#تلنگرانه
#ویروس_بیحجابی
#ویروس_کرونا
دوستان تا حالا دقت کردین #ویروس
کرونا و بدحجابی چقد شبیه همند؟
شما وقتی #ماسک نزنید، ویروس
واگیردار به همه سرایت میکند و بقیه رو هم آلوده میکنید و این حق النّاسه، یعنی شما باید ماسک بزنید تا عامل #آلودگی فردی به ویروس شما نباشید❗️
✖حالا بد حجابی هم 🙎🏻♀️👠💄 یه نوع ویروسه❗️
👌که اگر #چادر رو با #ماسک مقایسه کنیم، میبینیم همونطور که ماسک جلوی ویروس رو میگیره، چادر هم جلوی #ویروس بدحجابی و #گناه شهوت رو میگیره...
یعنی به خاطر بی حجابی شما مردی به #گناه نمی افته و توقعش نمیره بالا که این از خانم خودم جذابتره و اندامش خوبه و خوشگلتره و آمار #طلاق هم میاد پایین...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@iafatemeh1280
#اخرایامساله...
دیگه باید کم کم با قرن۱۳۰۰ #خداحافظی کنیم...
قرن ۱۵۰۰ ماها شونصد تا کفن پوسوندیم:\💔
(سر #کین داری ای چرخ)...
بگذریم...
اقا...خودمونیم...
بریم بشینیم جلو اینه...
یه #دودوتا #چهارتا بکنیم..
به قول حاجی ببینیم #دخلوخرج کارای امسالمون با هم میخونده یا نه...
ببینیم چیکار باید میکردیم که نکردیم
چیکارا نباید میکردیم که کردیم...
حرفامون
رفتارامون
قضاوتامون
نگاهامون
گوش دادنامون
اذیت و ازار کردنامون
کارای خوب یواشکیمون
کارای خوبمون+هوار زدنامون:\\\
خلاصع که ببینیم #چیکارهبودیم....
یه حساب سر انگشتی هم که بکنیم تکلیف سال دیگمون #روشنه!!
(از یه لونه دوبار گزیده نشیم)...
پاشیم بریم صورتمونُ بزاریم
کف #پای حاج خانوم؛حاج اقا...
یا اگه نیستن بزاریم روی سنگ مزارشون
بگیم #دمتونگرم که یه سال دیگه هوامونو داشتین...
اگه #صد سال دیگه هم تلاش کنم یه لحظه از محبتاتون غیر قابل #جبرانه...
اگه #اهل و #عیال داری
پاشو برو از اونام #حلالیت بطلب...
آدمیزاده دیگه...یهو یه جایی...یه حرفی..رفتاری...جلوهمسایه ایی؛ دوستی اشنایی؛غریبه ایی هر چی اصن...
اونوقت یه #دلی...
اگه #شکسته باشه...#آبرویی رفته باشه..
بیخبر یا با خبر #دِینش به گردمونه...
خلاصش اینکه...
با بارِ #سنگین نریم به استقبال سال بعد
هر چی هست #سروسامون بدیم...
اگه هر کدومامون تو هر جایگاه و مکانی که هستیم #نَشتی های خودمونو بگیریم...
#امسالسالظهوراقاستانشاءالله:)
باشه که خدا بگه دمت گرم بنده من درسته #گندکاری زیاد داشتی...
ولی خب اخر سالی همین که به دلت افتاده بارتو #سبک کنی...
امسال سالتُ #احسنالسنة و حالتُ #احسنالحال میکنم...
و در اخر اینکه...
مارم حلال کنید..
اگه چرت و پرتی...
حرف بیجایی...
پر حرفی...
کم حرفی...
کم کاریی...
خلاصه هر چی...
از جانب ما بوده لطف کنید #حلال کنید:)!!
سر سال تحویل هم سفت و سخت دعا کنید انشاءالله اگر #صلاحه
به تک تک ارزوی های مشتیتون #برسید!!
(اولیشهمظهوراقاانشاءالله)
#کربلا باز بشه بریم یه دل سیر بین #الحرمین بشینیم...
خدا سایه #بزرگترامونو مخصوصا #رهبر عزیزمونو رو سرمون #مستدام نگه داره...
دشمنامون(چه داخلی چه خارجی)اگه قابل #هدایتن خدا #هدایتشون کنه...اگه قابل هدایت #نیستن خدا هر چه سریعتر #منقرضشون کنه...
اوضاع #دل و #زندگی مردممون #خوب بشه...
ظلم و ستم تو هر جای دنیا هست ریشه کن بشه..
سفره ها و زندگی ها پر برکت...
دفترای #طلاق و پله های دادگاه #خلوت بشه...
تکیامون #دوتایی بشن
دوتاییامون سه تایی بشن
سه تاییامون چهارتایی بشنو به همین ترتیب
هِی نسل #شیعه حیدری زیاد بشه...
بیکارامون #کار دار بشن...
کاردارای بی عرضمون #هدایت بشن..
جاده خاکی زده هامون بیان تو #جاده...
بد اخلاقامونو خدا #اخلاق بده...
بی معرفتامونم #معرفت...
خدایا مارو به #خودمون #بشناسون...
خودت #پسندمون کن...
اگه لایق شدیم اونجور که باید
#تهِقصه #شهید مون کن:)
خلاصع که#انشاءالله امسال پر از اتفاقای
#خوب و پر #برکت باشه...!!
