eitaa logo
مقتل/کامل الزیارات : یارالی آقام
451 دنبال‌کننده
336 عکس
41 ویدیو
13 فایل
الله 🔸یارالی یعنی مولای ما حسین، که جسمش پر از زخم بود 🔸یارالی واژه ای آذری است که به معنی کسی است که بر جسمش زخم فراوان دارد و... کانال های ما: حسینی، محبتی : @azizamhosen مقتل ، روضه: @yaraliagham علمی،حدیثی: @qalalsadegh135
مشاهده در ایتا
دانلود
ا ﷽ ا /۱۱۷ 🔸حضرت امام حسین علیه السلام 🔸حضرت سکینه سلام الله علیها 🔸 حضرت رقیه سلام الله علیها 🔸🔶《اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ الْحُسَیْنِ(علیه السلام) الشَّهیدِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ(سلام الله علیها) سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ》🔶🔸 ✅در برخی نقلها آمده است که حضرت سکینه(سلام الله علیها) و حضرت رقیه(سلام الله علیها) دو دختران امام حسین(علیه السلام) بعد از شهادت ایشان، هنگامی که پدرشان را مشاهده کردند، ابتدا نشناختند و حضرت زینب(سلام الله علیها) و دیگران امام حسین(علیه السلام) را برای ایشان به نوعی معرفی کردند. 1⃣حضرت سکینه(سلام الله علیها) : در روز عاشورا، هنگام شهادت امام حسین(علیه السلام)، زنان حرم شيون كنان از خیمه خارج شدند. در این هنگام، سکینه(سلام الله علیها) خود راهی قتلگاه شد و وقتی نگاهش به بدن مطهر امام حسین(علیه السلام) افتاد، عرضه داشت : 📋《عَمَّتِي! هَذَا نَعْشُ مَنْ؟》 ♦️عمّه جان! این پیکر کیست؟ زینب کبری(سلام الله علیها) فرمود : 📋《هَذَا نَعْشُ أَبيِکَ اَلحُسَينِ(علیه السلام)》 ♦️اين پیکر پدر بزرگوارت حسين‌(علیه السلام) است.(۱)  2⃣حضرت رقیه(سلام الله علیها) : در شام، از بچه های كوچك، شهادت پدرشان را مخفی می كردند و به آن ها می گفتند پدرتان به مسافرت رفته است. بر همین وضع بود تا یزید آن ها را به منزلی در نزدیکی خود منتقل نمود. امام حسین(علیه السلام) دختر کوچکی داشت که چهار سال بیشتر نداشت، شبی از خواب بیدار شد وگفت : 📋《أَین‏َ أَبِی‏ الحُسَین‏ِ(علیه السلام)؟》 ♦️پدرم حسین(علیه السلام) کجاست؟ 📋《فَإنِّی‏ رَأَیَتُه‏ُ السَّاعَةَ فِی‏ المَنَام‏ِ مُضطَرِبَاً شَدِیدَاً》 ♦️من اکنون او را در خواب دیدم! وقتی زنان این‌ سخن را شنیدند گریستند و کودکان دیگر هم، صدا به شیون بلند کردند. هنگامی که یزید از این امر مطلع شد، دستور داد سر مبارک امام حسین(علیه السلام) نزد دخترش در خرابه ببرند. سپس سر مطهّر را آوردند و در دامن دخترش نهادند و رقیه(سلام الله علیها) تا نگاهش به سر مبارک پدر افتاد، گفت : 📋《عَمَّتِي! هَذَا رَأسُ مَنْ؟》 ♦️عمه جان! این سرِ کیست؟! آنان گفتند : 📋《هَذَا رَأس‏ُ أَبيِکَ اَلحُسَينِ(علیه السلام)!》 ♦️این سر پدرت حسین(علیه السلام) است!(۲) {وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ} 📝شعر : دیـدم به خـواب شمع خرابه شدی پدر گفتم : چگـونه بی‌ تو شبم را سحر بُوَد؟ گفتی : قرار آخر من با تو امشب است بابا برای وصل تو، چشمم به در بُوَد روزی به روی دوش عمو بود جای من حالا به خاک سرد خـرابه ست منزلم حـرف نگـفـته با تو بـسی داشتـم ولی دیـدم سر تو را و سخـن مانْـد در دلـم حالا که بر لبت اثر از خیزران نشست در راه عشق من لب خود می‌کنم کبود موی سرم چو موی تو، آتش گرفته است دختر ندیده‌ام که شبیه پدر نبود عمه ز راه رفـتن من گـریه می‌کند خیلی شبیه مـادر پهلو شکـستـه‌ام بابا بـیـا و هـمره خـود دخـتـرت ببر از دردِ زنده ماندن بعد از تو خسته‌ام او با کـمک ز عـمّه دگـر راه می‌رود یک دختر سه ساله و افـتادگی چنین؟ لب را گذاشت بر لب بابا و جان سپرد پـایـان گـرفت قصه ی دلـدادگـی چـنین 👤وحید دکامین 📚منابع : ۱)موسوعة الإمام الحسين(ع) جمعی از محققان، ج۸، ص۱۵۷ ۲)کامل بهائی عمادالدین طبری، ج۲ منبع: اسناد المصائب حضرت سلام الله علیها حضرت سلام الله علیها حضرت علیه السلام •┈┈••✾••┈┈• @yaraliagham
