eitaa logo
⁦🇵🇸🇮🇷⁩⁩⁦⁩⁦⁦منتظران مهدی🇮🇷⁦🇵🇸⁩
302 دنبال‌کننده
21هزار عکس
28.7هزار ویدیو
269 فایل
آیدی مدیر: @yamahdyadrekniii
مشاهده در ایتا
دانلود
9.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴دخترعموی شهید حججی در برنامه زنده شبکه سلطنت‌طلب غوغا به پا کرد! 🔻ماندانا حججی خطاب به فخرآور و اپوزیسیون: 🔹یکبار فراخوان بده، ببینیم چند نفر در همان ایالت آمریکا حاضرند زیر پرچم تو جمع شوند! 🌍 🌐 به عصــــای موســــی بپیوندید👇 🕎 @mosesom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شکنجه یک شهروند سوری توسط عناصر جولانی 🔹منابع سوری فیلمی منتشر کرده‌اند که نشان می‌دهد عناصر وابسته به جولانی که نام خود را نیروهای اداره عملیات نظامی گذاشته‌اند، یک شهروند سوری را به طرز وحشیانه‌ای مورد ضرب‌وشتم قرار می‌دهند. 🔹در ویدئوی دیگری، نیروهای جولانی به منازل مردم مخالف خود در منطقه حرستاالقنطره در غوطه شرق دمشق حمله می‌کنند. 🌍 🌐 به عصــــای موســــی بپیوندید👇 🕎 @mosesom
السلام علیک یا حجت الله فی ارضه ☘️✨:)
▪️گمراه ‌شد هر آنکه زِ این طایفه جداست ▪️هادی شـدی کـه پیـروِ حیدر شویم مـا «شهادت جانسوز امام هادی (ع) تسلیت🥀🖤»
«‏و أنَا أبحَثُ عنِّي؛ وَجَدْتُكَ یٰا مَہْدۍ..!» وهنگامی‌که‌درپیِ‌خودم‌بودم‌تــورایافتم... یا مهدی❤️‍🩹
. 🟢 فرزندان حضرت فاطمه (س) ابو هاشم جعفری می‌گوید: در زمان متوکل زنی مدعی شد که من زینب دختر فاطمه زهرا علیهما السّلام دختر پیغمبرم! متوکل به او گفت: تو زن جوانی هستی، با اینکه از زمان پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم سالها می‌گذرد. گفت: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دست بر سرم کشیده و دعا کرده است که هر چهل سال یک مرتبه جوانی به من برگردد! من تا کنون خود را به مردم معرفی نکرده بودم اما احتیاج مرا واداشت که خود را معرفی کنم. متوکل گروهی از اولاد علی علیه السّلام و بنی عباس و طایفه قریش را خواست و جریان او را به آنها گفت؛ چند نفر وفات حضرت زینب را در سال فلان روایت کردند. متوکل به او گفت: در مقابل این روایت، تو چه می‌گویی؟ گفت: روایت دروغی است، از خودشان ساخته اند. من از نظر مردم پنهان بوده ام! کسی مرگ و زندگی مرا نمی دانسته. متوکل به آنها گفت، غیر از این روایت دلیل دیگری دارید که این زن را مغلوب کنید؟ گفتند: نه. متوکل گفت: من از جدم عباس بیزار باشم اگر او را مانع از ادعایش شوم مگر با دلیل. گفتند: خوب است ابن الرضا (حضرت هادی علیه السلام) را احضار کنی شاید او دلیل دیگری غیر از این روایت داشته باشد! از پی آن جناب فرستاد و جریان آن زن را برایش نقل کرد. امام فرمود: دروغ می‌گوید، حضرت زینب علیها السّلام در فلان ماه و فلان روز از دنیا رفت! متوکل گفت: اینها نیز همین روایت را نقل کردند ولی من قسم یاد کرده‌ام که مانع ادعایش نشوم مگر با دلیل! امام فرمود: چیز مهمی نیست، دلیلی بیاورم که او را ملزم نماید و دیگران نیز بپذیرند. پرسید: چه دلیلی؟ فرمود: گوشت فرزندان فاطمه علیها السّلام بر درندگان حرام است. او را وارد گودال درندگان کن! اگر از فرزندان فاطمه علیها السّلام باشد درندگان به او کاری ندارند. متوکل به آن زن گفت: چه می‌گویی؟ گفت: او مایل است مرا به کشتن دهد، اینجا فرزندان امام حسن و امام حسین زیادند. هر کدام را مایلی پیش درندگان بفرست. در این موقع رنگ از چهره همه پرید. بعضی از دشمنان امام گفتند: می‌خواهد دیگری را با حیله به چنگ درندگان اندازد، چرا خودش نمی رود؟ متوکل نیز به این پیشنهاد اظهار تمایل کرد. چون میل داشت بدین وسیله امام از بین برود بی آنکه او در خونش دخالتی کرده باشد. رو به امام کرده و گفت: چرا خودتان نمی روید؟ فرمود: اگر شما مایل باشید می‌روم. گفت: بفرمایید. نردبانی آوردند و راه وارد شدن به محل درندگان را گشودند. شش شیر در آنجا بود. امام پایین رفت و میان شیرها نشست. آنها اطراف امام علیه السّلام را گرفتند، دست‌های خود را روی زمین پهن کرده، سر بر روی دست خویش نهادند. امام علیه السّلام دستی بر سر یکایک آنها کشید. به هر کدام اشاره می‌نمود که فاصله بگیرد و کنار برود، به سمتی که امام دستور داده بود می‌رفتند و در مقابل امام ایستادند. وزیر متوکل به او گوشزد کرد که این کار بر ضرر تو است، بگو قبل از اینکه جریان منتشر گردد از آنجا خارج شود. متوکل گفت: ما نظر بدی درباره شما نداشتیم، منظورمان این بود که فرمایش شما ثابت شود. اکنون خوب است بالا بیایید. امام از جای حرکت کرد و نزدیک نردبان آمد. شیرها اطرافش را گرفتند و خود را به لباسهای ایشان می‌مالیدند. همین که پای بر اولین پله نردبان گذاشت، اشاره کرد برگردید. همه رفتند. ایشان بالا آمد و فرمود: هر کسی مدعی است فرزند فاطمه زهرا علیها السّلام است میان این درنده‌ها برود. متوکل رو به آن زن کرده گفت: پایین برو. زن شروع به التماس نموده و گفت: من به دروغ گفتم دختر فلان کس هستم! از فقر و تنگدستی این ادعا را کردم. متوکل گفت او را میان درنده‌ها بیاندازید ولی مادرش درخواست کرد که آن زن را ببخشد. 📔 الخرائج و الجرائح: ج۱، ص۴۰۶ 🔰 @DastanShia
. ✨ امام هادی علیه السلام ابو هاشم جعفری می‌گوید: متوکل قصری داشت که دارای پنجره‌های مختلف بود. از هر طرف که خورشید می‌تابید، پرنده‌های خوش آواز را در آنجا قرار می‌داد. روز در همین قصر می‌نشست و از سر و صدای پرنده، نه حرف کسی را می‌شنید و نه کسی حرف او را می‌شنید؛ ولی وقتی امام علی النقی علیه السّلام وارد می‌شد همه پرنده‌ها ساکت می‌شدند به طوری که صدایی از آنها شنیده نمی شد تا وقتی امام خارج می‌شد. همین که ایشان از درب خارج می‌شدند، باز پرنده‌ها شروع به خواندن می‌کردند. گفت: متوکل چند کبک در باغ داشت. روی ایوان در بلندی می‌نشست و آنها را به جنگ یکدیگر می‌انداخت و از تماشای آنها می‌خندید؛ ولی وقتی حضرت امام علی النقی علیه السّلام وارد این مجلس نیز می‌شد کبک‌ها به دیوار می‌چسبیدند و از جای خود تکان نمی خوردند تا امام علیه السّلام خارج می‌شد؛ همین که می‌رفت، دوباره به جنگ می‌پرداختند. 📔 الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۴۰۳ 🔰 @DastanShia
. 🍃 سپاه ملائکه روایت شده که متوکل یا واثق یا غیر این دو، به سپاهیانی که تعداد آنها نود هزار سواره از ترک‌های ساکن سامرا بودند دستور داد، هر کدام توبره اسب خود را از خاک قرمز پر کنند و بیاورند در وسط بیابانی روی هم بریزند؛ این کار را کردند. وقتی مثل یک تپه بلند شد، نام آن را تل المخالی نامید. بالای تپه رفت و حضرت هادی علیه السلام را نیز خواست. به آن جناب گفت: شما را خواستم تا تعداد سپاه مرا مشاهده کنی. او دستور داده بود، سپاهیان غرق در اسلحه، با کلاهخود و زره، به عالی ترین صورت و با کمال هیبت و اهمیت از کنار تپه عبور کنند و منظورش ترسانیدن کسانی بود که احتمال می‌داد بر او بشورند. از همه بیشتر از امام هادی علیه السّلام ترس داشت که مبادا یکی از خویشاوندان را امر کند که بر او قیام نمایند. امام ابو الحسن هادی علیه السّلام فرمود: میل داری من هم سپاه خود را به تو نشان دهم؟ گفت: آری. امام علیه السّلام دعا کرد؛ ناگهان متوکل دید، در میان آسمان و زمین، از مشرق تا مغرب، فوج‌هایی از ملائکه غرق در سلاح پر کرده اند. بر روی زمین افتاد و بیهوش شد! وقتی به هوش آمد، امام علیه السّلام فرمود: ما در دنیا با تو سر ستیز نداریم. ما مشغول به امر آخرت هستیم. از گمانی که برایت پیدا شده نترس. 📔 الخرائج و الجرائح: ج۱، ص۴۱۳ 🔰 @DastanShia
