eitaa logo
یاران ابراهیم
153 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
900 ویدیو
12 فایل
پویش مردمی یزد "شهید ابراهیم هادی" لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/821886993C550554dc20 در تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAFW1DKO9yh9tSu07Qg در واتساپ https://chat.whatsapp.com/HDqV1SiVL6WHbg1XeBermX
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 : شهدا👇👇 میخواستن ؛ میشد ... میخوایم ! نمیشہ ... چہ ڪار ڪردیم با این دل ها ... 🌺 از خداوند بخوایم ! را براے امام زمان علیہ السلام ، شش دانگ سند بزنہ ... و براے این ڪار یاریمون ڪنہ... ڪہ دست و پا و گوش و چشم و زبان جز براے رضاے حضرت حجت عج بہ حرڪت در نیاد ! 🌺 ڪہ اگہ خداوند راضے باشہ ... عاشق ما میشہ ... و ان شاءاللہ عاقبتمون •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @yarane_ebrahim_yazd
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تصاویری از فضای غریبانه جمکران به سر آید دوران تلخ انتظار آخر... 🔺 دعای الهی عظم البلاء 🎤 😭😭😭😭😭😭😭 وای خدا دلم. دلم درد اومد از این همه غربت 😭😭😭 @yarane_ebrahim_yazd
13.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ تا حالا به این فکر کردیم که آقامون دلتنگ ماست....؟ استاد پناهیان @yarane_ebrahim_yazd
قسمت شصت و ششم روزهای اخر🌹 🗣علی صادقی 🗣علی مقدم @yarane_ebrahim_yazd
💫آخر آذر ماه بود. با ابراهيم برگشتيم تهران. در عين خستگی خيلی خوشحال بود. 💫می گفت: هيچ شهيد يا مجروحي در منطقه دشمن نبود، هر چه بود آورديم. 💫بعد گفت: امشب چقدر چشم های منتظر را خوشحال كرديم، مادر هر كدام از اين شهدا سر قبر فرزندش برود، ثوابش برای ما هم هست. 💫من بلافاصله از موقعيت استفاده كردم و گفتم: آقا ابرام پس چرا خودت دعا می كنی كه گمنام باشی!؟ 💫منتظر اين سؤال نبود. لحظه ای سكوت كرد و گفت: من مادرم رو آماده كردم، گفتم منتظر من نباشه، حتی گفتم دعا كنه كه گمنام شهيد بشم! 💫ولی باز جوابی را كه می خواستم نگفت. 💫چند هفته ای با ابراهيم در تهران مانديم. 💫بعد از عمليات و مريضی ابراهيم، هر شب بچه ها پيش ابراهيم هستند. هر جا ابراهيم باشد آنجا پر از بچه های هيئتی و رزمنده است. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫دی ماه بود. حال و هوای ابراهيم خيلی با قبل فرق كرده. ديگر از آن حرف های عوامانه و شوخی ها كمتر ديده می شد! اكثر بچه ها او را شيخ ابراهيم صدا می زنند. 💫ابراهيم محاسنش را كوتاه كرده. اما با اين حال نورانيت چهره اش مثل قبل است. 💫آرزوی شهادت كه آرزوی همه بچه ها بود، برای ابراهيم حالت ديگری داشت. 💫در تاريكی شب با هم قدم می زديم. پرسيدم: آرزوی شما شهادته، درسته؟! 💫 خنديد. بعد از چند لحظه سكوت گفت: شهادت ذره ای از آرزوی من است، من می خواهم چيزی از من نماند. مثل ارباب بی كفن حسين(ع) قطعه قطعه شوم اصلا دوست ندارم جنازه ام برگردد. دلم می خواهد گمنام بمانم. 