ا ﷽ ا /۱۷۳ 🔸حضرت رقیه سلام الله علیها 🔹🔷《اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيِّدَتَنَا رُقَيَّةَ(سلام الله علیها)، عَلَيْكِ التَّحِيَّةُ وَاَلسَّلامُ》🔷🔹 ✅حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) می فرماید : 📋《غَسَلْتُ النَّبِیَّ(ص) فِی قَمِیصِهِ! فَکَانَتْ فَاطِمَةُ(س) تَقُولُ : أَرِنِی الْقَمِیصَ! فَإِذَا شَمَّتْهُ غُشِیَ عَلَیْهَا فَلَمَّا رَأَیْتُ ذَلِکَ غَیَّبْتُهُ》 ♦️وقتی پیامبر اکرم(ص) را غسل می دادم، پیراهن مبارک را به عنوان تبرک نگه داشتم. فاطمه(س) همواره از من می خواست که آن پیراهن را به نشان دهم. و هنگامی که آن را می بویید، بیهوش می شد و من هم وقتی این جریان را دیدم، آن پیراهن را از فاطمه(س) پنهان کردم.(۱) اما یه طفل سه چهار ساله ای هم هست که وقتی تو خرابه ی شام، بهانه ی پدرش رو کرد، سر بریده پدر رو روی دامن او گذاشتند. 🏴عمادالدین طبری می‌‌ نويسد که؛ در شام از بچه های كوچك، شهادت پدرشان را مخفی می كردند و به آن ها می گفتند پدرتان به مسافرت رفته است. بر همین وضع بود تا یزید آن ها را به منزلی در نزدیکی خود منتقل نمود. 📋《کان‏َ لِلحُسَین‏ِ(ع) بِنت‏ُ صَغیرَة لَها أربَع‏َ سِنین‏َ، قامَت‏ لَیلةً مِن‏ مَنامِها و قالَت‏ : أَین‏َ أبی‏ الحُسَین‏ِ(ع)؟》 ♦️امام حسین(ع) دختر کوچکی داشت که چهار سال بیشتر نداشت، شبی از خواب بیدار شد وگفت : پدرم حسین(ع) کجاست؟ 📋《فَإنِّی‏ رأیَتُه‏ُ الساعةَ فی‏ المَنام‏ِ مُضطَرِباً شَدیداً》 ♦️من اکنون او را در خواب دیدم! 📋《فَلَمَّا سَمِعن‏َ النِسوَةُ ذلک‏َ، بَکین‏َ و بَکَى‏ مَعَهُن‏ََّ سائرُ الَأطفال‏ِ و ارتَفَع‏َ العَویل‏ُ》 ♦️چون زنان این‌ سخن را شنیدند گریستند و کودکان دیگر هم، صدا به شیون بلند کردند. 📋《فَانتَبَه‏َ یَزیدُ مِن‏ نَومِه‏ و قال‏َ : ما الخَبَرُ؟ فَفَحَصَوا عَن‏ِ الواقعَة و قَصُوها عَلیَه‏!》 ♦️یزید بیدار شد و پرسید : چه‌ خبر است؟ تفحّص کردند و قضیه را به او گفتند. 📋《فَأَمَرَ بأَن‏ یَذهَبُوا بِرأس‏ِ أبَیها إِلیها، فَأتُوا بِالرَأس‏ِ الشَریف‏ِ و جَعَلُوُه‏ فی‏ حِجرِها》 ♦️یزید گفت : سر پدرش را نزد او ببرید. پس سر مطهّر را آوردند و در دامن دخترش نهادند و تا نگاهش به سر افتاد. 📋《فَقالَت‏ : ما هذا راسُ؟》 ♦️آن دختر گفت : این سر کیست؟! 📋《قالُوا: رأس‏ُ أبیک‏!》 ♦️گفتند : سر پدرت! 📋《فَفَزَعَت‏ الصَبیَّةُ وَ صاحَت‏ فَمَرَضَت‏ و تُوَفَّیَت‏ فِی‏ أیامِها بِالشَامِ》 ♦️آن دخترک دلش کنده شد و فریادى زد و بیمار گشت و در همان روزها در خرابه شام در گذشت.(۲) {وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ} 📝شعر : بلبلی امشب به ویران نغمه خوانی می‌کند  تلخ‌کامی دیده و شیرین‌زبانی می‌کند  دعوت از مهمان بجا آورده در بزم یزید  و ز وفای عهد مهمان قدردانی می‌کند  اشک و مژگان آب و جارو کرده آن ویرانه را  بین چه با احساس طفلی میزبانی می‌کند  دیده ی اختر شمارش بر پدر روشن شده ست  مه به روی دامن و اختر فشانی می‌کند  گرچه طفل است و زمان جست و خیز او ولی  شکوه چون پیران زدرد و ناتوانی می‌کند  گفت: بهر دیدن تو زنده ماندم تاکنون  مرگ دیر است از چه با من سرگرانی می‌کند؟  بهر ره رفتن زطفلان دگر گیرم کمک  کودکت جان بر لب است و سخت جانی می‌کند 👤علی انسانی 📚منابع: ۱)بحارالانوار مجلسی، ج۴۳، ص۱۵۷ ۲)کامل بهائی عماد الدین طبری، ج۲، ص۱۷۹ حضرت علیها السلام •┈┈••✾••┈┈• @yaraliagham