((والله یعلم ما فی قلوبکم))
#التمس_دعا
@iafatemeh1280🌸🌿🌼🍃
:
✍ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_پانزدهم
💠 صورت بزرگ مرد زیر حجم انبوهی از ریش و سبیل خاکستری در هم رفت و به گریههایم #شک کرده بود که با تندی حساب کشید :«چرا گریه میکنی؟ ترسیدی؟»
خشونت خوابیده در صدا و صورت این زندانبان جدید جانم را به لبم رسانده بود و حتی نگاهم از ترس میتپید که سعد مرا به سمت خانه هل داد و دوباره بهانه چید :«نه ابوجعده! چون من میخوام برم، نگرانه!»
💠 بدنم بهقدری میلرزید که از زیر چادر هم پیدا بود و دروغ سعد باورش شده بود که با لحنی بیروح ارشادم کرد :«شوهرت داره عازم #جهاد میشه، تو باید افتخار کنی!»
سپس از مقابل در کنار رفت تا داخل شوم و این خانه برایم بوی #مرگ میداد که به سمت سعد چرخیدم و با لبهایی که از ترس میلرزید، بیصدا التماسش کردم :«توروخدا منو با خودت ببر، من دارم سکته میکنم!»
💠 دستم سُست شده و دیگر نمیتوانستم روی زخمم را بگیرم که روبنده را رها کردم و دوباره خون از گوشه صورتم جاری شد.
نفسهایش به تپش افتاده و در سکوتی ساده نگاهم میکرد، خیال کردم دلش به رحم آمده که هر دو دستش را گرفتم و در گلویم ضجه زدم :«بذار برم، من از این خونه میترسم...» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، صدای نکره ابوجعده از پشت سرم بلند شد :«اینطوری گریه میکنی، اگه پای شوهرت برای #جهاد بلنگه، گناهش پای تو نوشته میشه!»
💠 نمیدانست سعد به بوی غنیمت به #ترکیه میرود و دل سعد هم سختتر از سنگ شده بود که به چشمانم خیره ماند و نجوا کرد :«بذارم بری که منو تحویل نیروهای امنیتی بدی؟»
شیشه چشمانم از گریه پر شده و به سختی صورتش را میدیدم، با انگشتان سردم به دستش چنگ زدم تا رهایم نکند و با هقهق گریه قسم خوردم :«بخدا به هیچکس هیچی نمیگم، فقط بذار برم! اصلا هر جا تو بگی باهات میام، فقط منو از اینجا ببر!»
💠 روی نگاهش را پردهای از اشک پوشانده و شاید دلش ذرهای نرم شده بود که دستی #چادرم را از پشت سر کشید و من از ترس جیغ زدم. بهسرعت به سمت در چرخیدم و دیدم زن جوانی در پاشنه درِ خانه، چادرم را گرفته و با اخم توبیخم کرد :«از #خدا و رسولش خجالت نمیکشی انقدر بیتابی میکنی؟»
سعد دستانش را از حلقه دستانم بیرون کشید تا مرا تحویل دهد و به جای او زن دستم را گرفت و با یک تکان به داخل خانه کشید.
💠 راهرویی تاریک و بلند که در انتهایش چراغی روشن بود و هوای گرفته خانه در همان اولین قدم نفسم را خفه کرد. وحشتزده صورتم را به سمت در چرخاندم، سعد با غصه نگاهم میکرد و دیگر فرصتی برای التماس نبود که مقابل چشمانم ابوجعده در را به هم کوبید.
باورم نمیشد سعد به همین راحتی رهایم کرده و تنها در این خانه گرفتار شدم که تنم یخ زد. در حصار دستان زن پر و بال میزدم تا خودم را دوباره به در برسانم و او با قدرت مرا به داخل خانه میکشید و سرسختانه نصیحتم میکرد :«اینهمه زن شوهراشون رو فرستادن #جهاد! باید محکم باشی تا خدا نصرت خودش رو به دست ما رقم بزنه!» و من بیپروا ضجه میزدم تا رهایم کند که نهیب ابوجعده قلبم را پاره کرد :«خفه شو! کی به تو اجازه داده جلو #نامحرم صداتو بلند کنی؟»
💠 با شانههای پهنش روبرویم ایستاده و از دستان درشتش که به هم فشار میداد حس کردم میخواهد کتکم بزند که نفسم در سینه بند آمد و صدایم در گلو خفه شد.
زن دوباره دستم را کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، تحقیرم کرد :«تو که طاقت دوری شوهرت رو نداری، چطوری میخوای #جهاد کنی؟» میان اتاق رسیده بودیم و دستم هنوز در دستش میلرزید که به سمتم چرخید و بیرحمانه تکلیفم را مشخص کرد :«تو نیومدی اینجا که گریه کنی و ما نازت رو بکشیم! تا رسیدن #ارتش_آزاد به داریا، ما باید ریشه #رافضیها رو تو این شهر خشک کنیم!»
💠 اصلاً نمیدید صورتم غرق اشک و #خون شده و از چشمان خیس و سکوت مظلومانهام عصبی شده بود که رو به ابوجعده اعتراض کرد :«این لالِ؟»
ابوجعده سر تا پای لرزانم را تماشا کرد و از چشمانش نجاست میبارید که نگاهش روی صورتم چسبید و به زن جواب داد :«#افغانیه! بلد نیس خیلی #عربی صحبت کنه!» و انگار زیبایی و تنهاییام قلقلکش میداد که به زخم پیشانیام اشاره کرد و بیمقدمه پرسید :«شوهرت همیشه کتکت میزنه؟»
💠 دندانهایم از #ترس به هم میخورد و خیال کرد از سرما لرز کردهام که به همسر جوانش دستور داد :«بسمه! یه لباس براش بیار، خیس شده!» و منتظر بود او تنهایمان بگذرد که قدمی دیگر به سمتم آمد و زیر لب پرسید :«اگه اذیتت میکنه، میخوای #طلاق بگیری؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@yamahdifatemeh3131