💫دليل اين حرفش را قبلا شنيده بودم. می گفت: چون مادر سادات قبر ندارد، نمی خواهم مزار داشته باشم. 💫بعد رفتيم زورخانه، همه بچه ها را برای ناهار فردا دعوت كرد. 💫فردا ظهر رفتيم منزلشان. قبل از ناهار نماز جماعت برگزار شد. ابراهيم را فرستاديم جلو، در نماز حالت عجيبی داشت. انگار كه در اين دنيا نبود! تمام وجودش در ملكوت سير ميكرد! بعد از نماز با صدای زيبا دعای فرج را زمزمه كرد. 💫يكی از رفقا برگشت به من گفت: ابراهيم خيلی عجيب شده، تا حالا نديده بودم اينطور در نماز اشک بريزه! 💫در هيئت، توسل ابراهيم به حضرت صديقه طاهره(س) بود. 💫در ادامه می گفت: به ياد همه شهدای گمنام كه مثل مادر سادات قبر و نشانی ندارند، هميشه در هيئت از جبهه ها و رزمنده ها ياد می كرد. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫اواسط بهمن بود. ساعت نه شب، يكی توكوچه داد زد: حاج علی خونه ای!؟ 💫آمدم لب پنجره. ابراهيم و علی نصرالله با موتور داخل كوچه بودند، خوشحال شدم و آمدم دم در. 💫ابراهيم و بعد هم علی را بغل كردم و بوسيدم. داخل خانه آمديم. 💫هوا خيلی سرد بود. من تنها بودم. گفتم: شام خورديد؟ 💫ابراهيم گفت: نه، زحمت نكش. 💫گفتم: تعارف نكن، تخم مرغ درست می كنم. بعد هم شام مختصری را آماده كردم. 💫گفتم: امشب بچه هام نيستند، اگر كاری نداريد همين جا بمانيد، كرسی هم رو به راهه. 💫ابراهيم هم قبول كرد. 💫بعد با خنده گفتم: داش ابرام توی اين سرما با شلوار كردی راه ميری!؟سردت نميشه!؟ 💫او هم خنديد و گفت: نه، آخه چهار تا شلوار پام كردم! 💫بعد سه تا از شلوارها را درآورد و رفت زيركرسی! من هم با علی شروع به صحبت كردم. 💫نفهميدم ابراهيم خوابش برد يا نه، اما يکدفعه از چا پريد و به صورتم نگاه كرد و بی مقدمه گفت: حاج علی، جان من راست بگو! تو چهره من شهادت می بينی؟! 💫توقع اين سؤال را نداشتم. چند لحظه ای به صورت ابراهيم نگاه كردم و با آرامش گفتم: بعضی از بچه ها موقع شهادت حالت عجيبی دارند، اما ابرام جون، تو هميشه اين حالت رو داری! 💫سكوت فضای اتاق را گرفت. ابراهيم بلند شد و به علی گفت: پاشو، بايد سريع حركت كنيم. 💫با تعجب گفتم: آقا ابرام كجا!؟ 💫گفت: بايد سريع بريم مسجد. 💫بعد شلوارهايش را پوشيد و با علی راه افتادند. @yarane_ebrahim_yazd
4_5980835538427446048.mp3
2.04M
علاقه و ارادت شهید رسول خلیلی و شهید عمار بهمنی به شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی از زبان پدران بزرگوار این دو شهید بزرگوار @yarane_ebrahim_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 جانم به این پا منبری ها ‏ حاج محمود کریمی دیشب داشت مدح امام زمان می‌خوند درحالی که جلوش صف کشیدن تا مجلس جشن حضرت رو گرم کنن... احسنت به این سلیقه👌 اول و اخر این جلسه از یه جنس اند ... @yarane_ebrahim_yazd
ثانیه های مهدوی 10.mp3
1.39M
نجواهای شبانه با امام زمان (عج) شبها قبل از خواب، با گوش دادن به این فایل ها، با امام خود درد دل کنیم و با انتشار آن، دیگران را هم تشویق به صحبت با حضرت کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا