بعد صداى مادر را شنيدم : عزيزم، حالت خوب است؟
بىاختيار گريهام گرفت، گفتم : مادر خوبى؟
گفت : آره عزيزم، الحمدلله.
مادرم در حالى كه صدايش مىلرزيد گفت : عزيزم، ديشب كجا بودى؟
بعد گريه افتاد و ادامه داد، راست بگو ديشب كجا بودى؟
اشكم را پاك كردم و گفتم : خدمت آقا.
و ديگر گريه امانمان نداد نه من را و نه مادر را... .
🌼یــــوســــف زهـــــرا(س)🌼:
#قسمت_آخر
#مینمال_مهدوی