «زادگاه مسیح» کریسمس را تبریک می‌گوید و دعا می‌کند که «بابادوئل‌های مسیحی» در شب سال نو به یهودی‌ها خمپاره هدیه ندهند! دلم شبیه عقیق سرخ یمنی خون است دست روی دلم نگذارید... عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔴@yahyaei_m
مترسـانیـدمان از مـرگ، ما پیغـمبر مرگیــم خدا با ما که دلتنگیم سرسنگین نخواهد شد ⚫️@yahyaei_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این هم روزگار ما. پَسین پنج‌شنبه‌ای به جای این‌که برای شادی اموات فاتحه بفرستیم، باید بشینیم و فحش خیرات این مردک کنیم. ای مرده‌شور خودت و تحلیل‌هات رو ببرن که فامیلت از قیافه‌ت زشت‌تره. میگه اسرائیل نمیاد مردم بی‌گناه رو ترور کنه! ابله پس کدوم حیوانی در غزه بیست‌هزار آدم بی‌گناه رو در سه ماه کشته؟! چقدر حال بهم‌زن و حقیرید آخه... نقل کردند: به افراد توی تیمارستان گفتند کدوم‌تون از همه عاقل‌تره. گفتند: اونی که اونجا با زنجیر بستنش! حکایت این جماعت اپوزیسیون همینه. عاقل و استاد دانشگاه‌شون صادق زیباکلام بود که نهایتاً دم غروب باید با زنجیر ببندنش. وای به حال مابقی! 🔴@yahyaei_m
نمی‌دانم وظیفه‌ی کدام مَلکِ مقرّبی‌ست که تن‌پوش‌های پرنیان بهشتی را به اهالی روضه‌ی رضوان تقدیم کند و بالانشین‌ها را با پرده‌ای از حریر و ابریشم بپوشاند. ولی به هر کدام که هست برسانید که از میان ما دختری به آسمان رسیده که گیسویش را شعله‌های تکفیر سوزانده است و بال و پرش زخمیِ ساچمه‌های انتحاری‌ست. دختری که گوش‌واره‌ای قلبی دارد و کاپشنی به رنگ صورتی... کفش‌هایش را یحتمل در ازدحام گم کرده است. دختری که لطافت دست‌های کوچکش تنه به پرهای ملائک می‌زند. بگویید فرشته‌ها بال‌های‌شان را فرش راهش کنند ما عمری‌ست از این‌که دخترهای‌مان پابرهنه راه بروند واهمه داریم. و «گوش‌واره» که بی‌هیچ کلامی خودش یک روضه‌ی مکشوف است... بسپرید بهشت را با بادکنک‌های صورتی تزیین کنند و کاپشنی را با همین رنگ از جنس حریر بهشت برای میهمان کوچک عرش سفارش دهید تاریخ تولدش را نمی‌دانم ولی گمان می‌کنم با بنت‌الحسین(ع) هم سن و سال باشند. اسمش هم «ریحانه‌» است دختر ایران... عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔴@yahyaei_m
ماشینم را شستم. باران آمد... 😄
علامات ظهور کیست از سمت یمن پیدا؟! که می‌بینم به هر سو لاله‌ی خونین‌کفن پیدا سواران که‌اند اینان خدایا پشت دروازه؟! اُویسانند هر سو بر افق‌های قَرَن پیدا کدامین کشتی موعود بر ساحل فرود آمد؟ ببین شوری دگرگون را به بحر تَن تَتَن پیدا دلم را نذر چشمش کاش پی در پی بسوزاند که خواهد شد عیار این سپند از سوختن پیدا به قول موبدان "هوشیدر زرتشت" می‌آید شکوه اوست حتی در اساطیر کهن پیدا شهادت‌نامه‌ام دارد ورق‌گردانی‌ای پنهان غبار ذوالجناح اوست از خاک یمن پیدا... 🟢@yahyaei_m