ا ﷽ ا /۲۷۳ 🔸حضرت امام حسین علیه السلام 🔸 حضرت سلام‌الله علیها 🔸 حضرت سلام‌الله علیها 🥀 نقل است که زنان مدینه هنگام بازگشت اهل‌بیت علیهم‌السلام از شام، برای عزاداری و عرض تسلیت در خانه حضرت زینب کبری سلام‌الله علیها جمع می‌شدند و آن حضرت قضایای کربلا و کوفه و شام را بیان می‌فرمود و آنان اشک می‌ریختند. 🥀 یکی از سخت‌ترین مصائب ذکر شده را در کلمات آن حضرت اینگونه بیان کرده‌اند، که فرمود: 🥀 و أمّا مُصیبَةُ وَفاةِ رُقَیّة فِی خَربَة الشّام،فَقَد إحدُودَبَ لَها ظَهْری و شابَ لَها رأسي 🥀 بدانید که داغ سلام‌الله‌ علیها در خرابه شام، کمرم را شکست و قدّم را خمید و مویم را سفید کرد! 📕 ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیهاالسلام، صفحه ۵۲۶ حضرت علیه السلام •┈┈••✾••┈┈• @yaraliagham
ا ﷽ ا /۲۷۵ 🔸حضرت امام حسین علیه السلام سلام الله علیها 🩸 سلام الله علیها 🩸 علیه‌السلام 🥀 یزید بن معاویه لعنةالله علیه فرمان داد تا خاندان پیامبر و سلاله نبوت و رسالت و دختران علی و زهرا علیهم‌السلام را در خرابه‌ای ساکن نمودند، که از گرما و سرما آنان را حفظ نمی‌کرد. 🥀 سقفی نداشت تا از حرارت خورشید بر سر آن ها سایه بیندازد. و خورشید در گرمای ظهر به آن ها می‌تابید تا جایی که صورت و آن‌ها از شدت حرارت آفتاب پوسته پوسته شده بود. 🥀 اما فاطمه‌ی رُقیّه سلام‌الله علیها... 🥀 حضرت سلام‌الله علیها در مصیبت این طفل از بقیه زنان خانواده بیشتر بی‌تابی می‌نمود و بیشتر می‌گریست. و مدتی که در شام حضور داشتند آرام نمی شد. 🥀 عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری سلام‌الله علیها به ایشان فرمودند: ای خواهرم! این بی‌تابی و گریه به خاطر چیست؟! همانا همه ما با رفتن این طفل مصیبت زده شده‌ایم و تنها تو مصیبت ندیده ای! 🥀 سلام‌الله علیها عرضه داشت: ای خواهر! روزی هنگام عصر در کنار این طفل در آستانه خرابه ایستاده بودم، هنگامی که کودکان شامی از مکاتب خود به سمت خانه و به سوی خانواده‌هایشان باز می‌گشتند. 🥀 بعضی از این کودکان ایستادند و کمی به ما نگاه کردند و سپس رفتند. این طفل به من گفت: ای عمه؛ این بچه‌ها به کجا می روند؟! به او گفتم: به سمت خانه‌ها و خانواده‌هایشان می‌روند. 🥀 گفت: ای عمه! برای ما مگر غیر از این منزل و پناهگاهی نیست؟! 🥀 و من ای خواهر؛ هر گاه این سخن را یاد می‌کنم، اشکهایم جاری می‌شود و دیگر آرام نمی‌گیرم... 📕 مقتل‌الحسین علیه‌السلام، بحرالعلوم صفحه ۲۹۶ سلام الله علیها حضرت علیه السلام •┈┈••✾••┈┈• @yaraliagham
