💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_75
آیه تند تر از همیشه حیاط بیمارستان را طی میکند. دیرش شده بود و خوب میدانست
نگاهی به ساعتش انداخت و پا تند کرد. دومین روزی بود که به بخش جدید آمده بود و اصلا
دوست نداشت پیش همکاران جدیدش آدمی بی نظم جلوه کند!
لباسهایش را عوض کرد و تند و با عجله به سمت ایستگاه پرستاری رفت. مریم متعجب نگاهش
کرد و گفت: چت شده آیه؟
سرش را از روی پرونده ها برداشت و گفت: چم شده؟ دیر رسیدم دارم کارامو میکنم
هنگامه خندان میگوید: خب بابا توام! حالا نیم ساعت دیر شده دیگه آروم باش...
آیه چیزی نمیگوید و لیست دارو ها را بالا پایین میکند.
خانم صفری سرپرستار بخش با سلامی به
آیه نزدیک میشود و میگوید: وظیفه شناسی یعنی این خانما!واسه نیم ساعت هول کرده!
آیه تنها لبخندی میزند و کمی آرام تر از قبل به کارش ادامه میدهد. برایش کمی عادت کردن به
این فضا سخت بود. اما میدانست باید خودش را با این فضا وفق دهد. اینکه کنار بیاید و از شنیدن غرغرهای حتی به ناحق آدم بزرگ های اینجا لذت ببرد! این را پیشتر اعتراف کرده بود که وقت گذراندن میان بچه های معصوم و مظلوم بخش اطفال بدعادتش کرده بود و اندکی زندگی میان آدم بزرگها و دنیای خشنشان را فراموش کرده بود.
نفس عمیقی کشید و به اتاق بیماران سر زد و خودش را برای یک روز خسته کننده آماده کرد.....
دستی به گردنش کشید و آرام آن را ماساژ داد و آخ کوچکی گفت. واقعا روز خسته کننده ای را
سپری کرده بود. بی حال یکی از صندلی های کافه داخل بیمارستان را بیرون کشید و روی آن
نشست .کیک و چای داغی را سفارش داد و بعد از رفتن گارسون سرش را روی میز گذاشت.
آیین والا کمی آن سو تر شاهد حرکات آیه بود. اینکه در هر حالتی حتی اوج خستگی سعی داشت وقار حرکاتش را حفظ کند واقعا جالب بود! درست از روز اولی که این دختر را دیده بود اعتراف کرده بود شبیه یک معمای ساده اما پیچیده است!
از جایش بلند شد و صندلی روبه روی آیه را بیرون کشید اما آیه متوجه نشد. نگاهی به مقنعه و مانتو ی سفید آیه انداخت. تازگی ها خیلی کنجکاو شده بود بداند موهای این دختر که مدام سعی دارد پنهانش کند چه رنگی میتواند باشد؟
#نویسنده_نیل2(کوثر_امیدی)
هدایت شده از حنین🌙
گࢪد ھم جمع شدھ ایم ٺابا یاࢪے خدا و ڪمڪ ھم، از زمینھ سازان ظھوࢪحجٺ اݪھے باشیم...انشاءالله...
@kahfoulvara✨
#بهوقتعاشقے ❤️
السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ العسکری💜🌿
السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ، یا صاحبَ الزمان🌼💗🥀
و رحمة الله و برکاته🌙🙃✋🏻
التماس دعا...
#حال_خوب😊
هدایت شده از حنین🌙
میگُفت:
وقتےهمہچے
واستتیرھوتآرمیشھ
خداروباایـناسـمصـدابـزن
یـانورَکُلِّنور✨🌱
✍ دست نوشته شهیدی
برسنگ مزارش :
"هیچ بدنی درمقابل آنچه روح اراده
آن را می کند ناتوان نیست!″
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
•°{@yamahdifatemeh3131}°•
نـورا✨☁️
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠 💟 #عقیق_75 آیه تند تر از همیشه حیاط بیمارستان را طی میکند. دیرش
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_76
آیه سرش را بلند کرد و بعد از چند لحظه چشمهایش را باز کرد. از دیدن آیین درست روبه رویش چشمهایش گرد شد. آیین لبخند زنان قهوه اش را نوشید و بعد گفت:
_سلام خانم (شما)
آیه قدری گیج نگاهش کرد! آیین با همان لبخند روی لب میگوید: خودتون گفتید شما
(شمایید) اشتباه صداتون کردم؟
آیه قدری اخمش را توی هم میکند و آیین نام این حرکت را (مثلا من مغرورم) میگذارد! میل
شدیدی به خواباندن مچ (پارسا بازی های) دختر روبه رویش را در خود حس میکرد. آیه خیره به
کراوات سرمه ای رنگ مرد روبه رویش جوابش را داد: سلام
همان موقع گارسون کیک و چایش را آورد.آیه واقعا دلش میخواست بی هیچ مزاحمی و با لذت کیک و چایش را در سکوت بخورد و خستگی در کند اما با وجود میهمان ناخوانده این امکان را به او نمیداد. آیین خیره به سفارش آیه به گارسون گفت: برای منم از سفارش خانم بیارید.گارسون چشمی گفت و آیه فکر کرد چه بعد از ظهر مسخره ای!
آیین خیره به او گفت: تو بخش اطفال ندیدمتون خانم سعیدی!
خب این خوب بود که دیگر آن اصطلاح مزخرف خانم شما! را استفاده نمیکرد. خیره به تک حباب
روی چایش جواب داد: منتقل شدم بخش بزرگ سالان ابروی آیین بالا پرید و گفت: که اینطور .حدسشو میزدم. به نظر من هم که کاری خوبی بود هم برای شما خوب شد هم بیمارستان
آیه جرعه ای از چایش را نوشید و با خود گفت: واقعا نظر آیین والا چقدر میتواند مهم باشد؟
سفارش آیین هم آمد و آیه کلافه کمی در جایش جابه جا شد.آیین نگاهی به آیه انداخت و گفت:
همیشه اینقدر ساکتید؟
آیه داشت عصبی میشد!حرف بی خود زدن آنهم با یک مرد غریبه از جمله رفتار هایی بود که به
شدت از آن بدش می آمد.
_سعی میکنم همونقدری که لازمه حرف بزنم
و امیدوار بود که آیین والا منظورش را بفهمد!آیین پوزخندی میزند و تکه ای از کیک میخورد و با خود اندیشید کیک و چای کمی کج سلیقگی در انتخاب نیست؟!
آیه نگاهی به ساعتش کرد و آیین پرسید:شیفت هستید؟
نه کوتاهی گفت و بازهم به چایش خیره شد. آیین حوصله اش از این تلگرافی حرف زدن آیه
داشت سر میرفت به همین خاطر بی ربط پرسید:
_آیه یعنی چی؟
آیه از حاشیه متنفر بود!از بحث های حاشیه ای هم!
صبورانه جواب داد: یعنی نشانه...
آیین قدری روی صندلی جابه جا شد و گفت: نشانه؟ چه جالب! نشانه ی چی؟
_شما قرآن خوندید؟
آیین جدی گفت: نه!
_خب آیه دوجور معنی داره .یه معنی عام یه معنی خاص. معنی عامش میشه نشانه.... هر نشونه ای که آدمو یاد خدا بندازه و از خدا باشه. میتونه هرچی باشه. آسمون .دریا یا یه گل زیبا. هرچیزی که با دیدنش یاد خدا بیوفتی! و معنای خاصش میشه جمال خدا تو قرآن.
#نویسنده_نیل2 (کوثر-امیدی)