بیچاره شاعر، خسته شاعر، دربه‌در شاعر از کــولی شب‌گـــرد شهـــر آشفـــته‌تر شاعر 🟢@yahyaei_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیــعه را از شــما هــراســی نیست شیــعه آنــی که می‌شـناسی نیست پر کشیدن ز دام‌شان سخت است شیعه‌ها انتــقام‌شان ســخت است 🔴@yahyaei_m
مدتی‌ست کم کار شده‌ام. شعر را می‌گویم. من هم مثل خیلی‌های دیگر گاهی مشغله دارم و گاهی مشغول روزمرگی می‌شوم. (روزمرّه‌گی یا روزمرْگی؟! فرقی هم دارند مگر؟!) علی‌ای‌حال واژه‌ها مدام توی ذهنم رژه می‌روند. مغزم به یک پادگان آموزشی شبیه است که سربازها در آن اجازه‌ی راه رفتن ندارند؛ فقط بدو رو و ضربه‌چهار! گاهی هم کلمات خشم شب می‌زنند و خوابم را آشفته‌تر می‌کنند. چه می‌شود کرد؟! بَـــ‌ شریم! امیدوارم و دعا کنید این حال و احوال، خلسه باشد، نه خواب‌زمستانی! فی‌الحال این چند بیت را قبول کنید تا بعد... بی‌چاره شاعر؛ خسته شاعر؛ در‌به‌در شاعر از کولیِ شبگردِ شهر آشفته‌تر، شاعر یک مرد با یک کوله‌بار از حرفِ ناگفته یک ردپای مانده در برفِ گذر، شاعر صحرایی از اندوهِ انسانِ معاصر پُر دریایی از آرایه‌های شعله‌ور، شاعر صبحی به سمت ناکجای قصه خواهد رفت با شروه‌ای پیچیده در کوه و کمر، شاعر باید چه می‌گفتم؟ جواب پرسش‌ات سخت است پرسیدی از من: «کیستی؟» من؟! -مختصر- شاعر! 🟢@yahyaei_m
نشسته‌ام به در نگاه می‌کنم... 😐
طبعی که نپرداخت به نام تو تلف شد بر خاک نوشتند «عـلــی» درّ نجـف شد عیدتون مبارک 🟢@yahyaei_m
🔻 مدتی‌ست که شب‌ها در آینه به خودم خیره می‌شوم و به این فکر می‌کنم که «شام آخر» تابلوی نقاشی داوینچی‌ست یا حکایت یهودا را باید از رد خون‌های ریخته بر زمین و سقف‌های بی‌دیوار شهری در حوالی آسمان جست‌و‌جو کرد که کودکانش شب هنگام (به وقت مهمانی موشک‌ها و رقص نور بمب‌های فسفری که هدیه‌ی کریسمس «بابادوئل» است) درست مثل مسیح -صبور و سخاوتمند- نان‌های خشک سفره‌ و «شام آخر» خود را با مرگ قسمت می‌کنند... و زندگی مگر چیست جز همین بازی و بازیچه کردن مرگ؟! کیست که نداند ما به مرگ آشناتریم تا مرگ به ما؛ و همین است که کوچه‌ پس‌کوچه‌های آخرالزمان را به مقصد رهایی پرسه می‌زنیم. دیروز حوالی میدان رئیس‌علی یک نفر از من پرسید: - «خانه‌ی دوست کجاست؟!» گفتم: امتداد دست رئیس‌علی را بگیر و برو تا آن طرف دریا آن‌جا شهری‌ست که اهالی‌اش زیتون را با نخل پیوند زده‌اند! شهری که در آن فراعنه‌ در لباس بنی‌اسرائیل ظهور کرده‌اند تا اجساد فرزندان قوم موسی را یکی یکی در تابوت عهد بگذارند. آن‌جا کلیم الله را بالای یک تپه می‌بینی که رو به یمن ایستاده است و با کنایه از خدا می‌پرسد: یادم نیست؛ فرعون در نیل غرق شده است یا تنگه‌ی باب‌المندب؟! عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔻@yahyaei_m
از شما می‌پرسم: فرعون در نیل غرق شده است یا تنگه‌ی باب‌المندب؟! 🔻@yahyaei_m
قصه‌های‌مان به سر نمی‌رسند شــهر در تصــرف کــلاغ‌هــاست 🔴@yahyaei_m