ا ﷽ ا 🔸روضه / ۳۱۹ 🏴مقتل خوانی روز سوم - دختران سیدالشهداء /حضرت رقیه 🔻شعری که مشهور شده هر جا خوانده شود امام عصر عج حاضر میشوند (اشاره به اسارت) ▪️علامه امینی/الغدیر: اشتهر بين الأصحاب أنها لم تقرأ في مجلس إلا وحضره الإمام الحجة المنتظر عجل الله تعالى فرجه(در میان یاران و اصحاب ما معروف است این قصیده در مجلسی خوانده نمیشود مگر اینکه امام زمان در آن جلسه حاضر میشوند): - اَیُقتَلُ ظَمآنا حسین بکربلا/و فی کل عضو من اَنَامِلِه بَحرٌ (چگونه است که حسین ، تشنه در کربلا کشته می شود با آنکه در هر سر انگشت او دریاهایی توان یافت؟) - وآل رسـول الله تُسـبَى نسائُهم/ومَـن حـولهنَّ السِّترُ يُهتَكُ والخِدرُ... ([و چه طور] بانوان خاندان پیامبر اسیر گشتند و پرده و پوشش را از ایشان بازستاندند)/الغدیر ج7ص14 قصیده کامل با ترجمه: اینجا 🔻این عدل است که زنان تو در پرده پوشیده و دختران رسول الله شهر به شهر گردانده شوند؟ ▪️حضرت زینب س خطاب به یزید: ... أَ مِنَ الْعَدْلِ يَا ابْنَ الطُّلَقَاءِ تَخْدِيرُكَ حَرَائِرَكَ وَ إِمَاءَكَ وَ سَوْقُكَ بَنَاتِ رَسُولِ اللَّهِ سَبَايَا قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ وَ أَبْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ تَحْدُو بِهِنَّ الْأَعْدَاءُ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ ... (آیا این عدالت است ای پسر آزادشدگان (یزید) که زنان و کنیزانت را در پرده‌ی آسایش نگاه داری، اما دختران رسول خدا(ص) را اسیر کنیدر حالیکه پرده‌های حرمتشان را دریدی و چهره‌هایشان را آشکار ساختی و دشمنان، آن‌ها را از شهری به شهری می‌کشانند؟!)/احتجاج ج2ص308 🔻جسارت مرد شامی... ▪️عنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ عَلِيٍّ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ‌] قَالَتْ‌: لَمَّا أُجْلِسْنَا بَيْنَ يَدَيْ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ قَامَ رَجُلٌ أَحْمَرُ مِنْ أَهْلِ اَلشَّامِ إِلَى يَزِيدَ فَقَالَ‌: يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ‌! هَبْ لِي هَذِهِ [وَ هُوَ] يَعْنِينِي! فَأُرْعِدْتُ وَ فَرِقْتُ‌، وَ ظَنَنْتُ أَنَّ ذَلِكَ جَائِزٌ لَهُمْ‌، وَ أَخَذْتُ بِثِيَابِ أُخْتِي زَيْنَبَ‌، وَ كَانَتْ أَكْبَرَ مِنِّي وَ أَعْقَلَ وَ تَعْلَمُ أَنَّ ذَلِكَ لاَ يَكُونُ‌، فَقَالَتْ [لَهُ‌]: كَذَبْتَ - وَ اَللَّهِ - وَ لَؤُمْتَ‌! / یزید هم عصبانی شد و سخنانی رد و بدل شد و حضرت زینب س فرمود: نْتَ أَمِيرٌ مُسَلَّطٌ تَشْتِمُ ظَالِماً تَقْهَرُ بِسُلْطَانِكَ‌! فَسَكَتَ‌! ثُمَّ عَادَ اَلشَّامِيُّ فَقَالَ‌: يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ‌! هَبْ لِي هَذِهِ الْجَارِيَةَ‌! قَالَ‌: اُعْزُبْ‌! وَهَبَ اَللَّهُ لَكَ حَتْفاً قَاضِياً! (فاطمه بنت علی ع: هنگامی که ما را نزد یزید بن معاویه بردند، مردی سرخ‌روی از اهل شام برخاست و به یزید گفت: «ای امیرالمؤمنین! این دختر (اشاره به من کرد) را به من ببخش!» من لرزیدم و ترسیدم و گمان کردم که چنین کاری برای آنان جایز است. پس لباس خواهرم زینب را محکم گرفتم، چرا که او از من بزرگ‌تر و خردمندتر بود و می‌دانست که چنین چیزی ممکن نیست. زینب (علیها‌السلام) به آن مرد گفت: «دروغ می‌گویی! و پستی نمودی/ و بعد از کلماتی حضرت زینب س فرمود: تو امیری ستم‌پیشه‌ای که با قدرتت بر دیگران چیره‌ای و ناسزا می‌گویی!» سپس یزید خاموش شد. اما آن شامی دوباره گفت: «ای امیرالمؤمنین! این کنیزک را به من ببخش!» یزید پاسخ داد: «دور شو! خداوند مرگی زودرس به تو عطا کند!»