. ♦️ امام هادی (ع) در سامرا متوکل عباسی، امام هادی علیه‌السلام را به مأموریت یحیی بن هرثمه از مدینه به سامرا آورد و در همان شهر ماند تا از دنیا رحلت نمود. روزی که حضرت با یحیی بن هرثمه وارد سامرا شد. در کاروانسرای گدایان به امام علیه السلام جای دادند. صالح بن سعید می‌گوید: روزی که امام هادی علیه السلام وارد سامرا شد خدمت آن حضرت رسیدم. عرض کردم: فدایت شوم این ستمگران سعی می‌کنند به هر وسیله که هست نور شما را خاموش سازند و نسبت به شما اهانت کنند، تا آنجا که شما را در این مکان پست که کاروانسرای فقر است، جای داده اند. در این وقت امام علیه السلام با دست به سویی اشاره کرد و فرمود: این جا را نگاه کن ای پسر سعید! ناگاه باغ‌های زیبا و پر از میوه و جوی‌های جاری و خدمت گزاران بهشتی همچون مرواریدهای دست نخورده دیدم، چشم هایم خیره شد و بسیار تعجب کردم. امام فرمود: ما هر کجا باشیم این وضع برای ماست، ای پسر سعید! ما در کاروانسرای گدایان نیستیم. 📔 بحار الأنوار: ج۵٠، ص١٩٩ 🔰 @DastanShia
. 🦋 فرشتهٔ نجات! شخصی از یوسف بن یعقوب، پیش متوکل، سخن چینی کرد. متوکل دستور داد برای مجازات احضارش کنند. یوسف نذر کرد: اگر خداوند او را به سلامت به خانه‌اش برگرداند و از متوکل آسیبی به او نرسد، صد اشرفی به حضرت امام هادی علیه السلام پرداخت نماید. در آن موقع، خلیفه حضرت را از حجاز به سامرا آورده و خانه نشین کرده بود و از لحاظ معیشت در سختی به سر می‌برد. یوسف همین که به دروازهٔ سامرا رسید با خود گفت: خوب است قبل از آنکه پیش متوکل بروم، صد دینار را خدمت امام (علیه السلام) بدهم، اما چه کنم که منزل امام (علیه السلام) را نمی شناسم و از طرف دیگر، متوکل هم ملاقات با ایشان را قدغن کرده، کسی نمی‌تواند به خانهٔ حضرت برود. در این موقع، به خاطرم رسید که مرکبم را آزاد بگذارم، شاید به لطف خداوند - بدون پرسش - به منزل حضرت برسم. چون مرکب را به اختیار خود گذاشتم. از کوچه و بازارها گذشت تا بر در منزلی ایستاد. هرچه سعی کردم، حرکت نکرد و از آنجا رد نشد. از کسی پرسیدم: خانه از کیست؟ گفت: منزل ابن الرضا امام رافضیان است! این حادثه را نشانی بر عظمت امام (علیه السلام) دانستم. در این حال، غلامی از اندرونی خانه بیرون آمد و گفت: یوسف بن یعقوب تو هستی؟ گفتم بلی! گفت: پیاده شو! پیاده شدم. مرا به داخل خانه برد. با خود گفتم: این دلیل دوم بر حقیقت این بزرگوار، که غلام، ندیده مرا شناخت! سپس گفت: صد اشرفی را که نذر کرده بودی به من بدهید. با خود گفتم: این هم دلیل سوم بر حقانیت آن آمد. مرا به داخل منزل برد. دیدم مرد شریفی نشسته است. فرمود: ای یوسف آیا آن قدر دلیل ندیدی که اسلام اختیار کنی؟ گفتم: به اندازهٔ کفایت دیدم. فرمود: هیهات! تو مسلمان نمی‌شوی، ولی فرزند تو اسحق، مسلمان و شیعه خواهد شد. ای یوسف! مردم خیال می‌کنند محبت و دوستی‌شان به ما فایده ندارد، به خدا سوگند چنین نیست. هر که به ما محبتی نماید بهره‌اش را می‌بیند، چه از اهل اسلام و چه غیر اسلام. آسوده خاطر پیش متوکل برو و هیچ تشویش نداشته باش! چون وقتی تو وارد این شهر شدی، خداوند ملکی را مقرر ساخت تا تو را به اینجا بیاورد و این حیوان که تو را آورد در آخرت داخل بهشت خواهد شد. طبق فرمودهٔ امام (علیه السلام)، پسر او اسحق، مسلمان و شیعه شد. 📔 بحار الأنوار: ج۵٠، ص۴۴ 🔰 @DastanShia
6.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.زندان امام هادی علیه السلام 😔 (ع) 🥀 بر_شیعیان_جهان_تسلیت_باد🏴 «اَلَّلهُم‌عجِّل‌‌لِوَلیِڪَ‌‌الفرَج»