/وقعة الطف 272 🔻شعر حضرت زینب/گمان نمیکردم این ماجرا حتمی باشد... ▪️ما تَوَهّمتُ يا شَقيق فُؤادِي‌/كان هذا مُقَدَّراً مَكتوبا (گمان نمیکردم ای همراه دلم که این وقایع حتما اتفاق بیوفتد) يا أخي فاطم الصغيرة كَلِّمها/ فقد كاد قلبها أن يذوبا (با این دختر کوچکت حرف بزن که نزدیک است قلبش آب شود)/نفس المهموم ج1ص365 🔻دختر خردسال/شهادت پس از دیدن سر پدر ▪️یزید فهمید دختر کوچک سیدالشهدا بهانه پدر را میگیرد دستور داد سر را نزد او ببرند/وقتی دید گفت: ما هذا؟ فقال لها اللعناء: هذا رأس أبيك، فصرخت الطفلة مرعوبة و استولى عليها الرعب الشديد حتّى مرضت و بقيت من بعدها أيّاما ثمّ ماتت و أسلمت الروح إلى ربّها (دخترک پرسید: این چیست؟ آن ملعونها گفتند: «این سر پدرت است. دخترک از وحشت فریاد کشید و ترس شدید بر او چیره شد تا آنکه بیمار گشت و چند روز بعد، جان به جان آفرین تسلیم کرد و از دنیا رفت[در نقل دیگری ایشان همان موقع به شهادت رسیدند])/کامل بهایی ج2ص235 ▪️وقتی دختر خردسال سیدالشهداء ع با سر پدر ملاقات کرد فرمود: أبتاه من ذا الذي خَضَبَك بِدمائك، يا أبتاه من ذا الذي قَطَعَ وَرِيدَيك، يا أبتاه من ذا الذي أَيتَمَنِي عَلَى صِغَرِ سِنِّي... «پدرجان! چه کسی تو را به خون آغشته کرد؟ پدرجان! چه کسی رگهایت را برید؟ پدرجان! چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ 📚/نفس المهموم سلام الله علیها حضرت علیه السلام •┈┈••✾••┈┈• @azizamhosen @yaraliagham
ا ﷽ ا /۳۳۰ 🔸حضرت رسول اکرم ﷺ 🔸حضرت فاطمه الزهرا 🔸حضرت رقیه خاتون‌ سلام الله علیها 《اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيِّدَتَنَا رُقَيَّةَ(س)، عَلَيْكِ التَّحِيَّةُ وَاَلسَّلامُ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ》 ✅حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) می فرماید : 📋《غَسَلْتُ النَّبِیَّ(ص) فِی قَمِیصِهِ! فَکَانَتْ فَاطِمَةُ(س) تَقُولُ : أَرِنِی الْقَمِیصَ! فَإِذَا شَمَّتْهُ غُشِیَ عَلَیْهَا فَلَمَّا رَأَیْتُ ذَلِکَ غَیَّبْتُهُ》 ♦️وقتی پیامبر اکرم(ص) را غسل می دادم، پیراهن مبارک را به عنوان تبرک نگه داشتم. فاطمه(س) همواره از من می خواست که آن پیراهن را به نشان دهم. و هنگامی که آن را می بویید، بیهوش می شد و من هم وقتی این جریان را دیدم، آن پیراهن را از فاطمه(س) پنهان کردم.(۱) اما یه طفل سه چهار ساله ای هم هست که وقتی تو خرابه ی شام، بهانه ی پدرش رو کرد، سر بریده پدر رو روی دامن او گذاشتند. 🏴عمادالدین طبری می‌‌ نويسد که؛ در شام از بچه های كوچك، شهادت پدرشان را مخفی می كردند و به آن ها می گفتند پدرتان به مسافرت رفته است. بر همین وضع بود تا یزید آن ها را به منزلی در نزدیکی خود منتقل نمود. 📋《کانَ لِلحُسَینِ(ع) بِنتُ صَغیرَة لَها أربَعَ سِنینَ، قامَت لَیلةً مِن مَنامِها و قالَت : أَینَ أبی الحُسَینِ(ع)؟》 ♦️امام حسین(ع) دختر کوچکی داشت که چهار سال بیشتر نداشت، شبی از خواب بیدار شد وگفت : پدرم حسین(ع) کجاست؟ 📋《فَإنِّی رأیَتُهُ الساعةَ فی المَنامِ مُضطَرِباً شَدیداً》 ♦️من اکنون اورا در خواب دیدم! 📋《فَلَمَّا سَمِعنَ النِسوَةُ ذلکَ، بَکینَ و بَکَى مَعَهُنَّ سائرُ الَأطفالِ و ارتَفَعَ العَویلُ》 ♦️چون زنان این‌ سخن را شنیدند گریستند و کودکان دیگر هم، صدا به شیون بلند کردند. 📋《فَانتَبَهَ یَزیدُ مِن نَومِه و قالَ : ما الخَبَرُ؟ فَفَحَصَوا عَنِ الواقعَة و قَصُوها عَلیَه!》 ♦️یزید بیدار شد و پرسید : چه‌ خبر است؟ تفحّص کردند و قضیه را به او گفتند. 📋《فَأَمَرَ بأَن یَذهَبُوا بِرأسِ أبَیها إِلیها، فَأتُوا بِالرَأسِ الشَریفِ و جَعَلُوُه فی حِجرِها》 ♦️یزید گفت : سر پدرش را نزد او ببرید. پس سر مطهّر را آوردند و در دامن دخترش نهادند و تا نگاهش به سر افتاد. 📋《فَقالَت : ما هذا راسُ؟》 ♦️آن دختر گفت : این سر کیست؟! 📋《قالُوا: رأسُ أبیک!》 ♦️گفتند : سر پدرت! 📋《فَفَزَعَت الصَبیَّةُ وَ صاحَت فَمَرَضَت و تُوَفَّیَت فِی أیامِها بِالشَامِ》 ♦️آن دخترک دلش کنده شد و فریادى زد و بیمار گشت و در همان روزها در خرابه شام در گذشت.(۲) در نقلی دیگر آمده است که وقتی رقیه(س) سر بریده ی پدر را به دامان گرفت، شروع کرد به صحبت کردن و درد و دل کردن با سر مطهر! در حالی که می گفت : 📋《يَا أبَتَاهُ! مَنْ ذَا الَّذِي خَضَبَكَ بِدِمَائِكَ؟ يَا أبَتاهُ! مَنْ ذَا الَّذي قَطَعَ وَرِيدَيْكَ؟ يَا أَبَتَاهُ! مَنْ ذَا الَّذي أَيتَمَنِي عَلَي صِغَرِ سِنِّي؟ يَا أبَتَاهُ! لَيتَنِي كُنتُ قَبلَ هَذَا اليَومِ عُميَاً! يَا أبَتَاهُ! لَيتَنِي وَسَدتُ الثَّرَى وَلَا أَرَى شَيبَكَ مُخَضِّبَاً بِالدِّمَاءِ!》 ♦️پدر جان! چه كسي تو را به خون آغشته كرد؟ چه كسي رگ هاي گردنت را بريد؟ پدر! چه كسي در خردسالي يتيمم كرد؟ پدر جان! اي كاش بيش از اين نابينا مي شدم و تو را اينگونه نمي ديدم. پدر جان كاش پيش از اين در خاك خفته بودم و محاسنت را آغشته به خون نمي ديدم.(۳) در نقلی دیگر آمده است که؛ هنگام خروج اسرای کربلا از شام، حضرت زینب(س) سر از محمل بیرون آورد و خطاب به اهل شام فرمود : 📋《يَا أهلَ الشَّامِ! لَقَد أَودَعنَاكُم فِي هَذِهِ الخَرَابَةِ أَمَانَةً!》 ♦️ای اهل شام! امانتی را در این خرابه به شما می سپارم و می روم.(۴) {وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ} 📝شعر : بلبلی امشب به ویران نغمه خوانی می‌کند تلخ‌کامی دیده و شیرین‌زبانی می‌کند دعوت از مهمان بجا آورده در بزم یزید و ز وفای عهد مهمان قدردانی می‌کند اشک و مژگان آب و جارو کرده آن ویرانه را بین چه با احساس طفلی میزبانی می‌کند دیده ی اختر شمارش بر پدر روشن شده ست مه به روی دامن و اختر فشانی می‌کند گرچه طفل است و زمان جست و خیز او ولی شکوه چون پیران زدرد و ناتوانی می‌کند گفت: بهر دیدن تو زنده ماندم تاکنون مرگ دیر است از چه با من سرگرانی می‌کند؟ بهر ره رفتن زطفلان دگر گیرم کمک کودکت جان بر لب است و سخت جانی می‌کند 📚منابع: ۱)بحارالانوار مجلسی، ج۴۳، ص۱۵۷ ۲)کامل بهائی عماد الدین طبری، ج۲، ص۱۷۹ ۳)المنتخب طريحی، صص۱۳۷_۱۳۶ ۴)ریاض القدس قزوینی، ج۲، ص۳۲۷ حضرت ﷺ حضرت‌ ﷺ حضرت ﷺ حضرت خاتون سلام الله علیها •┈┈••✾••┈┈• @yaraliagham @azizamhosen
ا ﷽ ا /۳۳۱ 🔸حضرت رقیه خاتون‌ سلام الله علیها 《اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يَا رُقَيَّةَ(س)》 ✅نقل است که؛ امام علی(ع) در زمان حکومت خود از کوچه های کوفه می گذشت که زنی را دید كه مشك آبی بر دوش داشت. امام(ع) آن مشك را از او گرفت و تا مقصد بِبَرَد و در راه از حالش پرسید. زن گفت : 📋《بَعَثَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ(ع) صَاحِبِي إِلَى بَعْضِ اَلثُّغُورِ فَقُتِلَ وَ تَرَكَ عَلِيٌّ صِبْيَاناً يَتَامَى وَ لَيْسَ عِنْدِي شَيْءٌ فَقَدْ أَلْجَأَتْنِي اَلضَّرُورَةُ إِلَى خِدْمَةِ اَلنَّاسِ》 ♦️علی بن ابی‌طالب(ع) همسرم را در یكی از مرزها گماشته بود و او اکنون كشته شده و چند كودك یتیم برای من برجای گذاشته است. و من هم چیزی ندارم و ناگزیر به خدمتگزاری مردم روی آورده‌ام. علی(ع) بعد از حمل بار تا منزل او بازگشت و فردای آن روز، زنبیلی از خوراكی با خود برداشت و به راه افتاد و به در خانه‌ی زن رفت و در زد. زن پرسید : كیستی؟ مولا فرمود : منم! آن بنده‌ای كه در آوردن مشك تو را همراهی كرد. در را بگشا! چیزی برای كودكان با خود آورده‌ام. زن گفت : 📋《رَضِيَ اَللَّهُ عَنْكَ وَ حَكَمَ بَيْنِي وَ بَيْنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع)》 ♦️خدا از تو خرسند باشد و میان من و علی(ع) داوری كند! پس امام(ع) داخل شد و فرمود : من دوست دارم كه به ثوابی برسم! تو آرد را خمير كن، يا اينكه تو بچه‌ها را پرستاری كن و من خمیر کنم و نان بپزم؟!! زن گفت : من بر كار نان آگاه‌تر و تواناترم. پس كودكان را به تو مي‌سپارم. پس آنان سرگرم کن! سپس آن زن شروع به خمير كردن آرد شد و علی(ع) نزد کودکان به پختن گوشت مشغول شد. و آن را پخت و شروع كرد برای كودكان از گوشت و خرما و چیزهای دیگر لقمه گرفتن! هر وقت لقمه‌ای به كودكی می‌داد می‌ فرمود : 📋《یَا بُنَیَّ! اِجعَل عَلَیَّ بنَ اَبِی طَالِبِِ(ع) فِی حِلِّ مِمَّا مَرَّ فِی اَمرِکَ》 ♦️پسركم! از آنچه بر تو گذشته است، علی بن ابی‌طالب(ع) را حلال كن! وقتی خمیر آماده شد، زن گفت : ای بنده‌ی خدا! تنور را روشن كن! امام(ع) به روشن كردن تنور پرداخت. هنگامی كه آن را برافروخت، و آتش زبانه می کشید و درون تنور گداخته شد، آنگاه علی(ع) صورت را نزدیک درون آتش برد تا داغی آتش را احساس کند و سپس چنين فرمود : 📋《ذُقْ يَا عَلِيُّ! هَذَا جَزَاءُ مَن ضَیَّعَ اَلاَرامِلَ وَ الیَتَامَی》 ♦️ای علی! بچش! این است كیفر كسی كه حقّ بیوه‌زنان و یتیمان را تباه كند. زن همسایه كه علی(ع) را می‌شناخت او را دید و خطاب به مادر یتیمان گفت : وای بر تو، این امیرالمؤمنین است! آن زن با شتاب آمد در حالی كه می‌گفت : از شما شرمنده‌ام ای امیرمؤمنان. علی(ع) در پاسخ او فرمود : 📋《بَل وَ اَحیَایَ مِنكَ یَا أَمَةَ اللهِ فِیمَا قَصَّرتُ فِی أَمرِكِ》 ♦️من از تو شرمنده‌ام كه در كارت كوتاهی كرده ام.(۱) 🏴مولا علی(ع) این گونه در حق یتیمان همچون پدری دلسوز ملاطفت داشت. اما با یتیم خود در شام، جور دیگری رفتار کردند. عمادالدین طبری می‌‌ نويسد : در شام، از بچه های كوچك، شهادت پدرشان را مخفی می كردند و به آن ها می گفتند پدرتان به مسافرت رفته است. بر همین وضع بود تا یزید آن ها را به منزلی در نزدیکی خود منتقل نمود. 📋《کَانَ لِلحُسَینِ(ع) بِنتُ صَغیرَةُ لَهَا أربَعَ سِنِینَ، قامَت لَیلةً مِن مَنَامِها وَ قَالَت : أَینَ أبِی الحُسَینِ(ع)؟》 ♦️امام حسین(ع) دختر کوچکی داشت که چهار سال بیشتر نداشت، شبی از خواب بیدار شد وگفت : پدرم حسین(ع) کجاست؟ 📋《فَإنِّی رَأیَتُهُ السَّاعَةَ فِی المَنامِ مُضطَرِبَاً شَدِیدَاً》 ♦️من اکنون او را در خواب دیدم! 📋《فَلَمَّا سَمِعنَ النِسوَةُ ذَلِکَ، بَکِینَ وَ بَکَى مَعَهُنَّ سَائِرُ الَأطفالِ وَ ارتَفَعَ العَوِیلُ》 ♦️چون زنان این‌ سخن را شنیدند گریستند و کودکان دیگر هم، صدا به شیون بلند کردند. ♦️یزید بیدار شد و پرسید : چه‌ خبر است؟ تفحّص کردند و قضیه را به او گفتند. ♦️یزید گفت : سر پدرش را نزد او ببرید. پس سر مطهّر را آوردند و در دامن دخترش نهادند و تا نگاهش به سر افتاد. 📋《فَقالَت : هَذَا رَاسُ مَن؟》 ♦️آن دختر گفت : این سر کیست؟! 📋《قالُوا: رأسُ أَبِیکِ!》 ♦️گفتند : سر پدرت! ♦️آن دخترک دلش کنده شد و فریادى زد و بیمار گشت و در همان روزها درشام درگذشت.(۲) {وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ} 📚منابع : ۱)مناقب ابن شهرآشوب، ج۲، ص۱۱۵ ۲)کامل بهائی عمادالدین طبری، ج۲، ص۱۷۹ حضرت ﷺ حضرت خاتون سلام الله علیها •┈┈••✾••┈┈• @yaraliagham @azizamhosen
.ا ﷽ ا /۳۳۲ 🔸حضرت رقیه خاتون‌ سلام الله علیها اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يَا رُقَيَّةَ 🔰 جریان نبش قبر حضرت رقیه سلام الله علیها ◄ مرحوم آیة الله حاج محمد هاشم خراسانی در کتاب منتخب التواريخ که تأليف آن به سال ۱۳۴۹ پایان پذیرفته است، می نویسد: عالم جليل شيخ محمد علی شامی که از جملهٔ علماء و محصلان نجف اشرف است به حقیر فرمود که: • جدّ أُمّی[ مادری ] بلا واسطهٔ من، جناب آقا سیّد ابراهیم دمشقی - که نَسَبش به سیّد مرتضی علم‌الهدی منتهی می‌شد و سنّ شریفش علاوه بر ۹۰ سال بود و بسیار شریف و محترم بود - سه دختر داشت و اولاد پسر نداشت. • شبی دختر بزرگ شان در خواب دید جناب رقیه بنت الحسين عليها السلام را که فرمود «به پدرت بگو: به والی بگوید: میان لحد و جسد من آب افتاده، و بدن من در اذّیت است، بیاید قبر و لحد مرا تعمیر کند.» دخترش به سيّد عرض کرد، ولی سیّد از ترس حضرات اهل تسنّن، به خواب اثری مترتب ننمود. شب دوّم دختر وسطی سیّد همین خواب را دید و به پدر گفت، ترتیب اثری نداد. شب سوّم دختر صغرای سیّد همین خواب را دید و به پدر گفت، ایضاً ترتیب اثری نداد. • شب چهارم خود سیّد، مخدره رقیّه سلام‌الله علیها را در خواب دید که به طریق عتاب فرمودند: چرا والی را خبردار نکردی؟! سیّد بیدار شد، صبح نزد والی شام رفت و خوابش را به والی شام نقل کرد. والی امر کرد علماء و صلحاء شام از شیعه و سنّی که غسل کنند و لباس‌های نظیف در بر کنند، به دست هر کس قفل در حرم مقدسه باز شد، همان کس برود و قبر مقدّسه او را نبش کند و جسد مطهره را بیرون بیاورد تا قبر مطهر را تعمیر کنند. بزرگان و صلحاء از شیعه و سنّی در کمال آداب غسل کردند و لباس نظیف در بر کردند، قفل به دست هیچ کس باز نشد مگر به دست خود مرحوم سیّد، بعد که مشرّف میان حرم شدند، معول [ کلنگ ] هیچ یک به زمین اثر نکرد مگر معول سید ابراهیم • بعد حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند. تا آنکه دیدند بدن نازنین مخدره میان لحد، و کفن صحیح و سالم است لکن آب زیادی میان لحد جمع شده پس سید بدن شریف مخدره را از میان لحد بیرون آورد و روی زانوی خود نهاد و سه روز همین قسم بالای زانوی خود نگه داشت و متصل گریه میکرد تا آنکه لحد مخدره را از بنیاد [ و ریشه ] تعمیر کردند. اوقات نماز که می‌شد، سیّد بدن مخدره را بالای شیء نظیفی می‌گذاشت؛ بعد از فراغ باز برمی‌داشت و بر زانو می‌نهاد، تا آنکه از تعمیر قبر و لحد فارغ شدند، سید بدن مخدره را دفن کرد. • و از معجزه این مخدره در این سه روز سیّد، نه محتاج به غذا شد و نه به آب و نه محتاج به تجدید وضو. بعد که خواست مخدره را دفن کند سید دعا کرد خداوند پسری به او مرحمت کند. دعای سید مستجاب شد و در این سن پیری خداوند به او پسری مرحمت فرمود مسمَّی [ نام گذاری شده بـ ] سید مصطفی! 📚 منتخب التواريخ صفحه ۳۸۸ حضرت خاتون سلام الله علیها •┈┈••✾••┈┈• @yaraliagham @azizamhosen